🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_129
با صدای بلند و جیغ مانند گفتم :
نمیخوام، نمیام. ولمممممممممم کن.
آترین صداش نزدیک تر از قبل شد و گفت :
لجبازی رو بزار کنار، عصبی هستم بدترم نکن.
وقتی میگم بیا بیرون بی چون و چرا بیا.
_اگر تو عصبی هستی من از تو بدترم.
وقتی بهت میگم نمیام بی چون و چرا قبول کن و برو.
صداش دقیقا از پشت در اومد :
درو باز کن.
هین یواشی کشیدم، نفس عمیق و :
نمیخوام.
خستم خوابم میاد.
لباسم مناسب نیست. بای!
آترین : مودبانه دارم میگم درو باز کن.
امشب هیچ راه فراری از من نداری تابان.
به حدی عصبی و به هم ریخته هستم که لازم باشه میزنم درو می شکنم.
پس مثل یه دختر خوب، عاقل و حرف گوش کن این در لامصبو باز کن.
میخوام باهم صحبت کنیم.
یکم که فکر کردم، متوجه شدم کاملا جدیه، و اگر درو باز نکنم،
برای همیشه بی در میشم.
پس خیلی خانومانه و درست حسابی درو باز کردم و سریع روی صندلیم نشستم.
آترین با قدمای بلند و محکم وارد اتاق شد.
نگاهی به دور و بر انداخت و روی تخت نشست.
زوم کرد روم.
منم سرمو بردم بالا و هی تکون میدادم.
چشم می چرخوندم و نچ نچ میکردم.
قشنگ معلوم بود از کارم خنده اش گرفته ولی به زور جلوی خودش رو گرفته بود.
میدونست اگر حتی یه لبخند کوچیک بزنه نمیذارم ادامه بده.
عجیب بود قبل اومدنش با اتاق من عصبی بودم،
حالا اون طلبکارانه زل زده به من.
از بالا زیر چشمی بهش نگاه کردم و با لحن آروم و بچگانه ای گفتم :
شیه؟ شرا حف نیمیزنی؟
اومدی منو نیگا تونی؟
(چیه چرا حرف نمیزنی؟ اومدی به من نگاه کنی؟)
آترین با اخم مصنوعی گفت :
مسخره بازی رو بزار کنار میخوام شروع کنم.
با حالت مسخره گفتم :
اللهم صلی علی محمد و آل محمد!
اعوذ بالله من الشیطان رجیم، بسم الله الرحمن الرحیم.
خدایا خودمو به خودت سپردم.
روی خودم و دور و بر فوت کردم که دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره.
لبخندی زد.
با دیدن لبخندش شیر شدم و با صدای بلند یهو زدم زیر خنده.
یه جورایی خنده الکی بود که اونم خنده اش بگیره و بیخیال شه! . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸