eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.8هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 با آترین وارد مجتمع شدیم، قشنگ معلوم بود این مجتمع واسه پولداراست. از بس بزرگ بود و آدمای شیکی توش بودن. شروع به راه رفتن کردیم و یکی یکی از کنار مغازه های طبقه همکف میگذشتیم. یهو آترین جلو یه موقع ایستاد و به یه مانتو اشاره کرد. مانتو کوتاه ساده به رنگ سفید با آستین های سه ربع و کمربند صورتی براق. سری تکون دادم و با هم وارد مغازه شدیم. فروشنده سایزم رو آورد و پوشیدم. اولین بار بود یه لباس شیک رنگ روشن جذب میپوشیدم. بی نهایت توی تنم زیبا بود. آترین که توی تنم دید سوتی زد و گفت : همین رو میبریم. بعد از اون مغازه توی چند مغازه شلوار فروشی رفتیم و آترین از همه مدل شلوار ها و رنگ های خاص برام خرید. شلوار پارچه ای سفید، شلوار مشکی رنگ نسبتا گشاد با کمربند، شلوار لی آبی کمرنگ و پرنگ، شلوار کتان مشکی، و دو سه شلوار سفید و مشکی ساق نود. چندین مانتو به انتخاب خودم و خودش برام خرید که همه عروسکی و دخترونه بودن. نه خیلی جلف و بدنما نه خیلی گشاد و بد ترکیب؛ با رنگ های روشن و مدل های مختلف. دو ست کیف و کفش که یکی کتونی و دیگری عروسکی بود، دو مدل کفش عروسکی دخترونه و سه تا کفش کتونی رنگ های متفاوت و برند. بیشتر از ۱۵ مدل شال و روسری با رنگ های متفاوت. و چند مدل بلوز شلوار و تاپ شلوارک و لباس زیر برای تو خونه. تا ساعت ۴ عصر توی مجتمع بودیم و وقتی آترین خیالش راحت شد که صندوق عقب و صندلی های پشت رو پر از لباس کرده دل کند. موقعی که از پاساژ خارج شدیم و توی ماشین نشستیم گفت : دیگه وقت نداریم و باید قبل از ساعت ۷ جایی باشیم. یادت بمونه لوازم آرایش، عطر و یه سری چیزای دخترونه مثل انگشتر و اینا بخرم برات‌ . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸