🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_35
کلی تشکر کردم و هر دفعه با خوش رویی و مهربونی جواب داد.
توی راه برگشت خدارو شکر کردم بابت بودن کنار چنین مردی که بی هیچ چشم داشتی کمکم میکرد و یواش یواش منو به آرزوهام نزدیک میکرد.
رسیدیم خونه علی؛ دو تا خانم که انگار کار های خونه رو انجام میدادن اومده بودن.
نمیدونم آترین چی به علی گفت که وسایل هارو اون دو خانم به اتاق بردن.
من و آترین نشستیم برای خوردن خوراکی که چشمم خورد به چمدون آترین؛ حاضر و آماده دم در بود.
با ترس و اشکی که ناخودآگاه توی چشام جمع شد بهش گفتم :
میخوای بری؟ میخوای منو تنها بذاری؟ بین این همه گرگ و نامرد؟ میخوای ...
نذاشت حرفم رو ادامه بدم، گفت :
خوراکیاتو تموم کن؛ هیچ سوالی ازم نپرس. هر وقت هم تموم کردی برو تو اون اتاقی که دوتا خانم هستن برات یه تیپ کامل آماده اتو کرده میذارن. آماده شو و بیا تو سالن.
نگران هیچی هم نباش.
دیگه هیچی نگفتم و با بغض خوراکیامو تموم کردم.
بی هیچ حرفی بلند شدم و به طرف اون اتاق رفتم. وارد که شدم یکیشون که جوون تر بود گفت :
تابان خانوم برید حموم این ست و لباس تو خونه ای که آماده کردم بپوشید. وقتی اومدید بیرون و موهاتون رو خشک کردید بهتون لباس بیرونتون رو میدم.
باشه ای گفتم؛ لباسا و حوله رو برداشتم و رفتم تو حموم.
لیف زدم و موهامو با شامپویی که بوی گل نرگس میداد تمیز شستم.
وقتی از تمیز بودنم مطمئن شدم دوش رو بستم و با حوله خودمو خشک کردم که صدای اون خانم رو دوباره شنیدم :
تابان خانم یه مسواک سبز رنگی کنار شامپو هاست و خمیر دندون کنارشه،
بردارید استفاده کنید ماله شماست.
چشم چرخوندم مسواک رو دیدم. مسواک زدم و صورتمو شستم.
بدنم که خشک تر شده بود لباس زیر و بلوز شلوار تو خونه ای میکی موسم رو پوشیدم.
انتخاب آترین بود.
حوله رو دور موهام پیچیدم و اومدم بیرون.
اون یکی خانم منو نشوند و حوله رو برداشت.
آروم شروع به شونه کردن موهام کرد و بعد با سشوار قشنگ موهامو خشک کرد . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸