eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.6هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 یکم تو گوشی چرخیدم، کارام رو انجام دادم و ناهار رو آماده کردم. از اونجایی که امروز آترین نمیومد تنها ناهارم رو خوردم. بعد از ناهار خواستم بخوابم که یهو یادم اومد قراره امیر بیاد دنبالم. یک ساعت بیشتر وقت نداشتم. بدو بدو شروع به آماده شدن کردم. جلو موهام رو فر کردم ریختم کنار صورتم. کرم و رژلب و ریمل استفاده کردم. موهامو بالا صاف بستم. تیشرت مشکی، پیراهن مردونه قرمز مشکی، شلوار لی آبی تیره پوشیدم. جلو پیراهن رو باز گذاشتم. ساعت مشکی، انگشتر، و گردنبند ظریفی توی گردنم انداختم. مقداری عطر به مچ دست، گردن و لباسم زدم. گوشیم زنگ خورد. برداشتم و صدای امیر توی گوشم پیچید : سلام عزیزم آماده ای؟ _سلام! تو اصلا به من فرصت تایید یا رد کردن ندادی امیر : اشکال نداره عادت میکنی؛ اگر آماده ای ۱۰ دقیقه دیگه سر کوچه باش چطوره؟ _عالیه، آماده ام. فقط از کدوم سمت؟ به طرف کوچه کناری یا سر کوچه به طرف خیابون اصلی؟ امیر : به طرف خیابون اصلی گلم، فعلا. خدافظی کردم. کفش اسپرت مشکی قرمزم رو پام کردم و بعد از چک کردن خودم، گوشی و کارت پول رو برداشتم. از خونه خارج شدم و آروم به طرف سر کوچه رفتم. دقیقا سر ۱۰ دقیقه رسیدم سر کوچه که بوق ماشین امیر رو شنیدم. سوار شدم. بعد از سلام احوال پرسی گفت : چقدر خوشتیپ و زیبا شدی شما! _تشکر... امیر : خب دوست داری کجا بریم؟ _جای خاصی مد نظرم نیست. امیر : گلم باهم تعارف نداریم که! دوست داری الان کجا بری؟ چیکار کنی؟ _اوووووم! دوست دارم الان تو شهربازی باشم و کلی بازی های هیجان انگیز کنم. چنان با ذوق گفتم که خودم دلم برای خودم ضعف رفت. امیر تک خنده ای کرد و گفت : باشه پس؛ پیش به سوی شهربازی. خوشحال تو راه کلی آهنگ ایرانی گوش کردیم بدون هیچ حرفی. رسیدیم، امیر توی پارکینگ ماشین رو پارک کرد و هر دو پیاده شدیم . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸