eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.8هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 باهم وارد شهربازی شدیم. با ذوق دستامو بهم کوبیدم و به امیر گفتم : واااای مرسی. کلی بازی کردیم. کل بازی های هیجان انگیز رو باهم رفتیم. حسابی خسته بودیم که امیر گفت : بریم یه چیزی بخوریم؟ _اوهوم بریم! با امیر سوار ماشین شدیم و رفتیم یه بستنی فروشی بزرگ. بستی شکلاتی سفارش دادم و اونم چند میوه گرفت. نشستیم خوردیم و کلی حرف زد. از خودش گفت، از اخلاقش. بستنیمون که تموم شد خواست چیزی بگه ولی صدای گوشیم مانع شد. به صفحه نگاه کردیم. آترین بود. امیر سوالی نگام کرد و من خیلی عادی جلوش جواب دادم. _سلام آترین : سلام معلوم هست کجایی؟ میدونی چندبار زنگ زدم؟ _وای ببخشید نفهمیدم بخدا. من بیرونم یکم دیگه برمیگردم! آترین : کجایی تابان؟ با کی رفتی؟ چرا به من اطلاع ندادی؟ _فراموش کردم عذر میخوام. با دوستم رفتیم شهربازی و گردش! یکم دیگه برمیگردم. تو کجایی؟ آترین :من یک ساعت هست خونم! _باشه میام خونه برات توضیح میدم فعلا. خدافظی کرد و قطع کردیم. به امیر که سوالی نگاهم میکرد نگاه کردم و گفتم : چی شده؟ امیر : فک نمیکنی باید بهم توضیح بدی که کی بود؟ _اوم... کسی که باهاش زندگی میکنم! امیر :تو هم خونه یه مرد هستی؟ _الان موقعیتش نیست برات توضیح بدم. یه مقدار نزدیک تر شیم بیشتر آشنا شیم بهت میگم. امیر دیگه چیزی نگفت. باهم برگشتیم و تو کل راه حرفی بهم نزد. موقعی که رسیدیم سر کوچه پیاده شدم خدافظی کردم. قبل از رفتن گفتم : اخماتو تو هم نکن مفصله. آدمی که باهاش زندگی میکنم هم رفیقه هم برادره و از همه مهم تر کسیه که زندگیم رو نجات داد. نترس! وارد کوچه شدم و امیر با سرعت ماشین رو حرکت داد. انگار میخواست بره جایی . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸