🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_72
آترین : این شهر برای یه دختر تنها قشنگ نیست، خیلی از آدماش خوب نیستن،
به من حق بده نگرانت بشم و دعوات کنم.
خیر سرم الان تو ...
_نگرانم بودی که جلو اون دختر سرم داد زدی؟
نگران بودی که باهام بد حرف زدی؟
نگران بودی که غرورم رو شکستی؟
که باعث شدی یه دختر غریبه بیاد ازم دفاع کنه؟
مگه من جز خدا و تو کیو دارم؟
هااااااا؟
مگه نگفتی مواظبمی؟ مگه نگفتی نمیذاری یه خار به پام بره؟
حالا چرا خودت دلمو شکستی؟
آترین : قربونت برم چون خواستم مواظبت باشم اینجوری شدم!
باز کن درو بزار بیام پیشت.
_نمیخوام! امشب تنهام بزار آترین نمیخوام.
آترین : تنهات نمیذارم که دختر خوب،
اگر درو باز کردی که خیلی ممنون ولی اگر درو باز نکردی!
انقدر پشت در میشینم تا دلت به رحم بیاد.
حرفش حس خوبی بهم داد، لبخند کوچیکی روی لبم برای چند ثانیه جا خوش کرد.
قصد نداشتم درو باز کنم.
همونجوری پشت در دراز کشیدم و سعی کردم دیگه گریه نکنم.
نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد.
از درد بدنم و سرمای زیاد چشامو باز کردم.
چند ثانیه گذشت تا تونستم موقعیتم رو به یاد بیارم.
بدنم از سردی زمین خشک شده بود.
به سختی از جا بلند شدم.
دستشوییم گرفته بود شدید، آروم درو باز کردم و خواستم برم بیرون که آترینو پشت در دیدم.
دقیقا عین من پشت در دراز کشیده بود و توی خودش جمع شده بود.
تازه یادم اومد که چند ساعت قبل دعوا کردیم، من گریه کردم و آترین گفت تا درو باز نکنم از پشت در تکون نمیخوره!
آروم جوری که بیدار نشه رفتم به طرف سرویس،
کارم رو انجام دادم و مسواک زدم.
آبی به صورتم زدم و چشمای پف کردمو با آب یخ بهتر کردم.
از سرویس خارج شدم و رفتم تو اتاق.
پتو و بالشی برداشتم اومدم کنار آترین.
آروم بالش رو زیر سرش گذاشتم و پتو رو انداختم روش.
بدون اینکه در اتاق رو ببندم روی تخت ولو شدم و باز خوابم برد . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸