🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_74
_به به آقا آترین سحر خیز شده،
کار کن شده، صبحانه آماده کرده، میز چیده.
اگر میدونستم قهر کنم انقدر پسر خوب و کار کنی میشی زودتر قهر میکردم.
خندید و هولم داد سمت سینک و گفت :
بچه جون دست و صورتت رو بشور،
زشت بودی زشت تر شدی.
بدو که میخوایم بخوریم جمع کنیم بریم گشت و گذار.
مطیعانه دست و صورتم رو شستم و خشک کردم.
نشستم سر میز و شروع به خوردن کردیم.
هیچ کدوممون حرف نمیزدیم.
صبحانمون که تموم شد با هم میز رو جمع کردیم.
دو سه تا ظرف بود که شستم و رفتم بالا آماده شم.
تونیک کوتاه سفید رنگی پوشیدم و شلوار مشکی ۸۰ سانتی باهاش ست کردم.
پابند طرح پروانه ام رو دور پای سمت راستم بستم.
آرایش ملایمی کردم.
موهامو باز گذاشتم و جلوشو با تل سفید رنگی بردم بالا و صاف کردم.
گوشوار و گردنبند و دستبند ظریفی که آترین بی مناسب برام خریده بود رو انداختم.
وقتی از خودم مطمئن شدم رفتم پایین.
آترین داشت با گوشی حرف میزد.
تا گوشی توی دستش دیدم یادم اومد گوشیمو برنداشتم.
بدو رفتم بالا، وارد اتاق شدم و گوشی رو از کنار تخت برداشتم که همون لحظه زنگ خورد.
امیر بود.
وصل کردم و توی سلام سبقت گرفتم :
سلااااام خوبی؟
امیر : سلام خانم از احوال پرسی های شما!
_ببخشید دیشب حالم خوب نبود اصلا از گوشیم خبر نداشتم.
امیر : ایرادی نداره عزیزم.
خوبی؟ کجایی؟
_مررررسی به خوبیت!
خونم ولی دارم میرم بیرون.
امیر : اه؟ با کی؟
_با کسی که اینجا باهاش زندگی میکنم.
امیر : همون که قرار نیست فعلا راجبش توضیحی بدی!
_بله
صدای آترین که میگفت تااااابان بدوووو وادارم کرد به امیر بگم :
ببخشید داره صدام میزنه بعدا بهت زنگ میزنم.
امیر : نمیگی کجا میری؟
_نمیدونم مشخص نیست بعدا بهت میگم فعلا.
خدافظی کرد و قطع کردم،
بدو رفتم پایین و کفش عروسکی سفیدم رو پام کردم که آترین گفت . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸