eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.6هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 آترین : تابان خانم کجا با این عجله؟ _دارم با مهم ترین آدم زندگیم میرم بیرون تا حال و هوام عوض شه، آیا از نظر شما ایرادی داره جناب راسل؟ آترین : اووووه نه! بهتون خووووووووش بگذره. با خنده زدم رو تو بازوش. باهم از در خارج شدیم و درو قفل کردم. شده بودم خانم خونه. کلید دستم بود، قفل کردن و باز کردن در خونه موقع بیرون رفتن با من بود. صبحانه ناهار شام، ظرف شستن، لباس شستن و اتو کشیدن با من بود. به عبارتی شاید من و آترین دوتا هم خونه بودیم ولی من عین یه زن نمونه تک تک کارهای خونه رو انجام میدم بی هیچ حرف و مشکلی. خوشم میومد انجام بدم این کارارو. یه حس مالکیت بهم دست میداد. حس اینکه این خونه مال منه و یه غریبه نیستم. آترین هم که از خدا خواسته. همش میگفت : خداروشکر آوردمت اینجا. تا تورو دارم به زن نیاز ندارم. میگفت : خوشحالم از اینکه کسی مثل تو وارد زندگیم و خونه ام شده. از اینکه یکی خونه ام رو گرم میکنه و وقتی خسته از سرکار میام غذامو روی میز حاضر میکنه! با هم رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم که حس کردم امیر رو جلو در‌خونه اش دیدم. سریع سرمو چرخوندم به طرف آترین و زل زدم بهش. آترین بیچاره با تعجب نگاهم کرد و وقتی دید عین مونگلا فقط زل زدم بهش گفت : خوبی تابان؟ چیزی شده گلم؟ _اوم... نه... نه نه نه! وااااااای! میشه بریم؟ لطفا! خیلی اینجا تو ماشین موندیم. آترین به حالت تاسف سری تکون داد و گفت : خدایا لطفا تابان رو خوب کن، زیادی از دست در رفته. کاری از دست هیچ کس و هیچ دکتری بر نمیاد الی خودت. زیر چشمی نگاه کردم که دیدم امیر سوار بر ماشینش رفت. تا رفت نفس عمیقی کشیدم و محکم زدم روی دست آترین . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸