چه ترسیدند، از غیرت.
وَ از مَردی که، فخری بود
برای میهنش، دائم
پُر از شور و نبردی بود
خیالِ خامِ نامردان
که میمیرند
این مردان
نموده غافل از لطفی
که دارد سویِ او
یزدان
چنان آباد میگردد
به خونِ لالهها، ایران
که هرگز رنگِ بیبرگی
نخواهد دید
با چشمان
شهادت، معنیاش
عشقیست جاویدان
زِ هستی شستهاند دستان
غیورانِ سپاهِ جان
هدف، معلوم
ره، روشن
چراغان کرده با نورش
رهِ ایمان
شدی جاوید
شهیدِ فخرِ این دوران
مبارک باد شهادت
بهرِ تو جانان
#کبری_رحمتی
#شهیدمحسنفخریزاده
•••To live is the rarest thing in the world. Most people exist. That is all!
زندگى كردن كمياب ترين چيز در دنياست. بيشتر آدمها فقط زنده هستن،
🖤 『 @mah_roman 』
آذر
باید بانویی باشد با گیسوان طلایی
که هر روز و هر شب
دامن نارنجی اش را
می تکاند بر زمین تشنه
باران می بارد
برف می بارد
عشق می بارد
گاه طعم گس خرمالو را
با شیرینی انار در هم می آمیزد
و گاه لذت نیمکت نشینی های
عصرانه را
با اندوه دوری و تلخی صبوری...
حالا دوباره آذر
مهمان دلهای ما و شماست
بیایید عاشقانه های تازه ای بسازیم
برای خاطره بازی
با واپسین فرزند پاییز🍁
#طیبه_قادری
به وقت فرمانروایی ات
در بارگاه رنجور قلبم
تاجی از بوسه را
بر لبانم نشاندیم
که سرخ بود و آتشین
آه شاهزاده ی من
با تو
باله خواهم رقصید
حتی در خواب
حتی در خیال💞
#مهسا_جهانشیری
@mah_roman
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝
#پارت_23
انقدر تو شوک بودن که صدایی ازشون نمیشنیدم.
نمیدونم چقدر میشه به حرف آترین اعتماد کرد حتی نمیدونم واقعا کمکم میکنه یا نه! ولی یه چیزو خوب میدونم؛
پشیمون نیستم از اینکه باهاش حرف زدم.
من که به همه دری زدم اینم روش یا خوب میشه و راحت میشم یا گندش در میاد که بدبخت تر از این میشم؛
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست! هست؟
انقدر خسته بودم که سرمو گذاشتم رو بالش و خوابم رفت.
با صدای در و صدا زدنای مامان چشامو باز کردم و با صدایی که به زور میومد گفتم :
_بله مامان؟
مامان : پاشو بیا ناهار بخور هیچ کس نیست هم علی رضا هم بابات رفتن؛
بدو بیا که کارت دارم
_مامان اصلا حوصله سین جیم و بیست سوالی ندارم ولم کن
مامان : باشه بیا ناهار بخور کاریت ندارم بیا تابان به خاطر من
دلم نیومد دلشو بشکنم به خصوص که امروز شنیدم کلی پشتم رو گرفت.
الان میامی گفتم و از جا بلند شدم.
یه تاپ شلوارکی که خریده بودن برا توی چمدون برداشتم با یه ست لباس زیر عروسکی و حوله رفتم بیرون.
تا مامان دید گفت :
_اینارو چرا برداشتی تابان؟ اینا برای تو چمدونن دختر میدونی بابات بیاد ببینه چه الم شنگه ای به پا میکنه؟
_قرار نیست باهاش برم تو کوچه خیابون که الم شنگه به پا کنه.
اگر خیلی به فکر بود دخترشو عقده ای با صدتا کمبود بزرگ نمیکرد؛
مامان میخوای غر بزنی برم تو اتاق!
مامان : اصلا به من چه ولی حواست باشه خیلی زبون دراز شدی!
_آره چونکه خسته شدم از دستتون؛
خدا بیاره اون روزو هر چه زودتر که بتونم از دستتون فرار کنم و هرجور دلم میخواد زندگی کنم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
دوباره دست های تو
آن دست های قادرِ عاشق
هم سان یک شکوفه، یک گل
خواهد شکفت
و خورشیدی خواهی گشت
بر فراز دیوارهای سیاه
همیشه خوش آفتاب
همیشه بی غروب🔆
#خسرو_گلسرخی
#ماهرمان
#عاشقانه
Jani et
O coeur et âme à vous tous
جانی و دلی
ای دل و جانم همه تو ..♥️
♥️ 『 @mah_roman 』
چه زيباست به ياد آوردن تو
ميان اين همه شلوغى
و خستگىهايم🧡
#ناظم_حکمت
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_25
دلو زدم به دریا و آروم از حموم خارج شدم که صدای بابا رو شنیدم :
_من نمیدونم برای این دختر چی کم گذاشتم که حالا اینجوری گستاخ شده و هر چیزی که دلش میخواد از دهنش در میاد میگه!
برای اولین بار این دختر بعد ۱۶ سال تو روی من پدر ایستاد و هر چی دلش میخواست گفت؛
منم هیچ کاری نتونستم بکنم.
جلو عی رضا سکه یه پول شدم زن!
مامان : چیزی براش کم نذاشتی ولی زیادی محدودش کردی،
تو به دخترت حتی اجازه نمیدادی روسری رنگی بدون چادر سر کنه که مبادا کسی برات حرف در نیاره،
به تابان حق نمیدم ولی به شما هم حق نمیدم حاجی.
بابا : دستت درد نکنه دیگه؛ حالا من شدم مقصر؟
مامان : نه حاجی مقصر کجا بود.
ولی یه چیزی!
بابا : چی شده باز؟
مامان : امروز تابان حرفای عجیب غریب میزد بهم میگفت ...
نذاشتم حرفش رو ادامه بده و سریع واردحال شدم که نگاه جفتشون میخ شد رو من.
نگاه مامان دل نگران و بابا لحظه به لحظه عصبی تر.
_سلام
بعد از سلام کردن خواستم از حال برم وارد اتاق بشم که صدای داد بابا میخکوبم کرد.
بابا : دختره بی حیا این چه تیپ و قیافه ایه برا خودت درست کردی ها؟
مگه این لباس رو نخریدی برای توی چمدون کی بهت اجازه داده الان بپوشی؟
کی بهت گفته دست توی صورتت ببری؟
کی گفت میتونی هر جور دلت میخواد باشی؟
اصلا میدونی آبرو چیه ها؟
_سر من داد نزن؛ هر وقت با این تیپ و قیافه رفتم تو کوچه خیابون اونوقت میتونی اینجوری باهام حرف بزنی!
کار اشتباهی نکردم تو خونمون دلم خواست چنین تیپی بزنم.
سه روز دیگه مراسم عقدمه به علی رضا محرم شدم نمیگه این همه پشم و پیل چیه؟
اونوقت شما جواب میدی؟
بی حیا و گستاخ شده بودم و این رو از نگاه های مامان بابا قشنگ میتونستم بخونم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸