eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.8هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
: I tried being like you, my personality didn’t like it من سعی می کنم شبیه تو باشم اما شخصیت من اینو دوست نداره! @mahee_man
I don't have a heart. It's you that beats in my chest ♥️🔗 من قلب ندارم. تویی که تو سینم می تپی♥️🔗 @mahee_man
Write it on your heart that every day is the best day in the year. در قلب خود بنویسید که هر روز بهترین روز سال است. @mahee_man
°💙🦋° همه چيز در اين دنيا موقتیست، حتى روزهاى بد و شب هاى بى خوابى. - شبتون بخیر - @mahee_man
The only way to win a life, Is to obvey of your brain not your heart.✨ تنها راه بردن زندگي،پيروى كردن از مغزته نه از قلب✨ -@mahee_man
𖤐⃟💛••Sometimes you just have to keep calm and leave everything to God گاهى بايد فقط آروم باشی و همه چيز رو بسپارى به خدا @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 باهم وارد شهربازی شدیم. با ذوق دستامو بهم کوبیدم و به امیر گفتم : واااای مرسی. کلی بازی کردیم. کل بازی های هیجان انگیز رو باهم رفتیم. حسابی خسته بودیم که امیر گفت : بریم یه چیزی بخوریم؟ _اوهوم بریم! با امیر سوار ماشین شدیم و رفتیم یه بستنی فروشی بزرگ. بستی شکلاتی سفارش دادم و اونم چند میوه گرفت. نشستیم خوردیم و کلی حرف زد. از خودش گفت، از اخلاقش. بستنیمون که تموم شد خواست چیزی بگه ولی صدای گوشیم مانع شد. به صفحه نگاه کردیم. آترین بود. امیر سوالی نگام کرد و من خیلی عادی جلوش جواب دادم. _سلام آترین : سلام معلوم هست کجایی؟ میدونی چندبار زنگ زدم؟ _وای ببخشید نفهمیدم بخدا. من بیرونم یکم دیگه برمیگردم! آترین : کجایی تابان؟ با کی رفتی؟ چرا به من اطلاع ندادی؟ _فراموش کردم عذر میخوام. با دوستم رفتیم شهربازی و گردش! یکم دیگه برمیگردم. تو کجایی؟ آترین :من یک ساعت هست خونم! _باشه میام خونه برات توضیح میدم فعلا. خدافظی کرد و قطع کردیم. به امیر که سوالی نگاهم میکرد نگاه کردم و گفتم : چی شده؟ امیر : فک نمیکنی باید بهم توضیح بدی که کی بود؟ _اوم... کسی که باهاش زندگی میکنم! امیر :تو هم خونه یه مرد هستی؟ _الان موقعیتش نیست برات توضیح بدم. یه مقدار نزدیک تر شیم بیشتر آشنا شیم بهت میگم. امیر دیگه چیزی نگفت. باهم برگشتیم و تو کل راه حرفی بهم نزد. موقعی که رسیدیم سر کوچه پیاده شدم خدافظی کردم. قبل از رفتن گفتم : اخماتو تو هم نکن مفصله. آدمی که باهاش زندگی میکنم هم رفیقه هم برادره و از همه مهم تر کسیه که زندگیم رو نجات داد. نترس! وارد کوچه شدم و امیر با سرعت ماشین رو حرکت داد. انگار میخواست بره جایی . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
.خدایا یاریم کن... اگر چیزی دل نباشد 😔 شبتون اروم @mahee_man
‌‌‌      ➖⃟♥️°•°•°•𝗟 𝗢 𝗩 𝗘                ɪs ᴇɴᴅʟᴇss ʟɪᴋᴇ ᴛʜᴇ ᴏᴄᴇᴀɴ « عشق همانند اقیانوس بي‌پایان است» ‌‌ @mahee_man
People don't lie to whom they love! آدما به کسی که دوستش دارن دروغ نمیگن! @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 بی هیچ حرفی رفتم بالا تو اتاق و درو بستم. پشت در نشستم. تا به خودم بیام صورتم شد خیس از اشک. بهم برخورده بود. چرا باید جلو یه دختر باهام اینطوری رفتار میکرد؟ مگه من چیکار کردم؟ چشمم که به ساعت خورد اشکام با قدرت بیشتری شروع به باریدن کردن. تازه ساعت ۸ بود و من خیلی وقتا با دوستام تا ۹ بیرون بودم بدون اینکه آترین چیزی بگه یا دعوام کنه. بهش نگفتم اشتباه کردم درست ولی این دلیل نمیشد که جلو اون دختر اینطوری با من رفتار کنه. رفتار آترین باعث شد یادم بیاد اینجا یه کشور غریبه، جایی که هیچ یک از اعضای خانوادم نیستن؛ جایی که هیچ کس رو به جز خدا و آترین ندارم. اگر یه روز آترین خواست ازدواج کنه چی؟ اون موقع چه بلایی سر من میاد؟ اگر دانشگاه قبول نشم و نتونم اینجا موندگار شم چی؟ باید برگردم ایران یعنی؟ جایی که هیچ کس منتظرم نیست! جایی که تا پام رو بزارم یا بابا میکشتم یا آدما! دلم برای بی کسیم، تنهاییم سوخت. صدای گریم بلند شد بی توجه به اینکه یه دختری اون پایین کنار آترین نشسته! بی توجه به غروری که این مدت آترین نذاشت یه بار بشکنه! صدای هق هقم کل اتاق رو پر کرد. برام مهم نبود که صدامو میشنون، که اون دختر میفهمه دارم گریه میکنم. برام هیچی مهم نبود! مگه تنها تر از منم هست؟ انقدر گریه کردم و هق زدم که به سرفه افتادم. صدای در با صدای سرفه هام یکی شدن. صدای آترین گریه و سرفه ام رو شدید تر کرد! آترین : تابان؟ تابان جان؟ عزیزم درو باز کن! وقتی صدایی از طرف من نشنید محکم تر به در کوبید و با صدای نگران و خش دار گفت : تابان باز کن درو! بخدا باز نکنی میشکنم درو، میگم باز کن! تابان با تو ام... با صدایی که خودم به سختی می شنیدم گفتم : برو به مهمونت برس دست از سرم بردار. آترین : تابان درو باز کن، مری رو فرستادم بره باز کن درو باید حرف بزنیم. تابان جان؟! _حرفتو بزن می شنوم... آترین : باشه ببخشید اشتباه کردم سرت داد زدم باز کن درو. تابان بخدا از نگرانی مردم و زنده شدم! تو تا حالا بدون اطلاع دادن به من جایی نرفتی حق بده بترسم. میدونی این شهر برای یه دختر تنها . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 آترین : این شهر برای یه دختر تنها قشنگ نیست، خیلی از آدماش خوب نیستن، به من حق بده نگرانت بشم و دعوات کنم. خیر سرم الان تو ... _نگرانم بودی که جلو اون دختر سرم داد زدی؟ نگران بودی که باهام بد حرف زدی؟ نگران بودی که غرورم رو شکستی؟ که باعث شدی یه دختر غریبه بیاد ازم دفاع کنه؟ مگه من جز خدا و تو کیو دارم؟ هااااااا؟ مگه نگفتی مواظبمی؟ مگه نگفتی نمیذاری یه خار به پام بره؟ حالا چرا خودت دلمو شکستی؟ آترین : قربونت برم چون خواستم مواظبت باشم اینجوری شدم! باز کن درو بزار بیام پیشت. _نمیخوام! امشب تنهام بزار آترین نمیخوام. آترین : تنهات نمیذارم که دختر خوب، اگر درو باز کردی که خیلی ممنون ولی اگر درو باز نکردی! انقدر پشت در میشینم تا دلت به رحم بیاد. حرفش حس خوبی بهم داد، لبخند کوچیکی روی لبم برای چند ثانیه جا خوش کرد. قصد نداشتم درو باز کنم. همونجوری پشت در دراز کشیدم و سعی کردم دیگه گریه نکنم. نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد. از درد بدنم و سرمای زیاد چشامو باز کردم. چند ثانیه گذشت تا تونستم موقعیتم رو به یاد بیارم. بدنم از سردی زمین خشک شده بود. به سختی از جا بلند شدم. دستشوییم گرفته بود شدید، آروم درو باز کردم و خواستم برم بیرون که آترینو پشت در دیدم. دقیقا عین من پشت در دراز کشیده بود و توی خودش جمع شده بود. تازه یادم اومد که چند ساعت قبل دعوا کردیم، من گریه کردم و آترین گفت تا درو باز نکنم از پشت در تکون نمیخوره! آروم جوری که بیدار نشه رفتم به طرف سرویس، کارم رو انجام دادم و مسواک زدم. آبی به صورتم زدم و چشمای پف کردمو با آب یخ بهتر کردم. از سرویس خارج شدم و رفتم تو اتاق. پتو و بالشی برداشتم اومدم کنار آترین. آروم بالش رو زیر سرش گذاشتم و پتو رو انداختم روش. بدون اینکه در اتاق رو ببندم روی تخت ولو شدم و باز خوابم برد . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸