eitaa logo
منتـــ💚ـــظران،ظهورنزدیکه🤲🏻
10.5هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
7.6هزار ویدیو
100 فایل
السلام علیک یاابا صالح المهدی ادرکنی🌹 ثواب تمام اعمالمان نذرظهورآقابقیه الله العظم«عج»✨ کپی باذکرصلوات مجازاست ادمین کانال👈🏼 @menaso مدیر تبلیغات👇🏻 eitaa.com/khadam_mahdi_karbalaye کانال تبلیغات 👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/476184766C9d92be78b3
مشاهده در ایتا
دانلود
44.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان عجیب شهادت شهید مصطفی صدرزاده(سیدابراهیم) در روز تاسوعا🖤💔 شادی روحشان صلوات 🏴 ✾✾࿐༅🖤🖤🖤🖤༅࿐✾✾ https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10 ✾✾࿐༅🖤🖤🖤🖤༅࿐✾✾
Part08_آه ترجمه مقتل نفس المهموم.mp3
10.11M
ورود امام حسین(ع) به سرزمین کربلا جلسه هشتم کتاب صوتی "آه (دو جلد کامل)" اثر یاسین حجازی بر اساس ترجمه مقتل اثر با صدای «کتاب آه» نوشته یاسین حجازی حاصل بازخوانی و ویرایش مقتل «نفس المهموم» است. کتابی که اغلب نقل های صحیح مقاتل و کتب تاریخ را در خود گرد آورده و جزءجزء حادثه شهادت امام حسین بن علی(ع) را از ۶ ماه پیش تر تا روز حادثه عاشورای حسینی ثبت کرده است. «نفس المهموم» نوشته شیخ عباس قمی یکی از بزرگترین محدثین شیعه و صاحب کتاب شریف "مفاتیح الجنان" است که به او لقب «خاتم المحدثین» داده اند. یاسین حجازی در مقدمه کتاب می نویسد: "من در بازخوانی نفس المهموم، خط حادثه را پررنگ کردم و به ترتیب و توالی وقوع حادثه ها دقت کردم و گشتم آدم هایی را که اسمشان در اول حادثه یک چیز بود و در اثنای حادثه یک چیز و در انتها یک چیز دیگر، یکی کردم و نقل های پراکنده در جای جای کتاب را تجمیع کردم و رد نقل هایی را که با هم نمی خوانند، در کتاب های دیگر گرفتم تا نقل معقول تر و مشهودتر را بیاورم و تاریخ ها را همخوان کردم." .┈┉┅🖤🖤🖤🖤🖤━┅┉ https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10 .┈┉┅━🖤🖤🖤🖤━┅┉┈
Mehdi Rasooli - Moharam 1401 Shabe 10-3 (320).mp3
2.14M
•زمینه حاج مهدی رسولی •شب عاشورا محرم 🏴🖤 ظــهور_نــزدیکہ... اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇 🏴محفل منتظران ظهور ✨👇 https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10 ____🍃🖤🍃____
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد شهدای امنیت شهدایی که سال پیش ظهر عاشورا برای آقااباعبدالله عزاداری کردن امسال همنشین ع هستند ان شاءالله امشب شهادتنامه عشاق امضا میشود ظــهور_نــزدیکہ... اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇 🏴محفل منتظران ظهور ✨👇 https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10 ____🍃🖤🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکن ای صبح طلوع...😭 . 🕯🍂' ـ ـ ـ٭ـــ٭ـــ٭ــــــــ🌿🌿🌿ــــــــ٭ـــ٭ـــ٭ـ ـ ـ ... اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇 🏴محفل منتظران ظهور ✨ https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10 ____🍃🖤🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵امروز چهارمین روزی بود که بابا تو بخش مراقبت های ویژه‌ بستری شده بود و همینجوری بیهوش گوشه ی تخت افتاده بود.هیچ کس دل تو دلش نبود.سخت ترین شرایط بود برای هممون. کسی از بیمارستان تکون نمیخورد.زنداداش نرگس و روح الله هم چند باری اومده بودن بابا رو ببینن.به ساعتم نگاه کردم.دم دمای اذان صبح بود. داشتم از پشت شیشه به بابا نگاه میکردم.ریحانه هم به موازات من رو صندلیای روبه رو نشسته و با تسبیح تودستاش ور میرفت. 🔵نمیدونم چرا یهو بابا اینجوری شده بود.بابا حالش خیلی خوب بود دلیلی نداشت برای حال بدش..این دفعه علی به خاطر فرشته با خودش زنداداشو نیاورده بود.ریحانه هم این بار کسل تر از همیشه به روح الله زنگ نزده بود.چشم هام از بی خوابی دیگه تار میدید.خسته و کسل تر از همیشه دعا میکردم بابا زودتر بهوش بیاد.دکتراش گفته بودن پشت هم دوتا سکته داشته انگار بهش شوک وارد شده،ولی ما که میدونستیم هیچ اتفاقی نیفتاده.صدای اذان گوشیم بلند شد.با دستام چشم هام رو مالوندم و خواستم چشم از بابا بردارم و برم وضو بگیرم که دیدم دستگاه بالای سر بابا بوق میزنه 🔵پرستارا جمع شدن دورش.یکیشون دویید بیرون.خواستم برم دنبالش که دیدم دستگاهی که ضربان ها رو نشون میده تبدیل شد به یه خط صاف.بدنم خشک شد.حس کردم فکم قفل شده و نمیتونم حرف بزنم.بدون اینکه به بقیه چیزی بگم خواستم برم تو که دوتا پرستار ممانعت کردن.چند نفر دیگه هم دوییدن تو اتاق.همشون دور بابا جمع شده بودن.با دیدن اینا ریحانه و علی هم از جاشون پاشدن و اومدن سمت من که یه پرستار پرده رو هم کشید.وای بابا بابا بابا حس میکردم قلبم از همیشه ناآروم تره.داشتم خواب میدیدم یا واقعی بود؟بابای من چرا به این وضع افتاده؟ریحانه که دیگه فهمیده بود اوضاع از چه قراره شروع کرده بود به گریه کردن.علی هم با ترس به شیشه خیره بود. 🔵بغض سراپای وجودمو گرفته بود.نشستم رو صندلیو آرنجمو گذاشتم رو پام و با دستام سرم رو میفشردم.اگه اتفاقی برای بابا بیافته من چیکار کنم؟من که تو دنیا هیچ کسی رو جز اون بعد خدا ندارم.دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم به اشکام اجازه باریدن دادم.منتظر بودم بیان هر لحظه بگن بابات زندس.نمیتونستم نبودش رو تحمل کنم‌ حتی یک ثانیه‌.از جام پاشدم و دوباره خیره شدم به شیشه.فقط سایه ها رو میشد از پشت پرده دید که با عجله حرکت میکنن.میخواستم داد بکشم.دیگه بریده بودم از دنیا! من بدون بابا میخواستم چیکار این زندگی رو؟ 🔵همه ی وجودم درد میکرد.فقط صدای ریحانه که بلند بلند گریه میکرد تو سرم اکو میشد.بدنم شده بود کوره ی آتیش.من چی کار میکردم بعد از بابا.بی اراده سرمو میکوبیدم به شیشه که یه نفر دستمو کشید.بابای من رفته بود؟کی باور میکرد؟چی دردناک تر از این بود؟چی میتونست حال بدمو توصیف کنه؟من نمیخواستم بدون بابا نمیتونستم بدون بابا.. 🔵فاطمه : دلم خیلی شور میزد.همش میترسیدم نظر دختره برگرده و ازدواج کنن! نمیدونم چه استرسی بود که دو روز وجودمو گرفته بود.ریحانه دیگه نه تلفن هام رو جواب میداد نه پیامک هام.میترسیدم اتفاقی براشون افتاده باشه.شماره ی کس دیگه ای رو هم نداشتم.به مامان که داشت سیب زمینی خورد میکرد نگاه کردم و با ترس گفتم _مامان! ریحانه دوروزه تلفنم رو جواب نمیده‌!نکنه اتفاقی افتاده باشه؟ +خب به خونشون زنگ‌بزن. _ندارم تلفنشون رو.مامان دلم‌شور میزنه‌‌‌..! +چرا دخترم؟ _اگه اتفاقی افتاده باشه چی؟ +عه زبونتو گاز بگیر.میخوای برو یه سر خونشون خبرش رو بگیر. 🔵با این حرفش از جام پریدم‌ و رفتم تو اتاق.دست دراز کردم و نزدیک ترین مانتومو که یه مانتوی مشکیِ بلند بود برداشتمو تنم کردم.شلوار کرم لوله تفنگیمو برداشتم و اونم پوشیدم.یه روسری تقریبا هم رنگ شلوارم برداشتم ودور سرم بستمو چادرمو گذاشتم رو سرم.چقدر این دوتا رنگ بهم میومدن و صورتمو خوشگل تر میکردن. چیزی به صورتم نمالیدم.با عجله رفتم پایین و به مامان گفتم _خودم برم یا منو میبری؟ +الان ک دستم بنده دارم ناهار درست میکنم.یه سر خودت برو خواستی برگردی میام دنبالت‌ خداحافظی کردمو رفتم پایین کفشمو پوشیدم و رفتم تا سر کوچه که آژانس بگیرم‌.سوار یه ماشین شدم و آدرس رو دادم بهش.اونم حرکت کرد سمت خونشون. 🔵سر خیابونشون ک‌رسیدیم یه بنر توجهم رو ب خودش جلب کرد دقت که کردم‌عکس بابای محمد بود.تند دنبال متنی ک روش نوشته بود گشتم و خوندم: _زنده یاد جانباز شهید هادی دهقان فرد!! ادامه دارد... نویسندگان: و ✾✾࿐༅🖤🖤🖤🖤༅࿐✾✾ https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10 ✾✾࿐༅🖤🖤🖤🖤༅࿐✾✾
امام صادق علیه السلام: 📖 خداوند به خواننده چند چیز عطا می کند: 1⃣ از مردن بد نگاه می دارد و حفظش میکند. 2⃣ از مکاره"فریبگر" و و غلبه در امان باشد. 3⃣ از جنون، برص و جذام(بیماری‌های‌بد) خودش و خانواده اش مصون باشند و نیز بر آن ها دست پیدا نکند. 📚الاقبال ف ۱۳ ازباب ۱ و کنزالخفی صفحه ۳۲ برای تعجیل در فرج بخونید زیارت عاشورا👇 eitaa.com/monajatbaparvardagar/185