❣ سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلی الْمُدَّخَرِ لِکَرامَةِ اَوْلِیآءِ اللَّهِ وَ بَوارِ اَعْدآئِهِ...
🌱سلام بر مولایی که با آمدنش دوستان خدا سربلند می شوند و دشمنان خدا سر به نیست.
🌱سلام بر او و بر روزی که خدا در انتظار آن است.
#اللهمعجللولیکالفرج ✨🌹
#امام_زمان ✨🌸
📿 #ذکر_روز #سهشنبه:
🤲 "یا اَرْحَمَ الرَّاحِمین"🤲
ای مهربان ترین مهربانان
🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃
#ظــهور_نــزدیکہ...
🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲
🍁با ما همراه باشید در👇😇
✨🌹محفل منتظران ظهور ✨🌹
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
سلام دوستان مهدوی🪴
صبحتان مهدوی🌸
طبق قرارمون حداقل یک روز در هفته (سه شنبه ها)نماز امام زمان عج را بخوانیم و یاد امام زمان عج باشیم
خانواده و دوستانتان را هم تشویق بفرمایید و تعداد نماز ها ی خوانده شده را به بنده اعلام بفرمائید 🙏
مورد عنایت ویژه امام زمان عج باشید
@menaso
🔆بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🔆
سه شنبه های مهدوی ❤️☺️
💠الهـــی به امیــــد تـــو -💠
با سلام و کسب اجازه از صاحب الزمانمون سفره صلوات مجازی را پهن میکنیم و همگی با خلوص نیت با دلهای پاک و نفسهای قدسی موجی از صلوت رادرهمه گروهها واین گروه نذر قدوم پر مهر آقای غریبمون میکنیم 🌴🌹🍃🌴🍃🌹🌴🌹🍃
امید که این صلواتها وزنه ی سنگینی باشه برای زمینه سازی ظهور و آماده شدن برای یاری صاحب الزمانمون 🌴🌹🍃🌹🍃🌹
بزرگواران تعداد صلوات که در طول یک هفته میتونین بفرستین را اعلام کنید🌴🍃🌴🍃🌴🍃. نیت کنید حاجت گرفتید حتما به ما اطلاع بدهید🤲🏻🍃
🌹محفل منتظران ظهور 🌹
@menaso
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗ 🎥
💥 طوفانی عجیب و وحشتناک ، شبیه حوادث آخرالزمانی
🌏 #اخبارجهانی
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔
❗چهار چیز که از خود #گناه بدتر است!
#هشدار_
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویری از وضع خیابانهای عمان بعد از سیل
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طوفان دانیال صحرای لیبی را به دریا تبدیل کرد
بعیده دیگه بر کسی پنهان مونده باشه که وضعیت جهان بعد از محرم دگرگون شده
باید همیشه آماده باشید
بایدتادر#توبه باز است توبه کرداز گناهانی که باعث نزول بلا می شود🚫
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #استاد_شجاعی
※ عاشورا داش مشتیا پای امام حسین علیهالسلام ایستادند!
✘ پای امام زمان علیهالسلام کیا میایستن؟
ظهوربسیارنزدیکه
#مواظب_غربال_آخرالزمان_باشید
🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
⚘🌸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸
✦࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
#رمزورود
#لبیک_یااباصالح_المهدی_ادرکنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
انتقاد در مورد #حجاب
از چی می ترسید!!؟
جواب #امام_زمان رو چی میدید!!!؟
( استاد شجاعی )
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
#تکلیفهمگانی
#ظــهور_نــزدیکہ...
اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
🍁با ما همراه باشید در👇
❤️محفل منتظران ظهور ✨👇
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
____🌿🌿🌿🌿____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ زندگیت از این رو به اون رو میشه!
« یه فرمول ساده اما کلیدی برای جهشهای بزرگ معنوی و مادی در زندگی! »
منبع : مقام عرشی حضرت زهرا س
#استاد_شجاعی
#ظــهور_نــزدیکہ...
اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
🍁با ما همراه باشید در👇
محفل منتظران ظهور ✨👇
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
____🍃🌺🍃____
بهترین فـــــیلتر شکن 🌸🕋
انسان با انجام گناه فیلترهایے بین خود و خدا ایجاد میکند
گناهانے که مانع استجابت دعا هستن و راه انسان به خدا رو ناهموار میکنن
و اما " #نــــماز " بهترین فیلتر شکن دنیاست!
خـــــدا این فیلتر شکن را امضا و مهر کرده است
خصوصیت مهم این فیلتر شکن این است که مانع انجام گناه میشود و رشد و کمال انسان را سرعت مے بخشد.
اگر باور ندارید این آیه را بخوانید
" اِنَ الصَلاة تَنهےٰ عَنِ الفَحشا وَ المُنکَر "
"بدرستے که #نماز انسان را از فساد و فحشاء باز می دارد "
#نماز_اول_وقت 📿
#التماس_دعای_فرج 🤲
#برمدارمعرفت 🌤
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
1311579905_-639048333.mp3
7.73M
🔊 #فایل_صوتی_برنامه_یاد_خدا
👤 #حجت_الاسلام_تراشیون
📚موضوع برنامه: تربیت دخترانه
از نگاه پیامبر رحمت (ص)
🔹 قسمت پنجم
🗓 جمعه ۲۴ شهریور ۱۴۰۲
🔻سر فصل موضوعات:
نکاتی درباره با حیا بودن فرزند
اهمیّت جایگاه آموزش و پرورش
مظلومیت تربیت در جامعه
#اسلام
#جایگاه_زن
#تربیت_دخترانه
#ظــهور_نــزدیکہ...
اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
🍁با ما همراه باشید در👇
محفل منتظران ظهور ✨👇
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
____🍃❤️🍃____
🔴 ساعت ظهور در قرآن
يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ...
مردم از تو دربارهٔ (زمان قيام) قيامت سؤال مىكنند، بگو: «عِلم آن تنها نزد خداست و چه مىدانى شايد قيامت نزديك باشد.» (احزاب/۶۳)
🌕 مفضلگوید: از آقایم امام صادق پرسیدم: آیا مأموریت مهدی منتظر وقت معینی دارد که باید مردم بدانند کی خواهد بود؟ فرمود: «حاشا که خداوند وقت ظهور او را طوری معین کند که شیعیان ما آن را بدانند. عرض کردم: آقا برای چه؟ فرمود: «زیرا وقت ظهور او همان ساعتی است که خداوند میفرماید «کسانی که به قیامت ایمان ندارند دربارهی آن شتاب میکنند ولی آنها که ایمان آوردهاند پیوسته از آن هراسانند، و میدانند آن حق است آگاه باشید کسانی که در قیامت تردید میکنند، در گمراهی عمیقی هستند. (شوری/۱۸)»
📗بحار الأنوار، ج۵۳، ص۱
#ظــهور_نــزدیکہ...
اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
🍁با ما همراه باشید در👇
🌺محفل منتظران ظهور ✨👇
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
____🍃❤️🍃____
13.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻 تسلط شیطان بر شیعیان؛
باعث طولانی شدن غیبت امام زمان عجل الله است و مانع بسیار بزرگی بر سر راه زمینه سازی ظهور امام زمان عجل الله است... 💔
#امام_زمان♥
استاد#عالــی🌱
#ظــهور_نــزدیکہ...
اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
🍁با ما همراه باشید در👇
محفل منتظران ظهور ✨👇
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
____🍃🌺🍃____
💠به عشق او نصوح شو!
🔹اگر بدانیم گناه کردن، بخصوص در این دوران سبب چه مشکلاتی میشود، همین الان توبه میکنیم.
📌بدان! گناه ظهور #امام_زمان را عقب می اندازد؛ پس فقط آماده کیفر گناهی که کرده ای نباش؛ چون تو با گناهت، تحول جهان و آسایش بشریت را حتی به مقدار کمی عقب انداخته ای.
👌 توبه کلید نجات تو و تمام بشریت است.
امیرالمومنین علی علیه السلام میفرمایند:
«توبه دلها را پاک میکند و آثار گناه را میشوید.» (٢)
📚١- اصول کافی، ج ۴، ص ١۶٧؛
٢- غررالحکم، ج ۱، ص ۳۵۷
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
1.11M
☘☘توبه نصوح☘☘
قسمت اول
✅شعری از حضرت زهرا س در رویای علامه طباطبایی
دلی شکسته تر از من در آن زمانه نبود
در این زمان دل فرزند من شکسته تر است
✅ حضرت زهرا تا لحظه آخر پای امام زمانش بود و تا چهل شب بعد از رحلت پیامبر ص درب خانه انصار و مهاجرین میرفتند جهت بیعت گرفتن
✅ چه کار باید بکنیم که دل شکسته آقا یوسف زهرا س شاد گردد؟
باید از خودمان شروع کنیم
اول جهاد اکبریعنی جهاد با نفس و توبه نصوح
دوم دعا برای فرج امام زمان عج
#ظــهور_نــزدیکہ...
اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
🍁با ما همراه باشید در👇
💜محفل منتظران ظهور ✨👇
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
____🍃💜🍃____
انگشت به لب مانده ام از قاعده عشق،
ما یار ندیده تبِ معشوق کشیدیم…
🌺🌸🌺🌸🌺🌸
#مولایمن
🍂آقا دلم گرفته کجایی بیا بیا
ای آخرین امید دل اولیا بیا...
🍂در این همه مناسبتِ ما کدام روز
روز ظهور توست به تقویم ما بیا
#سه_شنبه_های_مهدوی
•••┈✾࿐༅💗༅࿐✾┈•••
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
•••┈✾࿐༅💗༅࿐✾┈•••
🔴 اقدامات امنیّتی و سرّی سفیانی در آستانهٔ خروجش
⭕️ تحرکات #سفیانی پیش از قیامش کاملاً مخفیانه است و هیچکس از آن با خبر نیست؛ او برای اینکه بدون هیچ مشکل و مانعی حرکتش را آغاز کند و کسی از اهداف و نیّات شوم او مطلع نشود چند کار مهّم انجام میدهد:
⭕️ سفیانی ابتدا همسرش را از ترس اینکه مکان اختفایش را افشا کند زنده به گور میکند؛
🌕 امام صادق علیه السلام در این باره فرمودند: اگر سفيانى را ببينى خبيثترين مردم را ديده باشى؛ سرخ رو و چشم آبی است و میگوید: پروردگارا (انتقام) خون من (انتقام) خون من سپس آتش(جهنم)؛ و از شدّت خباثتش به اینجا رسیده كه زنی را كه از او صاحب فرزند است زنده زنده دفن مىكند از ترس آنكه مبادا مكانش را نشان بدهد.
إِنَّكَ لَوْ رَأَيْتَ اَلسُّفْيَانِيَّ لَرَأَيْتَ أَخْبَثَ اَلنَّاسِ أَشْقَرَ أَحْمَرَ أَزْرَقَ يَقُولُ يَا رَبِّ ثَأْرِي ثَأْرِي ثُمَّ اَلنَّارَ وَ قَدْ بَلَغَ مِنْ خُبْثِهِ أَنَّهُ يَدْفِنُ أُمَّ وَلَدٍ لَهُ وَ هِيَ حَيَّةٌ مَخَافَةَ أَنْ تَدُلَّ عَلَيْهِ.
📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۵۱
⭕️ سفیانی از #وادی_یابس خروج میکند؛
وادی یابس به معنای بیابان خشک و بیآب و علف است؛ و این برهوت و منطقهٔ کوهستانی بهترین مکان برای شخصی مثل سفیانی است که بی سروصدا و بدون هیاهو حرکتش را آغاز کند.
🌕 پيامبر اکرم صلی ﷲ علیه و آله فرمودند: ...در اثنایی که آنها (اهل #شام) سرگرم کشمکش هستند، سفیانی از یابس بر آنها حمله میبَرَد تا آنکه وارد #دمشق میشود...
...فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ يَخْرُجُ عَلَيْهِمُ اَلسُّفْيَانِيُّ مِنَ اَلْوَادِي اَلْيَابِسِ فِي فَوْرِ ذَلِكَ حَتَّى يَنْزِلَ دِمَشْقَ...
📗بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۱۸۶
🌕 از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده که فرمودند: پسر #هند_جگر_خوار از وادی یابس(بيابانى خشک) خروج مىكند.
يَخْرُجُ اِبْنُ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ مِنَ اَلْوَادِي اَلْيَابِسِ
📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۵۱
📗الغيبة(للنعمانی)، ب ۱۸، ح ۱۶
🌕 امام سجاد علیه السلام نیز فرمودند: #سفيانى ملعون از وادی یابس و در بيابانى خروج مىكند.
يَخْرُجُ اَلسُّفْيَانِيُّ اَلْمَلْعُونُ مِنَ اَلْوَادِي اَلْيَابِسِ
📗الغيبة (للطوسی)، ص ۴۴۳
⭕️ سفیانی با خویشاوندان مادریاش، داییهایش که از قبیلهٔ #کلب هستند خروج میکند؛
🌕 ...اصبغ بن نباته برخاست و گفت ای امیرالمومنین! از سفیانی برای ما نام بردی اما در مورد او و ویژگی هایش توضیح ندادی! حضرت فرمودند: قَدْ ذَکَرْتُ لَکُمْ أَنَّ خُرُوجَهُ في الطَّبَقَةِ السَّابِعَةِ مَعَ أَخْوالِهِ الکَلْبِیِّنَ. ...برای شما گفتم خروج او در طبقهٔ هفتم از خانوادهٔ مادریش از کلبیها خواهد بود.
📗خطبة الاقالیم، ملحق نهج البلاغه
🌕 امام باقر علیه السلام فرمودند:
همراهان سفیانی، داییهایش از قبیلهٔ #کلب هستند.
...وَ مَعَ اَلسُّفْيَانِيِّ أَخْوَالُهُ مِنْ كَلْبٍ
📗التفسير (للعیاشی) ج ۱، ص ۶۴
⭕️ سفیانی با تعداد #نفرات_اندک حرکتش را آغاز میکند؛
🌕 از امام كاظم علیه السلام نقل شده كه فرمودند: سفیانی از فرزندان خالد، پسر ابوسفیان مردی با سر درشت و چهرهای آبلهگون، در چشمش نقطهای سفید پیداست؛ او از سمت دمشق كه وادی یابس(درّه خشک) نامیده میشود، با هفت نفر كه یكی از آنها درفشی آماده اهتزاز با خود دارد، خروج میكند.
السفياني من ولد خالد بن يزيد بن أبي سفيان رجل ضخم الهامة بوجهه آثار جدري وبعينه نكتة بياض يخرج من ناحية مدينة دمشق في واد يقال له وادي اليابس يخرج في سبعة نفر مع رجل منهم لواء معقود يعرفون في لوائه النصر
📗منبع مخالفین، الفتن، ص ۱۶۶
✅ بنابراین، #سفیانی در ابتدای خروجش، مادرِ بچهاش را از ترس اینکه مکان او را لو دهد زنده به گور میکند و بدون اینکه کسی را از اهدافش باخبر کند و بیانیهای صادر کند از وادی یابس با تعداد نفرات اندک، که این تعداد داییهایش از قبیلهٔ #کلب هستند، کاملاً در خفا حرکتش را آغاز میکند تا اینکه به #دمشق برسد و اعلان وجود کند...
🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اثر قضا شدن نماز صبح !
👤#حجت_الاسلام_رفیعی
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
•💛🍀•
جز در خانه ی تو در نزنم جای دگر
نروم جز در ڪوی تو به ماوای دگر
من ڪه بیمار غم هجر توأم میدانم
جز وصال تو مرا نیست مداوای دگر
#اللہم_عجل_لولیڪ_الفرجـــــ
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
4_5870531307863279704.mp3
1.45M
نماهنگ امام زمان پسرفاطمه
#حامدزمانی🎧
🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج
#ناحله
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهار
🔵سعی کردم به حرفش اهمیت ندم.
مامان اومد و گفت: فاطمه جان، با آقا محمد برو ازتون خون بگیرن.
از جام بلند شدم و به طرف محمد رفتم که منتظر ایستاده بود.
باهاش هم قدم شدم و سمت اتاق نمونه گیری رفتیم.
آزمایشگاه خلوت تر شده بود.
یه آقای جوونی که روپوش سفید تنش بود با دیدنمون کنار در گفت : واسه نمونه گیری اومدین ؟
_بله
رو به من ادامه داد: خانوم بشینید اینجا لطفا
وبه صندلی کنارش اشاره کرد.رفتم و روی صندلی نشستم.
محمد کنارم ایستاد و روبه همون آقا گفت: ببخشید،شما میخواین ازش خون بگیرین ؟
اونم در حالی که وسایلش و از کشوی کنار دستش بیرون میاورد گفت : بله، خانومی که خون میگرفت هنوز نیومده
سرمو بالا گرفتم و به محمد نگاه کردم میخواستم واکنشش و ببینم که گفت :نه دیگه تا من هستم،چرا شما زحمت بکشید
بعد با لبخند رو به من ادامه داد: فاطمه خانوم لطفا پاشین.
از شدت تعجب زبونمبند اومده بود. از جام بلند شدم و کنارش ایستادم
اونآقا هم گفت:یعنی چی؟مگه من
مسخره شمام؟خودتون میتونستین خون بگیرین چرا اینجا اومدین ؟ مگه بیکاریم که وقتمون و میگیرین؟
داشت با عصبانیت ادامه میداد که محمد با لبخند گفت : ببخشید که وقتتون و گرفتیم
اون آقا هم زیر لب یه چیزایی گفت و با اخم یکی دیگه رو صدا زد.
یه پیرمردی روی صندلی نشست.
با رگبند محکم دستش و بست. دلم برای پیر مرده سوخت،اون آقا هرچی لج از محمد داشت و سر پیر مرد بیچاره خالی کرد.یک لحظه هم اخم از چهرش کنار نمیرفت.
هنوز از کار محمد گیج بودم.
هم خندمگرفته بود،هم متعجب شدمو هم از سیاستش ترسیدم.محمد به سمت دیگه ی اتاق رفت ومنم پشت سرش میرفتم.
یه آقای دیگه ای که تقریبا بزرگ تر از قبلیه نشون میداد به محمد اشاره زد که پیشش بره.
رفتیم طرفش که گفت: اگه میخوای خون بگیری روی این صندلی بشین.
محمد نشست و آستین پیراهنش و بالا برد.
فکر کردن به چیزی که گفته بود باعث شد،با تمام وجودم لبخند بزنم. مهم بودن برای محمد،حس خیلی لذت بخشی بود.
داشت ازش خون میگرفت که محمد
به صندلیش تکیه داد و سرش و بالا گرفت.
کارشون تموم شده بود. ازش خون گرفت و یه چسب هم روی جای زخمش گذاشت.
از صندلی بلند شد و آستینش ودرست کرد.
رفتیم طرف پذیرش و محمد پرسید که اون خانوم کی میاد؟مسئول پذیرشم گفت،مشخص نیست، شاید یک ساعت دیگه.
باهم به سمت مامان اینا رفتیم.
مامان با دیدنمون گفت: تموم شد بچه ها؟
محمد:از من نمونه خون گرفتن،ولی از فاطمه خانوم نه...!
مامان:چرا؟
به محمد نگاه کردم و منتظر موندم که اون جواب بده.بعد یخورده مکث گفت:خانومی که نمونه میگیرن،یک ساعت دیگه میان
مامان:من باید برم،دیرم شد.دیگه کسی نیست ازش خون بگیره؟
محمد جدی جواب داد:هستن،ولی خانوم نیستن!
مامان لبخندی زد و چیزی نگفت که محمد ادامه داد:اگه اجازه بدین،ما فاطمه خانوم و میرسونیم.
مامان:باشه من که مشکلی ندارم. ببخشید من و باید برم بیمارستان وگرنه میموندم.
رو به سارا ادامه داد: خاله تو نمیای با من؟ممکنه زمان ببره !
سارا:چرا،شما برید من میام
مامان با ریحانه خداحافظی کرد و رو به محمد گفت:ممنونم پسرم،مراقب خودتون باشین.فعلاخداحافظ
بدوناینکه منتظر جواب بمونه به سرعت از آزمایشگاه بیرون رفت.سارا بهم نزدیک شد و با صدای آرومی گفت :فاطمه جون این پسره خیلی سختگیره،از الان اینجوریه پس فردا که باهاش ازدواج کنی بدبختت میکنه.یخورده بیشتر فکر کن.هنوزم وقت داری ها.بیا و همچی و بهم بزن، تو نمیتونی با همچین آدم سختی کنار بیای
پریدموسط حرفش:ساراجان،ممنونم از نصیحتت!مامان منتظرته،برو.
یه پوزخند زد و دور شد.
کنار ریحانه نشستم.نگاهم به محمد افتاد که به دیوار تکیه داده بود و پلک هاش و بسته بود.
کنار من یه صندلی خالی بودکه اون طرفش یه خانومنشسته بود.محمد به صندلی نگاهی انداخت و دور شد. با چشم هام دنبالش کردم.
به فاصله چند ردیف از ما یه صندلی خالی کنار دیوار بود که رو اون نشست و به دیوار تکیه داد.
🔵ریحانه با گوشیش سرگرم بود.
دلمطاقت نیاورد.حس کردم حال محمد بد شده .رنگ به چهره نداشت.با عجله از آب سرد کن یه لیوان برداشتمو چندتا قند توش انداختم.یه قاشق یک بار مصرف مربا خوریم برداشتم و همونطور که هَمش میزدم،به طرف محمد رفتم.
کنارش که ایستادم چشمش و باز کرد
با نگرانی پرسیدم:حالتون خوب نیست؟چیشده؟سرگیجه دارین؟
کوتاه جواب داد:خوبم
به لیوان تو دستم خیره شد.
با سرعت بیشتری قاشق و تو آب چرخوندم و گفتم:اَه،چرا حَل نمیشه؟
مشغول کلنجار رفتن با قندهای توی آب بودم که صدای ریحانه رو شنیدم.
ریحانه:چیشده؟داداش محمد خوبی؟
محمدخندید و نگاهش و از لیوان توی دستم به چشم هام چرخوند و گفت:آب یخه!حل نمیشه!
گیج به لیوان نگاه کردم و تو سرم زدم.
ریحانه هم خندید.
ادامه دارد......
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#ناحله
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنج
🔵برگشتم و یه لیوان دیگه برداشتمو توش آب جوش ریختم.پنج تا قند بهش اضافه و کردم و با قاشق همش زدم تا خنک شه.
رفتم سمت محمد.بعدیک دقیقه که لیوان و نگه داشتم تا خنک شه، خواستم لیوان و به محمد بدم که متوجه نگاهش شدم. سرش و پایین گرفت.لیوان و به دستش دادم و خودم هم روبه روش ایستادم.
آب قند و سرکشید و بدون اینکه بهمنگاه کنه گفت : دستتون درد نکنه
با نگرانی بهش خیره شده بودم. ریحانه که تا الان دست به سینه به ما نگاه میکرد با شیطنت گفت :بچه ها ببخشید که نقش خروس بی محل رو براتون ایفا کردم،من برم سرجام بشینم.
محمد صداش زد ولی ریحانه بی توجه رفت و سرجاش نشست.حس کردم باعث آزارش شدم که میخواست خواهرش کنارش بمونه.
چند لحظه بعدازش فاصله گرفتم و روی صندلی ردیف وسط نشستم.طرف چپم یه خانوم نشسته بود و صندلی اون طرفم خالی بود.سنگینی نگاه محمد و حس میکردم و با اینکه خیلی نگرانش بودم به طرفش برنگشتم و سعی کردم بی تفاوت باشم.
نمیدونم چقدر گذشت که محمد بلند شد وبه
طرف پذیرش رفت.
چند لحظه بعد برگشت.سرم و پایین گرفتم که نگاهم بهش نیافته.
کاری که کرده بود باعث تعجبم شد.
اومد و روی صندلی خالی کنارم نشست. سرمو بالا نیاوردم ولی زیر چشمی نگاش میکردم.
تسبیحی که براش خریده بودم و از تو جیبش برداشت و ذکر میگفت.
بلاخره خودم و راضی کردم و برگشتم طرفش و گفتم: چرا حالتون بد شد؟
همونطور که نگاهش و به دستش دوخته بود گفت :یادتونه که چند وقته پیش مجروح شدم. خون زیادی ازم رفت و بعد از اون جراحی کم خون شدم،واسه همینم یخورده سرگیجه گرفتم.
دوباره با نگرانی پرسیدم:الان حالتون خوبه؟
سرش و به طرفم چرخوند و با لبخند بهم خیره شد.
+به لطف آب قند شما،عالی...!
یاد سوتیم افتادم و آروم خندیدم. فکر کنم اونم به آب یخی که براش آوردم فکر میکرد ، که بعد ازاین جمله اش خندید.
یاد حرف های سارا افتادم.اگه من فاطمه ی قبل بودم و محمدی رو نمیشناختم که بخوام عاشقش شم، واقعا اینطور زندگی کردن برامسخت بود،ولی الان مطمئن بودم زندگی اینطوری در کنار همچین آدمی برام پر از هیجانه،بر عکس تصور سارا!
دوباره کارهای امروزش و حرف هاش و به یاد آوردم و خندم گرفت.
دلممیخواست زودتر بهم محرم شه،تا بتونم دستش و بگیرم و بگم که چقدر خوشحالم از بودنش ..!
🔵روی دوتا صندلی یه نفره نشستیم
نگام به آینه روبه روم بود.تو این هفته ما بیشتر خریدهامون و کردیم فقط مونده بود یه سری چیزها که محمد بایدبرام میگرفت.
چون باید باهم میرفتیم خرید به پیشنهاد محمد،همراه پدر ومادرمن، علی،محسن و ریحانه اومدیم محضر تا بینمون صیغه محرمیت خونده شه.
هیجان زیادم باعث لرزش دست هام شده بود.هر چند دقیقه به چشم های پدر و مادرم نگاه میکردم که از رضایتشون مطمئن شم نمیتونستم به محمد نگاه کنم.هم از نگاه بابام میترسیدم،هم اینکه فکر میکردم تا بهش نگاه کنم ناخودآگاه ازسرشوق لبخند میزنم و میگن دختره چه سبکه!
به خودم حق میدادم روی ابرها راه برم
قرار بود به محرم ترین نامحرمم محرم شم.به ادمی که تو عرف معمولی بهش میگن غریبه ...ولی واسه من از هر آشنایی آشناتر بود.آدمی که یک ساله پیداش کردم ولی انگار که ۱۰۰ ساله میشناسمش.با اجازه ما صیغهه رو خوندن،و من بعد کلی خواهش و تمنا از خدا،کلی اشک وغصه و دلشوره بعد کلی ترس و استرس...!
اجازه داشتم کسی وکه کنارم نشسته و تمام زندگیم شده بود "محمدم" خطاب کنم.
با صدای صلواتشون متوجه اشک های رو گونه ام شدم و قبل اینکه کسی متوجه اشون بشه پاکشون کردم
زل زده بودم به دست هام و از خجالت سرم و بالا نمیاوردم
الان که بهش محرم شده بودم
یه احساس خاصی نسبت بهش پیدا کردم که باعث میشد بیشتر از قبل ازش خجالت بکشم.امروز لباس خاصی نپوشیده بودم.قرار شد عقدمون رو نیمه ی شعبان بگیریم.
لباس های سفیدم رو کنار گذاشتم تا همون زمان بپوشمشون.
با صدای ریحانه به خودم اومدم.خم شده بود کنار سرم و:
+فاطمه جان
_جانم؟
+دستت و بده
با اینکه هنگ بودم ولی کاری رو که گفت انجام دادم که:
+این چیه؟دست چپت رو بده!
تازه دوهزاریم افتاد.دلم یجوری شد.
با لبخند دستم و گذاشتم روی دستش که یه حلقه تو انگشتم گذاشت.
به حلقم نگاه کردم،دلم میخواست از ذوق جیغ بکشم.
یه حلقه ی دور نگین نقره ای بود.
به نظر پلاتین میرسید
ریحانه گونم و بوسید و گفت
+مبارکت باشه عزیزم
بهش یه لبخند زدم که دیدم مامان با چشم های خیس بالای سرم ایستاده.
بلند شدم و کنارش ایستادم.
دستم و گرفت و محکم تو آغوشش فشارم داد و بهم تبریک گفت. باباهم اومد و بغلم کرد.بعدش به ترتیب به محمد تبریک گفتن.
علی و محسن هم اومدن سمتم و تبریک گفتن.
دلم میخواست زودتر همه برن و من بشینم وتو چشم های محمدم خیره شم!بعد از مدت ها بتونم سیر نگاش کنم..
ادامه دارد......
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور