eitaa logo
منتـــ💚ـــظران،ظهورنزدیکه🤲🏻
10.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
9.1هزار ویدیو
129 فایل
السلام علیک یاابا صالح المهدی ادرکنی🌹 ثواب تمام اعمالمان نذرظهورآقابقیه الله العظم«عج»✨ کپی باذکرصلوات مجازاست ادمین کانال👈🏼 @menaso مدیر تبلیغات👇🏻 eitaa.com/khadam_mahdi_karbalaye کانال تبلیغات 👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/476184766C9d92be78b3
مشاهده در ایتا
دانلود
امیر منجر سال اول جنگ بود. به مرخصی آمدم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یکدفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم داخل یک خانه شدیم. چند بار یا الله گفت و وارد یک اتاق شدیم. چند نفر نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره ای خندان :گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی چه عجب اینطرفها! ابراهیم سر به زیر نشسته بود با ادب :گفت شرمنده حاج آقا وقت نمی کنیم خدمت برسیم. همینطور که صحبت میکردند فهمیدم که ایشان، ابراهیم را خوب می شناسد. http://eitaa.com/mahfel_montazeran3
جبار ستوده ، مهدی فریدوند سال اول جنگ بود به همراه بچه های گروه اندرزگو به یکی از ارتفاعات در شمال منطقه گیلان غرب رفتیم صبح زود بود. ما بر فراز یکی از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزی در دست عراقی ها بود. خودروهای عراقی به راحتی در جاده های اطراف آن تردد می کردند. ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد به همراه بچه ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد از آن در حالی که با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می کردم گفتم: ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقیها راحت تردد می کنند. بعد با حسرت گفتم یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده ها عبور کنند و به شهرهای خودشون برن! ابراهیم انگار حواسش به حرفهای من نبود با نگاهش دوردستها را میدید! لبخندی زد و گفت چی میگی روزی می یاد که از همین جاده، مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند! در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟ یکی از بچه ها گفت: «مرز خسروی بیست سال بعد به کربلا رفتیم. نگاهم به همان ارتفاع افتاد. همان که ابراهیم بر فراز آن زیارت عاشورا خوانده بود! گوئی ابراهیم را میدیدم که ما را بدرقه میکرد. آن ارتفاع درست روبروی ..... http://eitaa.com/mahfel_montazeran3
حسين اهلل كرم در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاملاً روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بی سیم بودم. یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به این طرف می یان! با تعجب گفتم کجا هستند؟؟ بعد با هم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل پارچه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند. فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حقه باشه! لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند. من هم از اینکه در این محور از عراقیها اسیر گرفتیم خوشحال شدم. با خودم فکر کردم که حتماً حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده. بعد درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر. یکی از بچه ها که عربی بلد بود را صدا کردم. مثل بازجوها پرسیدم اسمت چیه درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد و گفت: در جه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشکر احتیاط بصره هستیم که به این منطقه اعزام شدیم. پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الان هیچی!! چشمانم گرد شد. با تعجب گفتم هیچی!؟ http://eitaa.com/mahfel_montazeran3
عباس هادي اواخر سال13 60 بود. ابراهيم در مرخصي به سر ميبرد. آخر شــب بود كه آمد خانه، كمي صحبت كرديم. بعد ديدم توي جيبش يك دسته بزرگ اسكناس قرار دارد! گفتم: راستي داداش، اينهمه پول از كجا ميياري!؟ من چند بار تا حالا ديدم كه به مردم كمك ميكني، براي هيئت خرج ميكني، االن هم كه اين همه پول تو جيب شماست! بعد به شوخي گفتم: راستش رو بگو، گنج پيدا كردي !ابراهيــم خنديد وگفت: نه بابا، رفقا اينها را به من ميدهند، خودشــان هم ميگويند در چه راهي خرج كنم. فرداي آنــروز با ابراهيم رفتيم بازار، از چند داالن و بازارچه رد شــديم. به مغازه مورد نظر رسيديم. مغازه تقريبًا بزرگي بود. پيرمرد صاحب فروشگاه و شاگردانش يك يك با ابراهيم دست و روبوسي كردند، معلوم بود كام ًال ابراهيم را ميشناسند. بعد از كمي صحبتهاي معمول، ابراهيم گفت: حاجي، من ان‌شاءالله فردا عازم گيلان غرب هستم. پيرمرد هم گفت: ابرام جون، براي بچهها چيزی احتياج داريد؟ ابراهيم كاغذي را از جيبــش بيرون آورد. به پيرمرد داد وگفت: به جز اين.... http://eitaa.com/mahfel_montazeran3
علی صادقی، اکبر نوجوان ابراهیم در موارد جدیت کار بسیار جدی بود اما در موارد شوخی و مزاح بسیار انسان خوش مشرب و شوخ طبعی بود. اصلاً یکی از دلائلی که خیلیها جذب ابراهیم می شدند همین موضوع بود. ابراهیم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت وقتی غذا به اندازه کافی بود خوب غذا میخورد و می گفت: بدن ما به جهت ورزش و فعالیت زیاد، احتیاج بیشتری به غذا دارد. با یکی از بچه های محلی گیلان غرب به یک کله پزی در کرمانشاه رفتند. آنها دو نفری سه دست کامل کله پاچه خوردند! یا وقتی یکی از بچه ها، ابراهیم را برای ناهار دعوت کرد. برای سه نفر ۶ عدد مرغ را سرخ کرد و مقدار زیادی برنج و ... آماده کرد، که البته چیزی هم اضافه نیامد! *** در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم.صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود خیلی تعارف می کرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت. تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد .جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور میرفت و دوستانش را صدا می کرد. یکی یکی آنها را می آورد و میگفت ابرام ،جون، ایشون خیلی دوست ... http://eitaa.com/mahfel_montazeran3
علي صادقي برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد. ظهر هم برای میهمانان آفتابه و لگن میآوردند با شستن دستهای آنان، راسم با صرف ناهار تمام می شد. در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابراهیم نشستم. مر ابراهیم و جواد دوستانی بسیار صمیمی و مثل دو برادر برای هم بودند. شوخی های آنها هم در نوع خود جالب بود. در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولین کسی هم که به سراغش رفتند جواد بود. ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از این مراسم نمی دانست حرفی زد! جواد با تعجب و بلند پرسید جدی میگی؟! ابراهیم هم آرام گفت: یواش، هیچی نگو! بعد ابراهیم به طرف من برگشت. خیلی شدید و بدون صدا می خندید. گفتم: چی شده ابرام؟! زشته، نخند! رو به من گفت: به جواد ،گفتم آفتابه رو که آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد جواد بعد از شستن دست، سرش را زیر آب گرفت و..... جواد در حالی که آب از سر و رویش می چکید با تعجب به اطراف نگاه کرد. :گفتم چیکار کردی جواد مگه اینجا حمامه بعد چفیه ام را دادم که سرش را خشک کند! http://eitaa.com/mahfel_montazeran3
امیر منجر جواد شیرازی ابراهیم در دوران دبیرستان به همراه دوستانش هیئت جوانان وحدت اسلامی را برپا کرد. او منشاء خیر برای بسیاری از دوستان شد. بارها به دوستانش توصیه می کرد که برای حفظ روحیه دینی و مذهبی از تشکیل هیئت در محله ها غافل نشوید. آن هم هیئتی که سخنرانی محور اصلی آن باشد. یکی از دوستانش نقل میکرد که سالها پس از شهادت ابراهیم در یکی از مساجد تهران مشغول فعالیت فرهنگی بودم روزی در این فکر بودم که با چه وسیله ای ارتباط بچه ها را با مسجد و فعالیتهای فرهنگی حفظ کنیم؟ همان شب ابراهیم را در خواب دیدم تمامی بچه های مسجد را جمع کرده و می گفت: از طریق تشکیل هیئت هفتگی، بچه ها را حفظ کنید! بعد در مورد نحوه کار توضیح داد و.... ما هم این کار را انجام دادیم ابتدا فکر نمی کردیم موفق شویم. ولی با گذشت سالها هنوز از طریق هیئت هفتگی با بچه ها ارتباط داریم. مرام و شیوه ابراهیم در برخورد با بچه های محل نیز به همین صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ،ورزش آنها را به سوی هیئت و مسجد سوق می داد و می گفت: وقتی دست بچه ها توی دست امام حسینا قرار بگیره مشکل حل میشه خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت. eitaa.com/mahfel_montazeran3
تابستان شصت و یک ابراهیم در تابستان 1361 که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پیگیر مسائل آموزش و پرورش شد. در دوره های تکمیلی ضمن خدمت شرکت کرد. همچنین چندین برنامه و فعالیت فرهنگی را در همان دروان کوتاه انجام داد. با اعصای زیر بغل از پله های اداره کل آموزش پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو و سلام کردم. گفتم: آقا ابرام چی شده؟! اگه کاری داری بگو من انجام میدم .گفت: نه، کارخودمه. بعد به چند اتاق رفت و امضاء گرفت. کارش تموم شد. می خواست از ساختمان خارج شود. پرسیدم: این برگه چی بود. چرا انقدر خودت را اذیت کردی !؟ گفت: یک بنده خدا دو سال معلم بوده. اما هنوز مشکل استخدام داره. کار او را انجام دادم.پرسیدم: از بچه های جبهه است!؟ گفت: فکر نمی کنم، اما از من خواست برایش این کار را انجام دهم. من هم دیدم این کار از من ساخته است، برای همین آمدم. eitaa.com/mahfel_montazeran3
اربعین - فرزندآوری.mp3
زمان: حجم: 5.48M
🚨 فرزندآوری و پیاده روی اربعین ♻️ ۲۲ ایده کاربردی با محوریت پیاده روی و (قسمت اول) 🔶 چگونه می توان از فرصت اربعین برای تشویق مردم به فرزندآوری استفاده کرد؟ ❗️ گوش کنید و برای دیگران نیز ارسال فرمایید! ✅ محمدمسلم وافی 💠 نهضت مردمی جمعیت 📞 ۰۹۱۰۴۴۴۱۴۱۲ ━🍃❀🕊❀🍃━═••• http://eitaa.com/mahfel_montazeran3
Part01_حماسه حسینی.mp3
زمان: حجم: 8.54M
✅کتاب حماسه حسینی بصورت اجرا شده است هرشب یک قسمت بارگزاری میشود ان شا ءالله ذخیره کنید و استفاده کنید 🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿 http://eitaa.com/mahfel_montazeran3
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️ماجرای دعوت❗️ 🔺با ما چند قسمتی همراه باشید تا براتون از ماجرای یک دعوت تو ایام اربعین بگیم شاید شما هم دلتون هوایی شد و رفتید واسه دعوت🌱
4.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🌱👈 رَه توشه‌ی زوّار 🕊به هیچ وجه این فایل ها رو از دست ندهید و برای همه‌ی دوستان ارسال بفرمایید.🕊 🕊، ظهور علیه‌السلام در نفس زائر اربعینی هاست🕊 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ محفل منتظران ظهور http://eitaa.com/mahfel_montazeran3 ____🍃🖤🍃____