#سلام_بر_ابراهیم۱
حاجات مردم و نعمت خدا
#قسمت_دو
کمی مکث کردم و چیزی نگفتم. بعد به راه ادامه دادم. اما خیلی به صفای درون و حال ابراهیم غبطه می خوردم. فردای آن روز ابراهیم رادیدم. می گفت: دیگر هیچوقت بدون پول از خانه بیرون نمی آیم. تا شبیه ماجرای دیروز تکرار نشود. رسیدگی ابراهیم به مشکلات مردم، مرا یاد حدیث زیبای حضرت سیدالشهداء انداخت که می فرمایند:(حاجات مردم به سوی شما از نعمت های خدا بر شماست، در ادای آن کوتاهی نکنید که این نعمت در معرض زوال و نابودی است) اواخر مجروحیت ابراهیم بود. زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی گفت:ماشینت رو امروز استفاده می کنی !؟ گفتم: نه، همینطور جلوی خانه افتاده. بعد هم آمد و ماشین را گرفت و گفت: تا عصر بر می گردم. عصر بود که ماشین را آوردم. پرسیدم: کجا می خواستی بری !؟ گفت: هیچی، مسافرکشی کردم! با خنده گفتم: شوخی می کنی !؟ گفت: نه، حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم، چند جا کاری داریم. خواستم بروم داخل خانه. گفت: اگرچیزی خانه دارید که استفاده نمی کنی مثل برنج و روغن با خودت بیاور.رفتم مقداری برنج و روغن آوردم. بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه. و ابراهیم مقداری گوشت و مرغ و....خرید و آمد سوار شد. از پول خردهائی که به فروشنده می داد فهمیدم همان پول های مسافرکشی است. بعد با هم رفتیم جنوب شهر، به خانه چند نفر سر زدیم. من آن ها را نمی شناختم. من آن ها را نمی شناختم.ابراهیم در می زد، وسائل را تحویل می داد و می گفت: ما از جبهه
....
http://eitaa.com/mahfel_montazeran3