eitaa logo
منتـــ💚ـــظران،ظهورنزدیکه🤲🏻
10.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
9.2هزار ویدیو
129 فایل
السلام علیک یاابا صالح المهدی ادرکنی🌹 ثواب تمام اعمالمان نذرظهورآقابقیه الله العظم«عج»✨ کپی باذکرصلوات مجازاست ادمین کانال👈🏼 @menaso مدیر تبلیغات👇🏻 eitaa.com/khadam_mahdi_karbalaye کانال تبلیغات 👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/476184766C9d92be78b3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🌸 ⏳ مدت فعالیت 🔹 از ابتدا تا زمان کشته شدنش ۱۵ ماه به طول می‌انجامد که ۶ ماهش برای تصرف سرزمین های مورد نظرش صرف می‌شود. 🌺 امام صادق علیه السلام در روایت معتبری فرمودند: ✨« از حتمیات است... از ابتدای حرکت او تا آخر کارش، پانزده ماه به طول می‌انجامد. شش ماهش را به جنگ و نبرد می‌گذراند.» ✨ 📗(الغیبه للنعمانی، ب۱۸، ح۱) 📌 در مدت فعالیت سفیانی احتمالِ بَدا وجود دارد [یعنی احتمال دارد کمتر از این مدت اتفاق بیفتد اما بیشتر نخواهد شد] 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور درایتا✨🌹 👇👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
د🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * . این آشنایی ادامه داشت و روز به روز علاقه ما نسبت به او بیشتر می شد 😇.واقعا با بچه ها رفیق و صمیمی شده بود .نه اینکه فرمانده شأن باشد .بچه ها او را عمو صدا می زدند .سنگری داشت که حالا معروف شده به اشلو . شبها پاتوق بچه ها بود و به خنده و شوخی و مزاح آکنده می شد .😄 یک روز پشت ماشین نشسته و شیشه را پایین کشیده بود . داشت با ما حرف میزد .یک نفر هم دوربین فیلم برداری آورده بود و جلوی صورت مرتضی گرفته بود 📷.دست را آورد جلوی صورتش ، درست مثل بچه هایی که رو بگیرند .به شوخی یا جدی گفت :« از ما فیلم نشون ندین ،مادرم می بینه گریه می کنه» عملیات که با جزییات موٌخره اش تمام می شد ، او چهره ای بشاش و مهربان به خود می گرفت😍 .همیشه دوندگی می کرد تا برای رزمندگان امکانات رفاهی بگیرد ‌.از آب و غذا گرفته تا سرمایه های نقدی .برای همین نسبت به گردان های دیگر همیشه وضعیت بهتری داشتند .آن روزها می گفتند وضعیتشان کویت است . برنامه ریخته بودند هر روز یکی از شهرستانها مسئول شهرداری شوند .باید سفره پهن می کردند .غذا می چیدند و آخر کار ظرف می شستند . روز بعد نوبت یکی دیگر و همینجور شهرداری دوره ای می افتاد بین بچه های شهرهای مختلف و این خودش شور و حالی به گردان می داد.☺️ اما همین که عملیات شروع می شد .عمو یک پارچه آتش بود .جدیت همه خنده را از لبانش می چید .با کسی شوخی نداشت .حتی کمی عبوس جلوه می کرد 🤨. یک بار فرمانده ای از او سوال می کند و او با جدیت عجیبی از پشت بی سیم فرمانش را اعلام می کند و از آنها کار می خواهد . در همه حال به فکر نیروهایش بود .در اوج آتش وقتی که گلوله ها و منورها مثل جن از بیخ گوش آدم عبور می کنند و شب تیره را مثل روز وحشت زده سرخ می کنند ، او بی خیال و مصمم فرمان میداد . _من سرم نمیشه .فلانی شهید شده .باید برام بیاریدش عقب . یا اینکه حتما باید فلان مجروح را از زیر رگبار بعثی‌ها به اورژانس انتقال بدهید🚑 .توی جلسات فرماندهی ،ملتمسانه هم که شده ، جوری می خواست کارهای سخت و سنگین را به گردان او بدهیم. ادامه دارد
www.iranseda.irPart18_علی از زبان علی.mp3
زمان: حجم: 13.01M
............ دوران جنگ صفین ............ *آمادگی سپاهیان *خطبه برای لشکریان *آغاز جنگ *به میدان رفتن امیرالمومنین(ع) *دعوت معاویه به میدان *عریان شدن عمر بن عاص *حوادثی در جنگ *پاسخ به چند پرسش درباره علت جنگ . 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸‌🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
🌼 🚫کپی بدون ذکر نویسنده حرام و حق الناس است🚫 یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد . پشت چشمم و نازک کردم و رفتم سمت سالن. اه اه اه ‌ اخه چرا این پسره غیر عادیه؟ چرا انقد رفتارش رو من تاثیر داره ؟ چرا کل تایمِ کلاسارو با همین افکار گذروندم . چقدر دلم برای ریحانه میسوخت . دختر تک و تنها بیچاره داداششم که ، باید خداروشکر کرد تا حالا نکشتش . دلم میخواست تو زندگیشون فضولی کنم. نمیدونم چرا ولی یه جورایی جذاب بود برام ‌. تو همین افکار بودم که زنگ مدرسه خورد . وسایلامو مثه هیولا ریختم تو کیفو سمت حیاط حمله ور شدم . با دیدن سرویسم رفتم سمتش و سوار ماشینش شدم . ____ مشغول تستای ادبیات بودم که صدای قارو قور شکمم منو سمت اشپزخونه کشید . به محض ورود به اشپزخونه با خنده ی کش دار مامانم مواجه شدم ‌ +دختر چقد درس میخونی نترکی یه وقت ؟ _الان این تیکه بود یا ...؟ +تیکه چیه ؟؟بیا بریم بازار یه خورده لباس بخریم نزدیک عیده ها . _مامااااانننن!!! عید دیگه چه صیغه ایهه؟؟ مگه من نگفتم اسم اینکارا رو الان پیش من نیار. من الان درگیر درساممم. درسسسسااااامممم +اه فاطمه دیگه شورشو در اوردیا . بسه دیگه دختر. خودتو نابود کردی . من نمیزارم مصطفی رو به خاطر .... دستمو گذاشتم رو بینیم و به معنای سکوت نچ نچ کردم ‌ و نزاشتم ادامه بده. _مامان من حرفمو گفتم . بین من و مصطفی هیچ حسی نیست حداقل از طرف من. من جز به چشم برادری بهش نگاه نکردم . این مسئله از نظر من تموم شدست . خواهش میکنم دیگه حرف نزنیم راجبش . اینو گفتمو رفتم سمت اتاقم . وای من واقعا بین این همه فشار باید چیکار کنم‌. وای ! تلفن خونه رو تو راه اتاقم برداشتم ونک ن تک و ؟ ؟ شماره ی ریحانه رو گرفتم . یه دور زنگ زدم جواب نداد . برا بار دوم گرفتم شماره رو . منتظر شنیدن صدای ریحانه بودم که با شنیدن صدای مردونه ترسیدم و تلفنو قطع کردم. یعنی اشتباه گرفتم شماره رو؟ دوباره از رو گوشیم شماره رو خوندمو گرفتم . بعدِ سه تا بوق تلفن برداشته شد . دوباره صدا مردونه هه بود . نویسندگان:🖊 💙و 💚