پيامبر صلى الله عليه و آله:
هر که در #مجلسی بشنود که از برادرش غیبت می شود و آن غیبت را از او دفع کند خداوند هزار باب #بدی را در دنیا و آخرت از او دفع می کند.
📚من لا یحضره الفقیه، ج4، ص15
╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═
@mahfeleemamreza
╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═╯
#بدی 1
هشت سال از شروع زندگی مشترکم با حمید می گذشت.. پسر بزرگم امیرعرفان کلاس اول بود و دخترم مینا پنج سالش بود ..تازه داشتم با وجود بچه هام طعم خوشبختی زندگی رو می چشیدم اما همون موقع ها بود که رفتارهای مشکوک همسرم شروع شدن ...
اخیرا خیلی به خودش می رسید.. رفتارهای مشکوکی داشت مدام سرش تو گوشی بود و زیاد همتلفنی حرف می زد ..
بهش شک کردم که البته کاملا حق داشتم...
برای همین مخفیانه زیر نظرش گرفتم اما به گمانم فهمیده بود و خیلی احتیاط می کرد برای همین من نتونستم چیزی پیدا کنم ..
از این موضوع که داره بهم خیانت می کنه کاملا مطمئن بودم ولی نمی توستم اثباتش کنم و همین بیشتر عذابم میداد ..
با خواهرم حرف زد بهم گفت که خیالاتی شد و همچنین چیزی نیست اما اگه اصرار داری برو با شوهرت حرف بزن ..
ادامه دارد.
کپی حرام.
#بدی 2
اصلا آروم و قرار نداشتم زندگیم تلخ شده بود باید یه جوری خودمو مطمئن می کردم که شوهرم همچین آدمی نیست!
تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم خیلی مستقیم حرف دلم رو بهش زدم.. اولش کمی جا خورد اما بعد خیلی مصمم گفت که همچین چیزی نیست و تو دچار توهم شدی ..
بهش گفتم مطمئنم داری یه کارایی می کنی چرا انکار می کنی ...
حتی جر و بحثم کردیم که بچه ها بدجوری ترسیدن...
چه فایده که کاری از پیش نبردم و همونطور بلاتکلیف بودم ..
تا یه روز که گوشیم زنگ خورد.. خانمی بود که خودش اعتراف کرد با شوهرم حمید رابطه داره و حتی حمید براش خونه کرایه کرده ! گفت عاشق همن و تنها مانعشون حضور منه.. باور نمیشد که با یه لحن پرخاشگرانه بهم گفت از زندگیمون گمشو برو بیرون!!
دست و پام می لرزیدن ..بلافاصله با خواهر بزرگم که کیل بود زنگ زدم و همه چیز رو براش تعریف کردم ..
صدام بدجوری می لرزید .. حالم اصلا خوب نبود همونطور گریه می کردم..
خواهرم ازم خواست آرومباشم بهم گفت باید یه مدرک پیدا کنی که اون موقع یادم افتاد تماس هام به طور فعال از طریق برنامه ضبط میشن...!
گفتم صداشو دارم که این حرفارو گفتم..
خواهرم گفت مریم جان بدون اینکه به حمید حرفی بزنی ...
ادامه دارد.
کپی حرام.
#بدی 3
وسایلتو جمع کن و از اون خونه برو .. باید هر چه زودتر درخواست طلاق بدی! خدایا باورم نمیشد داشت اسم طلاق رو می آورد!
یعنی قضیه انقدر جدی بود.. پس بچه هام چی ؟
خواهرم وقتی که بهش گفتم طلاق نمی خوام بدجوری عصبانی شد و گفت میخوای با کسی زندگی کنی که داره همزمان با یه زن دیگه زندگی می کنه و بهت دروغ می گه؟
حق با اون بود انقدر هم بدبخت نشدم ! با اینکه دو دل بودم اما چاره ای نداشتم وسایلم رو جمع کردم و با بچه هام رفتم خونه مامانم ... همه چیز رو براشون تعریف کردم... بعدش هم با کمک خواهرم الهه سریعا درخواست طلاق دادم ..
حمید که فهمید درخواست طلاق دادم.. اومد خونه مامانم و کلی التماسم کرد که برگردم .. می گفت خیانت نکردم و حاضرم که بهت ثابت کنم!
و من به پیشنهاد خواهرم مدرک اصلیمو رو نکردم تا روز دادگاه ...
ادامه دارد.
کپی حرام.
#بدی 4
روز دادگاه شد ...اولین جلسه بود .. خیلی استرس داشتم .
حمید همون حرفای خودش رو می زد که من زنمو طلاق نمی دم!
منم با کنایه گفتم می تونی با دو تا زن همزمان زندگی کنی عجبا !
مدرک رو همون جلسه اول دادگاه نشون دادم .. حمید بدجوری شوکه شد اصلا انتظار اینو نداشت .
دادگاهمون حدود یک سال طول کشید .. حمید می گفت اگه طلاق بدم هیج حق و حقوق یا مهریه ای بهش نمی دم !
ولی با مدرکی که داشتیم موفق شدم هم مهریه م رو ازش بگیرم و هم حضانت بچه هام !
بلاخره موفق شدم از آدم کثیفی مثل حمید که بعد از این همه سال زندگی مشترک یه همچین خیانت بزرگی در حق من کرد جدا شم...
ادامه دارد.
کپی حرام.
#بدی 5
برام سخت بود مخصوصا با دو تا بچه !
ولی کدومزنی حاضره تحمل کنه که شوهرش زن صیغه کنه و اون زن بهت زنگ بزنه بگه از زندگی من برو بیرون!
تحملش برام سخت بود تنهایی کشیدن بهتر از این زندگی بود...
با پول مهریه یه خونه کرایه کردم و با مابقی هم یه مغازه کوچیک لباس فروشی همون کنار خونه خودمون زدم..
حمید هنوز چند ماه نگذشته با اون زن ازدواج کرد !
برام مهم نبود فقط اینکه بچه هام به اون خونه می رفتن آزارم میداد..
یه بار که امیر عرفان و مینا رفته بودن خونه پدرشون با چشمای گریون برگشتن .. همونطور گریه می کردن ازشون پرسیدم که چی شده ..
امیرعرفان با گریه گفت مامان ... زن بابا به منو خواهرم سیلی زد و بعدش هم گفت اگه حرفی به مادرتون بزنید دفعه بعد با دستای خودم خفه تون می کنم!..
بابا هم وقتی که فهمید دعواش کرد اما به ما گفت که چیزی به مامانتون نگین!
با دیدن بچه هام تو همچین وضعیتی آتیش می گرفتم...
ادامه دارد.
کپی حرام.
#بدی 6
دیگه طاقت نیاوردم رفتم خونه شوهر سابقم.. تمام خشمم رو یک جا سر اون زن خالی کردم و دو تا سیلی محکم بهش زدم.... داد کشیدم دیگه حق نداری دست رو بچه های من بلند کنی !
بعدشم به حمید گفتم که دیگه از این به بعد بچه های منو بیرون از این خونه می بینه.. بچه های من دیگه پا نمی ذارن تو این خونه ..
تلخ بود اما تمام تلاشمو کردم برای فراموش کردن اون اتفاقا..
یه زندگی جدید برای خودم و بچه هام شروع کردم به یک سال نکشیده کارم رونق پیدا کرد و یه مغازه بزرگتر زدم یه مزون زنانه ...
الانم واقعا خوشحالم که زندگیمو از اون مرد بی مسئولیت جدا کردم و خودم دارم برای بچه هام زحمت می کشیدم...
پایان.
کپی حرام.