eitaa logo
محفل امام رضایی ها
3.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ بابام سخت برای زندگی ما تلاش می‌کرد با اینکه کارمند بود و یه حقوق کارمندی بیشتر نداشت ولی هر کاری می‌کرد که ما خوشحال باشیم و راحت، ما بچه بودیم و مخارج مدرسه و چیزای دیگمون زیاد بود گاهی اوقات پدرم تا آخر شب وایمیستاد سر کار که اضافه کاری براش ثبت بشه و بتونه حقوق بیشتری بگیره و از پس مخارج ما بر بیاد مامانمم خانه‌دار بود اما حسابی عاشق هم بودن و همدیگرو دوست داشتن تا اونجایی که من می‌دونستم مامانم چون که خیلی مومن بوده بابام انتخابش می‌کنه برای ازدواج و خانواده پدر من مخالف بودن و می‌گفتن این خیلی مومن و مذهبیه ادامه دارد کپی حرام
۲ مامان و بابام به هر شکلی که بود با هم ازدواج میکنن و صاحب ۶ تا بچه شده بودن ماها کوچولو بودیم ولی من قشنگ یادمه که توی خانواده پدریم ما رو تحویل نمی‌گرفتن و یه جورایی عین عنصر اضافه باهامون رفتار می‌شد بیشتر مراسمات دورهمی‌هاشونم ما رو دعوت نمی‌کردن بابام از درون خیلی غصه می‌خورد ولی به ظاهر می‌گفت به جهنم تظاهر میکرد براش مهم نیست مامانمم کسیو نداشت که ما بتونیم باهاش رفت و آمدی داشته باشیم تمام فامیل با هم رفت و آمد می‌کردند ولی چون از مامانم خوششون نمی‌اومد ما رو تو جمعشون راه نمی‌دادن گاهی اوقات می‌دیدم که بابام چه جوری غصه می‌خوره و ناراحته حتی وقتی که مادربزرگم میومد خونمون براش درد دل می‌کرد اونم می‌گفت که به این چیزا اهمیت نده مهم زنته که عاشق همید ادامه دارد کپی حرام
۳ خیلی دلم می‌خواست بتونم یه جوری یه کاری بکنم که ما هم به چشم اونا بیایم برای همین سخت درس خوندم هر اتفاقی هم می‌افتاد بازم کوتاه نمی‌اومدم و درسم رو می‌خوندم می‌خواستم خودمو به یه جایی برسونم و به اونا بفهمونم که ما هم آدمیم و حق ندارن با ما اینجوری رفتار کنن سال‌ها گذشت و من و خواهرام بزرگ شدیم همگی به زنای موفقی تبدیل شدیم که جامعه بهشون نیاز داشت در عوض پسر عمه‌ها و دختر عمه‌هامون شدن آدمای معمولی و سطح پایین که هیچ موفقیت خاصی توی زندگیشون نداشتن اما من بازم به این راضی نبودم و دلم می‌خواست از همه بالاتر باشم جوری که زبان زد همه فامیل بشم و موفقیت من زیر سایه پدر و مادرم براشون غیر قابل انکار بشه ادامه دارد کپی حرام
۴ انقدر درس خوندم تا اینکه شدم یه پزشک متخصص خواستگارهای ریز و درشتی داشتم به همشون جواب منفی می‌دادم یکی از خواستگارهایی که داشتم از آشناهای عمه م بود عمه م خیلی خوشحال بود که داره واسطه ازدواج من میشه همش از اون پسر تعریف می‌کرد و می‌گفت که خانواده خیلی خوبین و تلاش داشت که این وصلت جور بشه یه جورایی من شده بودم افتخار فامیل و عمه‌ام از خداش بود بتونه خودشو بچسبونه بهم هم اینکه بتونه توسط من یه مقدار به آشناهاشون پز بده، از پسره خوشم نمی‌اومد و از طرفیم نمی‌خواستم کسایی که یه زمانی ما رو کم محلی می‌کردن حالا بخوان از طریق من خودشون رو بالا بکشن برای همین جواب منفی دادم ادامه دارد کپی حرام
۵ بارها و بارها تلاش کرد و اومد خونمون صحبت کرد که منو راضی به ازدواج کنه اما من تحت هیچ شرایطی کوتاه بیا نبودم و جوابم همونی بود که از اول گفته بودم اونم که دید نتیجه نمیگیره بالاخره دیگه نیومد و من راحت شدم. چند ماه بعدش که حسابی کارم گرفته بود و سرگرم کار بودم یکی از همکارام که موقعیت خوبی داشت ازم‌ خواستگاری کرد و منم جواب مثبت دادم و خیلی خوشبختم درسته که خیلی سختی کشیدم و به ی جایی رسیدم اما درسی که به فامیل های پدریم دادم این بود که هیچ کس رو بخلطر موقعیتش نخوان الان خیلی تلاش میکنن که با من رفت و امد داشته باشن اما من اجازه نمیدم بهن نزدیک بشن پایان کپی حرام