خداوند متعال میفرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا استَجیبوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسولِ اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم»
«سورهٔ مباركهٔ انفال آيه٢٤»
♥️ حیات را پیغمبر به شما میدهد. این حیات، آن حیات نیست؛ این حیاتی است که هم سعادت دنیا را تأمین میکند، هم دل شما را آباد میکند، هم روح شما را روشن میکند، هم زندگی شما را زندگی شیرینی قرار میدهد، هم ادامه دارد.
این حیات تمامشدنی نیست، آسیبپذیر نیست، ابدی است. این حیاتی که اسلام و دین و پیامبر به بشریّت میبخشد، اهمّیّتش هزاران برابر بیشتر از آن حیاتی است که فرض کنید ما را از زیر آوار بیرون کشیدند یا از غرق نجاتمان دادند.
💠حقّ پیغمبر بر گردن بشریّت اینها است. این، حقّ پیغمبر است. ما در مقابل پیغمبر مدیونیم.
🖼 #بسته_خبری
@mahfelyekshanbeha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #برش_دیدار | ادای دین به پیامبر جهاد همه جانبه است
✏️ برشی از بیانات روز گذشته ي رهبر انقلاب
اَنزَلنَاهُ اِلَیکَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النّور»
« سوره مباركه ٔ ابراهيم آيه 1»
🌘ظلمات چیست؟ ظلمات همهی آن چیزهایی است که زندگی بشر را در طول تاریخ، تیره و تار کرده، تلخ کرده، زهرآلود کرده؛
اینها ظلمات است. جهل، ظلمت است؛ فقر، ظلمت است؛ ظلم، ظلمت است؛ تبعیض، ظلمت است؛ غرق شدن در شهوات، ظلمت است؛ مفاسد اخلاقی، آسیبهای اجتماعی، همهی اینها ظلماتند.
🌒اینها همه ظلمتهایی هستند که بشر در طول تاریخِ طولانیِ زندگیِ خود از اینها رنج دیده. بیایمانی ظلمت است، بیهدفی ظلمت است؛ اینها دردهای عمیق بشر است.
🖼 #بسته_خبری
@mahfelyekshanbeha
🔰 آیه نصب شده در محل سخنرانی رهبر انقلاب در دیدار مسئولان نظام، سفرای کشورهای اسلامی و میهمانان کنفرانس وحدت. ۱۴۰۲/۷/۱۱
🖼 #لوح
@mahfelyekshanbeha
قرآن مخالف با ظلم است:
لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون،
«سورهٔ مباركهٔ بقره آيه٢٧٩»
🔰 قرآن بیدارکنندهی مردم است؛ کسی که با قرآن دشمنی میکند، با بیداری انسانها مخالف است،
با مبارزهی با ظلم مخالف است. [با این کارها] خودشان را رسوا میکنند.
قرآن روزبهروز روشنتر میشود؛
این چهرهی منوّر در دنیا روزبهروز دارد ظاهرتر میشود و خواهد شد، بیش از پیش.
🖼 #بسته_خبری
@mahfelyekshanbeha
قرآن میگوید: قُل موتوا بِغَیظِکُم؛
«سوره مباركهٔ آل عمران آيه١١٩»
♨️خشمگین باشید و از خشم بمیرید؛ و همین هم خواهد شد، دارند میمیرند. بعونالله این «قُل موتوا بِغَیظِکُم» در مورد رژیم صهیونیستی در حال تحقّق است. خب پس مسئلهی وحدت اینجا هم تأثیر مهم میگذارد.
🖼 #بسته_خبری
@mahfelyekshanbeha
※ بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※
موضوع امروز:
آشنایے بازندگینامہ وسیرہ ے شهدا♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان شهید بهروز مرادی ساعاتی قبل از شهادت در شلمچه💔
🌹 *راوی مطالب زیر:
جانباز بزرگوار امیر خسروی' دوست و همرزم شهید
🔸از دوره دبستان تا دوره دبیرستان باهم بودیم. ما ۳ تا رفیق بودیم که هیچ وقت از هم جدا نمی شدیم. توی محلّه یوسف آباد تهران، شب و روز باهم بازی می کردیم و درس می خواندیم. البتّه هوش و استعداد مهیار از همه دوستان ما بیشتر بود. او کمتر از ما درس می خواند و نمره ای بهتر از ما می گرفت. از طرفی خانواده ی آن ها، خیلی اهل مُد روز و... بودند.
من و شهریار و مهیار، سال ۱۳۵۲ باهم دیپلم گرفتیم. پدر مهیار بلافاصله کارهای پسرش را انجام داد. مهیار از ما خداحافظی کرد و رفت. او در دانشگاه برایتون انگلیس در رشته هوافضا مشغول تحصیل شد.
سال ۱۳۵۴ بود که روزنامه ها نوشتند: یک دانشجوی ایرانی به نام مهیار مهرام در انگلیس به خاطر مصرف زیاد مواد مخدر به حالت کما رفت!
خیلی برای دوست قدیمی خودم نگران شدم. اما خدا را شکر او حالش خوب شد و سال ۱۳۵۶ به ایران برگشت.
همسر انگلیسی او هم به نام جِین همراهش آمده بود.
🔸مهیار و خواهران و برادرانش در قید و بند مسائل دینی نبودند. مهیار مدتی در شرکت فیلیپس و بعد در دفتر شرکت هواپیمایی پان آِمریکَن در تهران مشغول شد. با پیروزی انقلاب، دفتر هواپیمایی تعطیل شد و مهیار در یک هتل مشغول به کارشد.
در زمانی که آیت الله خلخالی با معتادان مواد مخدر برخورد می کرد، مهیار دستگیر و زندانی شد. در زندان و بین معتادهایی که ترک کرده بودند مسابقهای برگزار شد و نفرات اول آزاد شدند. مهیار هم از زندان آزاد شد.
در این فاصله جنگ شروع شده بود، من هم راهی مریوان شدم و همراه با حاج احمد متوسلیان و در واحد مهندسی سپاه، مشغول فعالیّت بودم.
ارتباط ما با یکدیگر کمتر شده بود. او موضع گیری های سیاسی ضدّ نظام داشت و از منافقین حمایت می کرد.
اما با این حال، وقتی به مرخصی آمده بودم، به دیدن مهیار رفتم.
خانم او ایران را ترک کرده و به انگلیس رفته بود.
🔹پدر مهیار با من صحبت کرد و گفت: پسرم به خاطر مهندسی در رشته هوا و فضا، قصد استخدام در یگان بالگرد صدا و سیما را داشت، اما به خاطر موضوع اعتیاد، نمی تواند استخدام شود. پدرمهیار با ناراحتی از من خواست کاری برای مهیار انجام دهم.
بعد مکثی کرد و گفت: البته این دفعه چهاردهم است که قصد ترک کردن دارد! ایشان قرص های والیوم نیز به من داد و گفت: در شرایط خیلی سخت این قرص ها را به او بده.
با مهیار صحبت کردم. گفتم: من می خوام برم جبهه، میای با هم بریم؟ او هم که توی حال خودش نبود گفت: باشه.
وقتی راه افتادیم سمت جبهه، با خودم گفتم: عجب اشتباهی کردم، حالا آبروی خودم را هم می برم.
بعد گفتم: مهیار، تو اگر شده الکی دولّا راست شوی، باید بغل من بایستی نماز بخوانی، وگرنه برمیگردیم.
شب رسیدیم به یکی از مقرها. من مشغول نماز شدم. مهیار هم که حسابی خمار بود، زیر چشمی من را نگاه می کرد.
بعد از نماز برگشت و گفت: ببین، نمازت غلط بود. تو یه بار دولّا شدی، اما ۲ بار سرت رو زمین گذاشتی!
با تعجّب نگاهش کردم. یعنی این پسر رکوع و سجود و اعمال نماز را هم بلد نیست!؟
فردا رفتیم یکی از مقرهای سپاه مریوان، به دوستم گفتم: این آقا که همراهم آمده مریضه، اگه حالش بد شد یه دونه از این قرص ها بهش بده.
آن روز وقتی من نماز می خواندم، مهیار هم کنار من ایستاد. او هیچ چیزی از نماز بلد نبود. به من گفت: توی نماز چی میگی؟ بین ۲ نماز چه دعایی می خونی؟
روز بعد بردمش یه مقرّ دیگه و همینطور تا ۷ روز او را جا به جا کردم تا کسی به مشکل او پی نَبَرد.
روز هفتم حال و روز مهیار بهتر شد. گفت: من دیگه ترک کردم، دیگه خماری ندارم .
پدرش به من گفته بود وقتی مهیار ترک کنه، به خوراک می افته و باید حسابی غذا بخوره.
من هم چند کارتن تن ماهی با روغن زیتون برای مهیار گرفتم. او حسابی غذا می خورد.
مهیار را به یکی از مقرهای کوهستانی بردم. آنجا بالای ارتفاع بود و چند متر برف نشسته و شرایط بسیار سختی داشت.
آن ایام زمستان سال ۱۳۶۰ بود. مهیار در آن مقرّ کوهستانی در کنار چند بسیجی و مجاهد عراقی در واحد مخابرات مشغول شد.
هوش و استعداد خاصی داشت. رمزهای بی سیم را سریع حفظ می کرد.
شب اول از سرما ترسیده بود. اما رفته رفته به آنجا عادت کرد .
مدتی بعد به سراغ او رفتم. با بسیجی ها حسابی جور شده بود. با برخی از آنها صحبت می کرد و مسائل و مشکلات دینی خودش را می پرسید.
به نماز خواندن او نگاه کردم. انگار یک عمری نمازخوان بوده! مانند بقیه بسیجی ها شده بود.
یک ماه بعد، که از ترک مواد توسط مهیار مطمئن شدم، بی سیم زدم و گفتم: عصر بیا پایین، می خوایم بریم تهران.