eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.4هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فاطمه
سلام 9نفر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تست هوش (☝️) هفت نفر در اتوبوس هستند ؛ دقت کنید که راننده هم باید جزء نفرات محاسبه شود ...! https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍به سه چیز هرگز نمیرسید 1⃣بستن دهان مردم... 2⃣جبران همه‌ي شکستها... 3⃣رسیدن به همه آرزوها... سه چیز حتما به تو میرسد 1⃣مرگ ... 2⃣نتیجه عملت... 3⃣رزق و روزی... اگر میخواهي در زندگی به همه چیز برسی ،توکل به خدا را سر لوحه‌ی همه‌ی امور زندگیت قرار بده... شبتون به خیر همراهان مه گل🍃🍃🍃
🌸🍃امروزتون پرازحس آرامش 🌸🍃صبحتون با نور خدا روشن 🌸🍃و نور خدا بر قلبتان جاری 🌸🍃صبحی سرشار از انرژیهای مثبت اتفاقهای بی نظیر 🕊💐 سرآغاز یک حرکت جدید💐 و پر از خیر و برکت...🕊💐 امروز روز بهترین هاست....💐 روز دوباره برخواستن روز...💐 دوباره فریاد زدن روز پرواز...💐 به بلندای گیتی و تو میتوانی💐 با اراده‌ای‌ قوی بهترین باشی.💐 سلام روزتون خالی از غم....💐 پر از شادی و مهربانی....💐 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
🍏 ✅خوردن ناشتای سیب 🍎به رهایی از بیماری های قلب و خلاص شدن از کلسترول و برخی انواع حساسیت ها، سرطان، دیابت، آسم، نقرس و بسیاری از بیماری های دیگر کمک می کند. 🌹 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترسو ها هیچ وقت آغاز نمی کنند ضعیف ها هیچ وقت تمام نمی کنند و برنده ها هیچ وقت کوتاه نمی آیند... https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
همراهان همیشگی مه گل 🌹🌱🌹🌱🌹 دیروز آخرین قسمت از رمان رابطه تقدیمتان شد. امیدوارم از این رمان نکته های خوبی یاد گرفته باشیم. از امروز با دو رمان در خدمت شما هستیم صبح ها رمان لیلا:روایتی شهدایی عاطفی و عصرها رمان فرنگیس: روایتی از زنان مقاوم ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 25 تيرماه  سال  1358 هجري  شمسي پشت  پنجره  ايستاده  است .چشم هاي  درشت  و سياهش  از شادي  مي درخشد. به  در حياط  چشم  مي دوزد و نگاهش  را امتداد مي دهد تا سرو بلند كنار باغچه . نسيم  بعد از ظهر تابستان ، پردة  سفيد پنجره  را به  سر و روي  اومي لغزاند. عطر گلهاي  ياس  مشامش  را پر مي كند. زنگ  ساعت آونگ دار سه بار در فضای خانه طنین انداز می شود خنده به چشمانش می دود ولبخندبرلبانش می نشیند صدای زنگ در گوشش می پیچد وبه ذهنش انگشت می زند: ـ چیزی نمونده... به زودی می یان مقابل آینه می ایستد آینه هم اورا زیباتر می نمایاند ابروانی به هم پیوسته و مژگانی بلند چون سایبان برروی چشم ها خودراتصور می کند درلباس عروسی تورسفیدبلندپرازشکوفه های صورتی ومردی که دوش به دوش او ایستاده باکُت سورمه ای وگل میخک قرمز به سینه که باچشم های آبی به او نظر دوخته دراتاق باز می شود صدای خشک لولاها اوراازرویا خارج می سازد صدای طلعت در اتاق می پیچد:ـ لیلا! ... نویسنده متن👆مرضیه شهلایی https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 مهمونا كِي  مي يان ؟ليلا با دستپاچگي  جواب  مي دهد: - ساعت  پنج !طلعت  سر تا پاي  او را ورانداز مي كند. پشت  چشم  نازك  كرده ، مي گويد:- گفتي  اسمش  چيه ؟  ليلا سر از شرم  پايين  مي اندازد، آرام  جواب  مي دهد: - حسين ... حسين  معصومي طلعت  چشم ها را گرد كرده ، زير لب  كلماتي  نامفهوم  زمزمه  مي كند و از اتاق بيرون  مي رود. ليلا روي  مبل  مي نشيند و سر را ميان  دو دست  مي گيرد: «اگه  پدر از حسين خوشش  نياد چي ... ولي  نه ... حسين  ستاره اش گرمه،حتما ازش خوشت میاد دیشبی... دیشب وقتی ازحسین حرف می زدم... ناراحتی روتوچشماش خوندم... امانه... به دلت بدنیار... طبیعیه دیگه... شایدبخاطراینه که می خوام از پیشش برم... خب پدره دیگه! زنگ خانه به صدادرمی آید لیلابادستپاچگی چشم به ساعت می دوزد ـ به این زودی! باعجله به طرف پنجره می رود ... نویسنده متن👆مرضیه شهلایی https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادش بخیر وقتی معلم برای درس پرسیدن، اسم بالایی یا پایینیمون رو میخوند حس معجزه بهمون دست میداد 😅 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
📌 منافقین در قرآن به چه تشبیه شده اند ؟ منافقین در آیه ۱۷ تا ۲۰ سوره بقره همانند کسانی که در بیابان های تاریک دنبال آتش میگردند ولی راه به جایی نمی برند یاد شده است . 📌 مثل مومن و کافر چیست ؟ در آیه ۲۴ سوره هود ، کافر کر و کور و مومن شنوا و بینا مثل زده شده است . 📌 مثل ایمان و کفر به چه تشبیه شده است ؟ در آیه ۱۲۲ سوره انعام ایمان به حیات و نور و کفر به مرگ و تاریکی تشبیه شده است . 🌹 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺🌺 🌸 فصل یکم 🌸 قسمت اول مادرم همیشه می‌گفت: «چقدر شری تو، فرنگ! اصلاً تو اشتباهی دنیا آمدی و باید پسر می‌شدی. هیچ چیزت به دخترها نرفته. دختر باید آرام و باحیا باشد، متین و رنگین...» وقتی می‌دید به حرفش گوش نمی‌دهم، می‌گفت: «فرنگیس، مردی گفتند، زنی گفتند... کاری نکن هیچ‌ مردی برای ازدواج نیاید سراغت! دختر باید سنگین و رنگین باشد.» وقتی مادرم این‌طوری نصیحتم می‌کرد، حرصم می‌گرفت. اصلاً هم دلم نمی‌خواست سنگین و رنگین باشم. چه اشکال داشت شلوار پسرانه پا کنم و چوپان باشم؟ چه اشکال داشت شب‌ها دخترها را توی تاریکی بترسانم و خودم بخندم؟ چه اشکال داشت وقتی برای بازی می‌رفتیم سمت قبرستان، با هر بهانه‌ای، پسرها را بترسانم و آنان را فراری دهم و خودم همان‌جا بنشینم و بهشان بخندم؟ اصلاً بگذارید قصۀ زندگی‌ام را از اول برایتان تعریف کنم. از وقتی خودم را شناختم، همیشه در دل کوه بودم. زمان بچگی، تا فرصت گیر می‌آوردم، می‌دویدم سمت کوه‌ها و راحت از چغالوند بالا می‌رفتم. کوه چغالوند را خیلی دوست داشتم. همیشه تا پای کوه می‌دویدم و با سرعت می‌رفتم بالا. پشت سرم را هم نگاه نمی‌کردم. دلم می‌خواست زمانی پشت سر را نگاه کنم که همه چیز کوچک شده باشد. روی چغالوند که می‌رفتم، روی تخته‌سنگ بزرگی که خیلی دوستش داشتم، می‌نشستم. انگشتانم را گره می‌کردم و از بین انگشت‌ها، روستایمان آوه‌زین را می‌دیدم. خوشم می‌آمد، وقتی می‌دیدم روستای به آن بزرگی، توی دو تا انگشتم جا شده است. همان وقت‌ها بود که یک روز دیدم توی ده، همۀ مردم می‌روند و می‌آیند. خانوادۀ دایی‌هایم خوشحال بودند و حرف می‌زدند. از دختردایی‌ام پرسیدم چی شده؟» گفت: «می‌خواهیم برویم زیارتِ قدمگاه.» ذوق کردم و پرسیدم: «ما هم می‌آییم؟» گفت: «نه!» وقتی شنیدم با آن‌ها نمی‌رویم، اشک توی چشمم جمع شد. بعد فهمیدم همۀ فامیل یک جیپ کرایه کرده‌اند. فرمان تنها کسی بود که جیپ داشت و تنها رانندۀ روستا بود. وقتی ماشینِ فرمان می‌آمد، با بچه‌ها دنبالش راه می‌افتادیم و سر تا پایمان خاکی می‌شد. همه‌مان دوست داشتیم پشت ماشین بدویم و با آن مسابقه بدهیم. همه داشتند آماده می‌شدند بروند. داشتم دیوانه می‌شدم. پرسیدم: همه‌تان می‌روید؟» گفتند: «آره.» می‌خواستند به چم امام حسن بروند. چم امام حسن، قدمگاهی است که هر کس حاجتی داشت، به آنجا می‌رفت. شنیده بودم امام حسن عسگری(ع) از آنجا رد شده. به همین خاطر، آنجا قدمگاهی درست کرده بودند. به سمت خانه دویدم و فریادزنان گفتم: «دالگه، همه دارند می‌روند زیارت. ما هم برویم؟» مادرم با ناراحتی نگاهم کرد و با عصبانیت گفت: «همه پول دارند. ما چطور برویم؟ پولمان کجا بود!» حرفش انگار آب سردی بود که روی تنم ریخت. وقتی قیافه و چشم‌های اشک‌آلودم را دید، کمی ساکت شد و با ناراحتی ادامه داد: «روله، من از تو بیشتر دلم می‌خواهد بروم زیارت، اما رویم سیاه، چه کنم با دست خالی. نباید پول کرایۀ ماشین داشته باشیم؟ نباید غذایی درست کنیم؟» بعد هم بدون اینکه یک کلام دیگر بگوید، پشتش را به من کرد و رفت. برگشتم و جلوی درِ خانه، زانوها را بغل کردم و نشستم. زیرچشمی، به دختردایی‌هایم نگاه می‌کردم که هی این طرف و آن طرف می‌رفتند و شادی می‌کردند. دلم می‌خواست من هم با آن‌ها بروم زیارت. بچه‌ها توی کوچه‌ها می‌گشتند و دست می‌زدند و می‌گفتند می‌خواهیم برویم زیارت. هر کدام با خوشحالی کاری می‌کردند. من فقط حرص می‌خوردم و بغض بیخ گلویم را فشار می‌داد. همان‌طور که کز کرده بودم، پدرم را دیدم که می‌آید. وقتی رسید، پرسید: «روله، چی شده؟ چرا این‌قدر ناراحتی؟» تا دست روی سرم کشید، گریه‌ام گرفت. حالا گریه نکن، کی کن. پدرم نشست کنارم و با تعجب نگاهم کرد. هق‌هق‌کنان گفتم: «کاکه، مردم می‌خواهند بروند چم امام حسن. من هم دلم می‌خواهد بروم.» خشکش زد. اولش هیچی نگفت، ولی بعد دهن باز کرد و جویده‌جویده گفت: «غصه نخور، روله. خدای ما هم بزرگه.» از جلوی در خانه تکان نخوردم. به چشمه خیره شده بودم و به صدای آدم‌ها گوش می‌دادم. با خودم می‌گفتم کاش ماشینِ فرمان خراب شود و هیچ‌ کدامشان نرسند به زیارتگاه! نمی‌دانم چه مدت آنجا نشسته بودم که از دور پدرم را دیدم که خوشحال و خندان می‌آمد. رسیده نرسیده، بلند گفت: «فرنگ... بدو برو حاضر شو. وسایلت را جمع کن که جا نمانی.» فکر کردم خواب می‌بینم. نمی‌دانم از کجا، اما پول سفرم را تهیه کرده بود. https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حواست به دل امام رضا(علیه السلام) هست؟ دلش برات تنگ شده ... خوشحالش کن! https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐میگن شبا فرشته ها از 🌟آرزوی آدما...🌼🌿 💐قصه میگن واسه خدا 🌟خدا کنه همین حالا 💐رویای تو هر چی باشه 🌟گفته بشه پیش خدا 💐شب داستان ِ 🌟زندگی ماست🌼🌿 💐گاهی پرنور،گاهی کم نور 🌟میشود اما بخاطر بسپار💐 💐هر آفتابی غروبی دارد و هر 🌟غروبی طلوعی قرنهاست که 💐هیچ شبی بی صبح شدن..💐 🌟نمانده است به امید طلوع💐 💐آرزوهایتان شبتون بخیرو💐 🌟شادی وغرق در عطر گل💐 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃سلام صبح همگی مه‌گلیا، بخیر و سرشار از موفقیت 🌹🍃خداوندا، امروزمان را همانطور که می‌خواهی نقاشی کن، ما به قلم رحمتت ایمان داریم..❤️ https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋