⁉️ تفاوت میان گروهها، ابرگروهها و کانالها چیست؟
✅گروههای ایتا برای اشتراک مطلب بین دوستان و خانواده یا همکاری بین تیمهای کوچک ایدهآل هستند. آنها میتوانند تا سقف 500 عضو داشته باشند و به صورت پیش فرض هر کسی میتواند اعضای جدید را به گروه اضافه کند و نام و عکس گروه را تغییر دهد.
✅امکان ابرگروه(سوپر گروه) به ایتا افزوده میشود و شما میتوانید گروه خود را به یک ابرگروه ارتقا دهید. تعداد اعضا در ابرگروه ایتا نامحدود است. ابرگروهها یک تاریخچه یکسان دارند، بنابراین پیامهای حذف شده از دید همه اعضاء پنهان خواهند شد. همچنین شما میتوانید پیامهای مهم را به بالای صفحه سنجاق کنید تا تمام اعضا آنها را ببینند، حتی اعضایی که به تازگی عضو شدهاند. همچنین کانالها ابزاری برای انتشار پیامهای عمومی برای تعداد بالایی مخاطب هستند. در حقیقت یک کانال میتواند به صورت نامحدود عضو داشته باشد. وقتی در یک کانال مطلبی ارسال میکنید، مطلب بجای اسم و عکس شما با اسم و عکس کانال ارسال میشود.
#آموزش
#آموزش_ایتا
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_چهلونهم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
اخم کردم
_عطیه!
_عطیه و کوفت من می شناسمت اعصاب که نداری فکر حرف هات و نمی کنی همون اول میزنی جاده خاکی!
راست می گفت باید روی این رفتارم تجدید نظر می کردم!
_خب حالا تو بگو چه غلطی بکنم؟
با تخسی گفت: هیچی بدو زود برو دست بوسی داداشم بگو غلط کردم!
چشم هام گرد شد
_بی ادب!
ریز خندید
_خودتی!
صدای یاالله یاالله گفتن که بلند شد من و عطیه دست از حرف زدن کشیدیم و فهمیدیم از جلسه
ختم سوم و سخنرانی هیچی نفهمیدیم!
بالشت امیرسام رو زیر سرش مرتب کردم... عجب خواب سنگینی داشت این بچه... چون همه بعد از جلسه می رفتن سر خاک من مجبور شدم برگردم خونه به خاطر امیرسام و اون هم همینطور خواب بود!
موقع بیرون اومدن از حسینیه فقط از دور امیرعلی رو دیده بودم که صورتش حسابی گرفته بود و من چه قدر دلم می خواست برم نزدیک و بغلش کنم و یک ببخشید غلیظ بگم برای تموم کردن این قهری که حسابی به جای نیروی دافعه نیروی جاذبه و دلتنگی ام رو بیشتر کرده بود!
به صفحه گوشیم نگاهی انداختم و اسم امیرعلی رو لمس کردم و با اولین صدای بوق قلبم بی تاب شد و دلتنگ برای شنیدن صداش!
بغض کردم... دفعه دوم بود که جواب نمی داد یعنی هنوزم قهر بود؟
کنار امیرسام به پهلو دراز کشیدم و ساق دستم شد بالشتم... روی گونه امیرسام و نوازش کردم
غرق خواب بود!
با خودم ولی جوری که انگار امیرسام مخاطبم باشه زمزمه کردم
_یعنی هنوز عموت باهام قهره؟ دلم تنگه براش امیرسام!
امیرسام توی خواب لبخندی زد که لبخند محوی هم روی صورت من نشوند و من باز زمزمه کردم
_وروجک دلتنگی من خنده داره آخه؟؟
اون قدر به صورت امیرسام زل زدم که خوابم برد... دستم خواب رفته بود و گز گز می کرد ولی قبل از اینکه خودم تکونی بخورم دستی آروم سرم و بلند کرد و بعد با ملایمت گذاشت روی بالشت... تا خواستم چشم هام رو باز کنم و از مامان تشکر ، روی پلکم آروم بوسیده شد و قلب من هری ریخت و تازه متوجه عطر امیرعلی شدم که همه اطرافم و پر کرده بود!
دلم می خواست چشم هام رو روی هم فشار بدم از هیجان... ولی می فهمید بیدارم و اصلا دلم این و نمی خواست ...فکر می کردم اگه بیدار بشم اخم می کنه و بازم قهر!
نگاه سنگینش رو حس می کردم و دست آخر طاقتم تموم شد و آروم چشمهام و باز کردم و امیرعلی نگاه از من دزدید و من خجالت زده از یاد آوری دیروزو بوسه یواشکیش آروم گفتم: سلام!
نزدیکم نشسته بود و زانوهاش و بغل کرده بود... سرش و بالا آورد و نگاهش و به چشم هام دوخت سلام.
این بار من نگاهم رو دزدیدم و سرجام نشستم...
_امیرعلی...
موهام و زدم پشت گوشم سکوت کرده بود و منتظر بود انگار حرفم و کامل کنم
_ببخشید... معذرت می خوام... من...
پرید وسط حرفم
_منم مقصر بودم!
این وسط مقصر بودن امیرعلی برام عجیب بود!
هنوز توی بهت بودم که گفت: ببخشید!
همیشه فکر می کردم مردها غرور دارن و اگر مقصر کامل هم باشن عذرخواهی در کار نیست!.. حالا امیرعلی به خاطر اشتباهی که بیشتر تقصیر من بود عذر خواهی می کرد...لبخندی روی لبم نشست! دلش بزرگ بود شوهرم!
_منم یکم عصبی بودم تند باهات حرف زدم!
با خودم فکر کردم من بیشتر تند حرف زده بودم و هر چی که اومده بود سرزبونم گفته بودم ! بازم طاقت نداشتم به صورتش نگاه کنم وخیره شدم به انگشت های گره کردم
_این و نگو بیشتر خجالتم میدی... من واقعا معذرت می خوام!
دستش اومد زیر چونه ام و نگاهش خیره شد به چشم هام و یک لبخند مهربون همه صورتش و پر کرده بود که بی اختیار من هم لبخندش و جواب دادم!
اینم شد خوشی آشتی کنون!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_پنجاهم
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
چونه ام رو از حصار انگشت هاش بیرون کشیدم و بوسه ای نشوندم روی دستش... این بار به جای اعتراض لبخند کم جونی زد و نگاهش مات شد روی صورتم!
_نفیسه خانوم دلخور شده و امیرمحمد گله کرده... اومدن دنبال امیرسام!
_نفیسه خانوم دلخور شده و امیرمحمد گله کرده... اومدن دنبال امیرسام!
چین افتاد روی پیشونیم دلخور بودن از امیرعلی با این همه کمک!
_چرا آخه؟؟ امیرسام کو؟
_امیرمحمد بردش خواب بودی نخواستم بیدارت کنم!
ناراحت گفتم: چی شده؟
_من بابای نفیسه خانوم و غسل دادم!
شکه شدم و نگاهم خیره موند روی امیرعلی که عادت بد من بهش سرایت کرده بود و کلافه موهاش رو بهم می ریخت! مطمئنا این کارو هم فقط برای دزدیدن نگاهی که دلخوری توش داد می زد انجام می داد!
دستش رو محکم گرفتم و دلداری دادمش
_امیرعلی نکن این کار رو توخوبی کردی چرا دلخورن؟
پوزخندی زد
_امیرمحمد که فهمید جوری نگاهم کرد که انگار جنایت کردم... گفت دیگه به اندازه کافی تو اون تعمیرگاه خودم و تباه کردم دیگه اگه این کار رو هم بکنم آبروی اونم میره!.. گفت کسایی هستن که این کار وظیفشونه و اونا انجامش میدن!
قلبم مچاله شد طفلک امیرعلی دیروز اندازه یک کوه غصه داشته و من شده بودم قوز بالا قوز!
باصدای گرفته ای ادامه داد
_امروز که یکی از فامیل های نفیسه خانوم سر خاک گفت من کارهای غسل و کفن و دفن رو کردم که مثلا از من تشکر کنن و ممنون باشن... مامانش به زور تشکر کرد و نفیسه خانوم شکه شد بعد هم به امیرمحمد که انگار بیشتر از دیروز از دستم ناراحت بود و فکر می کرد آبروش رفته پیغام داده بود امیرسام و ببرن پیش خودش! می ترسیده بچه اش اینجا باشه و نزدیک من...!
صداش با این حرف ها هر لحظه گرفته و گرفته تر می شد و من بغض کرده بودم نمی خواستم ببینم امیرعلی رو این قدر داغون بعد این همه محبت کردن! واقعا انصاف بود؟! یعنی وسط داغدار بودن هم آدم باید فکر این خرافات و آبروداری مسخره می بود! این کار امیرعلی لطف بود نه آبرو بردن!
اشک هام سر می خوردن روی گونه ام که بریده گفتم: امیر...علی!
سرش و بلند کردو با دیدن اشک هام دستپاچه دستش جلو اومد و اشک هام رو پاک کرد و من بین گریه بوسیدم دست هایی رو که محبت کرده بودن ولی جوابشون گله شده بود!
_محیا عزیزم گریه چرا آخه؟؟!!!
نمی تونستم حرفی بزنم فقط صورتم و تکیه دادم به کف دستش و هق زدم
_دوستت دارم!
لبخند محوی زد و بازم نگاه رنجورش رو ازم قایم کرد
_چه خوب که امروز سر خاک نبودی... دلم نمی خواست حرف ها و نگاه ها اذیتت کنه... کاش نیومده بودم خواستگاریت محیا...کاش... من اعتقاد دارم این کار وظیفه همه ماست محیا! نمی خوام این اعتقادهای من داغونت کنه... نمی خوام!
یکی پنچه می کشید روی قلبم با صدای شکسته و به بغض نشسته ی امیرعلی!
دهن باز کردم چیزی بگم... بگم اگه نیومده بود دق می کردم از یک عشق بی حاصل ...بگم من می بوسم دست هاش و به جای همه... بگم اتفاقا کاش دیروز می بودم و جلوی همه داد می زدم دوستش دارم و فدای این اعتقادهای خالص و پاکشم... اما بلند شد و بیرون رفت و فقط زمزمه کرد خداحافظ و هر چی صداش کردم صبر نکرد و من حس کردم بغض سنگینش رو که نمی خواست جلوی من فرو بریزه!
***
نگاهی به رنگ پریده ام انداخت و دستم رو کشید
_برمی گردیم محیا پشیمون شدم آوردمت اینجا!
با اینکه از ترس بدنم یخ زده بود و لرزش خفیفی داشتم ولی نمی خواستم برگردم... امروز امیرعلی با کلی اصرار من و با خودش آورده بود غسالخونه! فوت بابای نفیسه جون همه اش شده بود برام یک خاطره تلخ... اولین دعوامون و بازم پر تردید شدن امیرعلی!...حالا من خواسته بودم بیام تا ثابت کنم خجالتی ندارم از این کار بزرگش و احترام قائلم برای اعتقاداتش!!
سعی کردم شجاع جلوه کنم
_زیر قولت نزن دیگه!
کلافه لپ هاش و باد کردو با صدا بیرون داد
_پس قول بده یک درصد حتی یک درصدم دیدی نمیتونی تحمل کنی بیای بیرون بریم باشه؟
سرم و به نشونه مثبت بالا پایین کردم و باهاش هم قدم شدم... دیدن تابلو غسالخونه پاهام رو سست می کرد و غرغر کردن امیرعلی با خودش رو می شنیدم که می گفت اشتباه کرده قول داده من رو آورده!
خانوم میانسالی با روپوش شیری رنگ اومد نزدیکمون و گرم احوالپرسی کرد با امیرعلی... برای همین دستم رو جلو بردم و در حین دست دادن سلام کردم لبخند گرمی صورتم و مهمون کرد
_شما محیا خانومی؟؟
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
شما هم وقتی دارید یه متن انگلیسی میخونید عددا رو فارسی میخونید یا من فقط تباهم؟!😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
ایده های خوشمزه 🥔
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مداحی_آنلاین_شیعه_از_نظر_امام_حسن_عسکری_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
2.07M
#شهادت
#امام_حسن_عسکری_علیهالسلام
#تسلیت_باد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شیعه از زبان امام حسن عسکری(علیه السلام)
🎤حجت الاسلام رفیعی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
4_5809787512381507689.mp3
3.81M
#شهادت
#امام_حسن_عسکری_علیهالسلام
#تسلیت_باد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
خوشی باهات کرده چرا قهر
روضه ام اینه تا ابدالدهر
🎤 سید رضا نریمانی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1