پرسید ناهار چه داریم؟!
مادر گفت: باقالی پلو با ماهی
با خنده رو کرد به مادرش و گفت:
ما امروز این ماهیها را میخوریم
و یک روزی این ماهیها مارا..!
چند وقت بعد در عملیات والفجر۸
درون اروندرود گم شد..!
شھید#غلامرضا_آلویی🕊🌹
🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃🌷🍃
فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت هفتم
هروقت مینیبوس جلوی در خانه خاموش میکرد، دلم آشوب میشد. مادرم حال و روزم را میدید و حرص و جوش میخورد. میگفت: «پس تو کی میخوای زندگی کنی دختر؟! ناسلامتی حاملهای! چند وقت دیگه باید زایمان کنی و هیچی معلوم نیست. واقعا بارداری؟!» راست میگفت؛ زمان زیادی تا فارغ شدنم نمانده بود و اصلا شبیه زنان باردار نبودم! شکمم جلو نیامده بود و بچه رشدی نداشت. هرطور شده با خنده و شوخی مادرم را راهی خانهاش میکردم تا کمتر فکرش درگیر من باشد.
فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت هشتم
یک روز بعدازظهر مریم با یک جعبه شیرینی به دیدنم آمد و خبر باردار شدنش را به من داد. خوشحال شدم. چراغ خانهاش بالاخره روشن شد و به آرزویش رسید. یک ساعت مرا بغل کرده بود و گریه میکرد. کلی گفتیم و خندیدم. قرار گذاشتیم پسرانمان برادر هم باشند. مریم گفت حتما اسم پسرش را حسین میگذارد که مثل دوقلوها جفت باشند. مریم رفت و من مثل خانهخرابها افتادم گوشهای و زار زدم، که حالا من با این بچهای که قرار بود مریم بزرگ کند چه کنم؟!
شرایط زندگی برایمان خیلی سخت بود. با رجب تصمیم گرفتیم تا قبل از اینکه بچهی در شکمم جان بگیرد سقطش کنیم. میرفتم بالای نردبان و میپریدم پایین. هر وسیلهی سنگینی را میدیدم بلند میکردم و چند متری راه میرفتم. کلی دارو و گیاه خطرناک خوردم. هر راهی که جلوی پایم میگذاشتند انجام میدادم که از دست این میهمان ناخوانده خلاص شوم. دلم به این کار رضا نبود؛ اما چارهای نداشتم. وقتی خانه و زندگیام را میدیدم، اخلاق تند شوهرم را میدیدم، کارم را توجیه میکردم؛ اما باز ته دلم آشوب بود. آنقدر به در و دیوار زدم برای سقط بچه که حالم بد شد و مرگ را به چشم دیدم. افتادم گوشهی رختخواب. رنگ و رویم زرد شد. مادرم به دیدنم آمد. نمیدانم ماجرا را از کجا فهمیده بود؛ خیلی سرزنشم کرد. از دستم عصبانی بود. هرچه از بزرگی خدا و اهلبیت (علیهمالسلام) یادم رفته بود را دوباره به یادم آورد. به غلط کردن افتادم و دست به دامن امام رضا (علیهالسلام) شدم. بچهام را نذر او کردم. ترسیدم بلایی سرش آمده باشد. بعد از چند روز رفتم دکتر. خبر سلامتی حسین بینوا را که شنیدم، نفس راحتی کشیدم و به خانه برگشتم. برایش لباس نوزادی دوختم و وسایل زایمانم را آماده کردم. بهخاطر اشتباه بزرگی که نزدیک بود مرتکب شوم، مدام استغفار میکردم و شرمندهی خدا بودم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توپک شربتی😍😋
سلام سلام چطورین بچه ها چه خبرا خوبین امروز یه آموزش خیلی سریع و فوری بی نهایت عالی و خوشمزه داریم
مواد لازم برای پانزده عدد پیراشکی
تخم مرغ یک عدد
ماست شیرین سه ق غ سر پر
آرد یک لیوان سر پر
بکینگ پودر دو ق چ سرخالی
شکر دو ق غ
مواد لازم برای شربت
شکر یک لیوان ..آب دو سوم لیوان ..گلاب دو ق غ .زعفران یک ق غ .آبلیمو یک ق چ
اول مواد شیره رو مخلوط میکنیم روی حرارت میزلریم شکر کامل حل بشه و خاموش میکنیم میزلریم کنار تا کامل سرد بشه
برای خمیر پیراشکی
تمام مواد به جز آرد رو مخلوط میکنیم بعد یکدست شد آرد رو اضافه میکنیم خمیر کاملا چسبناک و سفت
خمیر رو داخل قیف پلاستیکی میرزیم روغن رو میزلریم خوب داغ بشه بعد با قیف داخل روغن میزنیم با قیچی تمیز چرب برش بدین
حرارت باید ملایم باشه هم خوب سرخ بشه
هم مغز پخت بشه خوب سرخ شد ار روغن دربیارین داخل شربت سرد سه دقیقه بمونه و دربیارین
.👩🌾.
[<🍕 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1>]
🔴⇇افتادگی چشم و پف زیر آن
✍🏻ناشی از افزایش بلغم در چشم است
①☜روغن مالی ملاج سر با روغن سیاه دانه یا استفاده از تاج نمکی (داخل کیسه پارچه ای نمک دریا ریخته شبها به مدت یکی دو ساعت روی سر می گذاریم.)
②☜ترک و یا کاهش جدی سردیها مخصوصا شبانگاه
③☜ارده با شیره انگور هفته ای ۴ وعده صبحانه
📚دکتر حسین خیراندیش
#طب_سنتی #خیراندیش
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
درسرما❄️ خون غلیظ شده وفضولات بدن به اندام تحتانی بدن میره موقع خواب اگه گرما ازپایین به بدن برسه این فضولات خون ازحالت رسوبی خارج میشن!
فلسفهوجود کرسی درقدیم
همین بوده😌😉
کرسی یکی از دلایل سکته نکردن قدیمی ها بود!😳
به این دلیل که باگرم نگه داشتن پاها،جلوی لخته شدن خون در پاها را میگرفت و از سکته صبحگاهی جلوگیری میکرد
در زمستان پاهایتان را گرم نگه دارید👌🏻
📌دلیل بعدی سکته نکردنشون هم مصرف روغن شحم وروغن دنبه وروغن حیوانی 😋
🌱 سبک زندگی سالم
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣4⃣2⃣
#فصل_هجدهم
تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.»
پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره صبحانه را انداختم. خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره.
گفت: «قدم!»
نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست. هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی. گفت: «یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم.»
با تعجب نگاهش کردم.
همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد، گفت: «شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود. نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد. مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم. عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی شدم. اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد.
آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💐🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐🍃💐🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣4⃣2⃣
#فصل_هجدهم
زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم خاردارهای دشمن. باورت نمی شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛ اما گردان غواص ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید. ما دست تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه هایمان و از فاصله خیلی نزدیک روبه روی عراقی ها ایستادیم و با آن ها جنگیدیم. یک دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه ام بستم و گفتم برادر جان! مقاومت کن تا نیروها برسند.
آن قدر با اسلحه هایمان شلیک کرده بودیم که داغ داغ شده بود. دست هایم سوخته بود.»
دست هایش را باز کرد و نشانم داد. هنوز آثار سوختگی روی دست هایش بود. قبلاً هم آن ها را دیده بودم، اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم.
گفت: «برایم چای بریز.» صدای شرشر آب از حمام می آمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان طور که صبحانه شان را می خوردند، بهت زده به بابایشان نگاه می کردند. چای را گذاشتم پیشش. گفتم: «بعد چی شد؟!»
گفت: «عراقی ها گروه گروه نیرو می فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم. زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم.
ادامه دارد...✒️
💐🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐🍃💐🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣4⃣2⃣
#فصل_هجدهم
صورتش را بوسیدم و گفتم’ برادر جان خیلی از بچه ها مجروح شده اند، طاقت بیاور.’ دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود. نیروهایم یکی یکی یا شهید می شدند، یا به اسارت درمی آمدند و یا مجروح می شدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است. نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخ سوراخ شده بود. کولش کردم و بردمش توی سنگری که آنجا بود. گفتم: ’طاقت بیاور، با خودم برمی گردانمت.’ یکی از بچه ها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقی ها. موقعی که می خواستم ستار را کول کنم و برگردانم. درویشی گفت حاجی! مرا تنها می گذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟! ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیرالله درویشی. او را داشتم کول می کردم که ستار گفت بی معرفت، من برادرتم! اول مرا ببر. وضع من بدتر است. لحظه سختی بود. خیلی سخت. نمی دانستم باید چه کار کنم.»
صمد چایش را برداشت. بدون اینکه شیرین کند، سرکشید و گفت: «قدم! مانده بودم توی دوراهی. نمی دانستم باید چه کار کنم. آخرش تصمیمم را گرفتم و گفتم من فقط یک نفرتان را می توانم ببرم. خودتان بگویید کدامتان را ببرم. این بار دوباره هر دو اصرار کردند. رفتم صورت ستار را بوسیدم. گفتم خداحافظ برادر، مرا ببخش. گفته بودم نیا.
ادامه دارد...✒️
💐🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💐🍃💐🍃
#دوچرخه_سواری
#احکام
✅ دوچرخه سواری بانوان
دوچرخهسواری برای دختران و بانوان جوان در مجامع عمومی و در منظر نامحرم، اگر عرفاً موجب جلب نظر شده و منافی با عفت آنان ارزیابی شود، جایز نیست. البته دوچرخهسواری در محیط های مخصوص بانوان اشکال ندارد.
پاسخ مراجع عظام تقلید نسبت به این سوال، چنین است:
حضرت آیة الله العظمی خامنهای (مد ظله العالی):
دوچرخهسواری برای دختران و بانوان در مجامع عمومی و در منظر نامحرم موجب جلب نظر مردان و در معرض فتنه و به فساد کشیده شدن اجتماع و منافی با عفت بانوان است و لازم است ترک شود و در صورتی که در منظر نامحرم نباشد فی نفسه اشکال ندارد.
حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی):
این کارها در محیط های مخصوص بانوان اشکالی ندارد. مشروط بر اینکه سبب ضرر و زیانی نگردد.
حضرت آیة الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی):
اگر عادتاً تحریک آمیز باشد جایز نیست.
حضرت آیة الله العظمی نوری همدانی(مد ظله العالی):
در فرض سوال، باید طبق مقررات کشور عمل شود.
حضرت آیة الله العظمی صافی گلپایگانی (مد ظله العالی):
دوچرخه سواری برای بانوان در منظر نامحرم حتی اگر با حجاب شرعی باشد دور از شخصیت زن مسلمان و متدینه است.
#دوچرخه_سواری
🌹🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌹🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏
فردا و فرداهایم را
میسپارم به دستانم
که در دستان توست
به رحمتت ایمان دارم🙏
آنگونه که میپسندی
رهنمایم باش
که رضایم به رضایت...🙏
#شبتون_به_نور_الهی_روشن ✨🙏