|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_چهلونهم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
اخم کردم
_عطیه!
_عطیه و کوفت من می شناسمت اعصاب که نداری فکر حرف هات و نمی کنی همون اول میزنی جاده خاکی!
راست می گفت باید روی این رفتارم تجدید نظر می کردم!
_خب حالا تو بگو چه غلطی بکنم؟
با تخسی گفت: هیچی بدو زود برو دست بوسی داداشم بگو غلط کردم!
چشم هام گرد شد
_بی ادب!
ریز خندید
_خودتی!
صدای یاالله یاالله گفتن که بلند شد من و عطیه دست از حرف زدن کشیدیم و فهمیدیم از جلسه
ختم سوم و سخنرانی هیچی نفهمیدیم!
بالشت امیرسام رو زیر سرش مرتب کردم... عجب خواب سنگینی داشت این بچه... چون همه بعد از جلسه می رفتن سر خاک من مجبور شدم برگردم خونه به خاطر امیرسام و اون هم همینطور خواب بود!
موقع بیرون اومدن از حسینیه فقط از دور امیرعلی رو دیده بودم که صورتش حسابی گرفته بود و من چه قدر دلم می خواست برم نزدیک و بغلش کنم و یک ببخشید غلیظ بگم برای تموم کردن این قهری که حسابی به جای نیروی دافعه نیروی جاذبه و دلتنگی ام رو بیشتر کرده بود!
به صفحه گوشیم نگاهی انداختم و اسم امیرعلی رو لمس کردم و با اولین صدای بوق قلبم بی تاب شد و دلتنگ برای شنیدن صداش!
بغض کردم... دفعه دوم بود که جواب نمی داد یعنی هنوزم قهر بود؟
کنار امیرسام به پهلو دراز کشیدم و ساق دستم شد بالشتم... روی گونه امیرسام و نوازش کردم
غرق خواب بود!
با خودم ولی جوری که انگار امیرسام مخاطبم باشه زمزمه کردم
_یعنی هنوز عموت باهام قهره؟ دلم تنگه براش امیرسام!
امیرسام توی خواب لبخندی زد که لبخند محوی هم روی صورت من نشوند و من باز زمزمه کردم
_وروجک دلتنگی من خنده داره آخه؟؟
اون قدر به صورت امیرسام زل زدم که خوابم برد... دستم خواب رفته بود و گز گز می کرد ولی قبل از اینکه خودم تکونی بخورم دستی آروم سرم و بلند کرد و بعد با ملایمت گذاشت روی بالشت... تا خواستم چشم هام رو باز کنم و از مامان تشکر ، روی پلکم آروم بوسیده شد و قلب من هری ریخت و تازه متوجه عطر امیرعلی شدم که همه اطرافم و پر کرده بود!
دلم می خواست چشم هام رو روی هم فشار بدم از هیجان... ولی می فهمید بیدارم و اصلا دلم این و نمی خواست ...فکر می کردم اگه بیدار بشم اخم می کنه و بازم قهر!
نگاه سنگینش رو حس می کردم و دست آخر طاقتم تموم شد و آروم چشمهام و باز کردم و امیرعلی نگاه از من دزدید و من خجالت زده از یاد آوری دیروزو بوسه یواشکیش آروم گفتم: سلام!
نزدیکم نشسته بود و زانوهاش و بغل کرده بود... سرش و بالا آورد و نگاهش و به چشم هام دوخت سلام.
این بار من نگاهم رو دزدیدم و سرجام نشستم...
_امیرعلی...
موهام و زدم پشت گوشم سکوت کرده بود و منتظر بود انگار حرفم و کامل کنم
_ببخشید... معذرت می خوام... من...
پرید وسط حرفم
_منم مقصر بودم!
این وسط مقصر بودن امیرعلی برام عجیب بود!
هنوز توی بهت بودم که گفت: ببخشید!
همیشه فکر می کردم مردها غرور دارن و اگر مقصر کامل هم باشن عذرخواهی در کار نیست!.. حالا امیرعلی به خاطر اشتباهی که بیشتر تقصیر من بود عذر خواهی می کرد...لبخندی روی لبم نشست! دلش بزرگ بود شوهرم!
_منم یکم عصبی بودم تند باهات حرف زدم!
با خودم فکر کردم من بیشتر تند حرف زده بودم و هر چی که اومده بود سرزبونم گفته بودم ! بازم طاقت نداشتم به صورتش نگاه کنم وخیره شدم به انگشت های گره کردم
_این و نگو بیشتر خجالتم میدی... من واقعا معذرت می خوام!
دستش اومد زیر چونه ام و نگاهش خیره شد به چشم هام و یک لبخند مهربون همه صورتش و پر کرده بود که بی اختیار من هم لبخندش و جواب دادم!
اینم شد خوشی آشتی کنون!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_پنجاهم
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
چونه ام رو از حصار انگشت هاش بیرون کشیدم و بوسه ای نشوندم روی دستش... این بار به جای اعتراض لبخند کم جونی زد و نگاهش مات شد روی صورتم!
_نفیسه خانوم دلخور شده و امیرمحمد گله کرده... اومدن دنبال امیرسام!
_نفیسه خانوم دلخور شده و امیرمحمد گله کرده... اومدن دنبال امیرسام!
چین افتاد روی پیشونیم دلخور بودن از امیرعلی با این همه کمک!
_چرا آخه؟؟ امیرسام کو؟
_امیرمحمد بردش خواب بودی نخواستم بیدارت کنم!
ناراحت گفتم: چی شده؟
_من بابای نفیسه خانوم و غسل دادم!
شکه شدم و نگاهم خیره موند روی امیرعلی که عادت بد من بهش سرایت کرده بود و کلافه موهاش رو بهم می ریخت! مطمئنا این کارو هم فقط برای دزدیدن نگاهی که دلخوری توش داد می زد انجام می داد!
دستش رو محکم گرفتم و دلداری دادمش
_امیرعلی نکن این کار رو توخوبی کردی چرا دلخورن؟
پوزخندی زد
_امیرمحمد که فهمید جوری نگاهم کرد که انگار جنایت کردم... گفت دیگه به اندازه کافی تو اون تعمیرگاه خودم و تباه کردم دیگه اگه این کار رو هم بکنم آبروی اونم میره!.. گفت کسایی هستن که این کار وظیفشونه و اونا انجامش میدن!
قلبم مچاله شد طفلک امیرعلی دیروز اندازه یک کوه غصه داشته و من شده بودم قوز بالا قوز!
باصدای گرفته ای ادامه داد
_امروز که یکی از فامیل های نفیسه خانوم سر خاک گفت من کارهای غسل و کفن و دفن رو کردم که مثلا از من تشکر کنن و ممنون باشن... مامانش به زور تشکر کرد و نفیسه خانوم شکه شد بعد هم به امیرمحمد که انگار بیشتر از دیروز از دستم ناراحت بود و فکر می کرد آبروش رفته پیغام داده بود امیرسام و ببرن پیش خودش! می ترسیده بچه اش اینجا باشه و نزدیک من...!
صداش با این حرف ها هر لحظه گرفته و گرفته تر می شد و من بغض کرده بودم نمی خواستم ببینم امیرعلی رو این قدر داغون بعد این همه محبت کردن! واقعا انصاف بود؟! یعنی وسط داغدار بودن هم آدم باید فکر این خرافات و آبروداری مسخره می بود! این کار امیرعلی لطف بود نه آبرو بردن!
اشک هام سر می خوردن روی گونه ام که بریده گفتم: امیر...علی!
سرش و بلند کردو با دیدن اشک هام دستپاچه دستش جلو اومد و اشک هام رو پاک کرد و من بین گریه بوسیدم دست هایی رو که محبت کرده بودن ولی جوابشون گله شده بود!
_محیا عزیزم گریه چرا آخه؟؟!!!
نمی تونستم حرفی بزنم فقط صورتم و تکیه دادم به کف دستش و هق زدم
_دوستت دارم!
لبخند محوی زد و بازم نگاه رنجورش رو ازم قایم کرد
_چه خوب که امروز سر خاک نبودی... دلم نمی خواست حرف ها و نگاه ها اذیتت کنه... کاش نیومده بودم خواستگاریت محیا...کاش... من اعتقاد دارم این کار وظیفه همه ماست محیا! نمی خوام این اعتقادهای من داغونت کنه... نمی خوام!
یکی پنچه می کشید روی قلبم با صدای شکسته و به بغض نشسته ی امیرعلی!
دهن باز کردم چیزی بگم... بگم اگه نیومده بود دق می کردم از یک عشق بی حاصل ...بگم من می بوسم دست هاش و به جای همه... بگم اتفاقا کاش دیروز می بودم و جلوی همه داد می زدم دوستش دارم و فدای این اعتقادهای خالص و پاکشم... اما بلند شد و بیرون رفت و فقط زمزمه کرد خداحافظ و هر چی صداش کردم صبر نکرد و من حس کردم بغض سنگینش رو که نمی خواست جلوی من فرو بریزه!
***
نگاهی به رنگ پریده ام انداخت و دستم رو کشید
_برمی گردیم محیا پشیمون شدم آوردمت اینجا!
با اینکه از ترس بدنم یخ زده بود و لرزش خفیفی داشتم ولی نمی خواستم برگردم... امروز امیرعلی با کلی اصرار من و با خودش آورده بود غسالخونه! فوت بابای نفیسه جون همه اش شده بود برام یک خاطره تلخ... اولین دعوامون و بازم پر تردید شدن امیرعلی!...حالا من خواسته بودم بیام تا ثابت کنم خجالتی ندارم از این کار بزرگش و احترام قائلم برای اعتقاداتش!!
سعی کردم شجاع جلوه کنم
_زیر قولت نزن دیگه!
کلافه لپ هاش و باد کردو با صدا بیرون داد
_پس قول بده یک درصد حتی یک درصدم دیدی نمیتونی تحمل کنی بیای بیرون بریم باشه؟
سرم و به نشونه مثبت بالا پایین کردم و باهاش هم قدم شدم... دیدن تابلو غسالخونه پاهام رو سست می کرد و غرغر کردن امیرعلی با خودش رو می شنیدم که می گفت اشتباه کرده قول داده من رو آورده!
خانوم میانسالی با روپوش شیری رنگ اومد نزدیکمون و گرم احوالپرسی کرد با امیرعلی... برای همین دستم رو جلو بردم و در حین دست دادن سلام کردم لبخند گرمی صورتم و مهمون کرد
_شما محیا خانومی؟؟
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
شما هم وقتی دارید یه متن انگلیسی میخونید عددا رو فارسی میخونید یا من فقط تباهم؟!😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
ایده های خوشمزه 🥔
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مداحی_آنلاین_شیعه_از_نظر_امام_حسن_عسکری_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
2.07M
#شهادت
#امام_حسن_عسکری_علیهالسلام
#تسلیت_باد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شیعه از زبان امام حسن عسکری(علیه السلام)
🎤حجت الاسلام رفیعی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
4_5809787512381507689.mp3
3.81M
#شهادت
#امام_حسن_عسکری_علیهالسلام
#تسلیت_باد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
خوشی باهات کرده چرا قهر
روضه ام اینه تا ابدالدهر
🎤 سید رضا نریمانی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_هفتاد_ونه
فاطمه- وقتي حضرت در مورد ادعاشون ميآرند مربوط به همه زن هاست. يا اين ادعا در مورد همه زنها صادقه كه انت هم درست نيست.👈 چونكه زنهايي مثل حضرت زهرا و حضرت زينب يقين داريم از اين قاعده مستثني اند. پس ميشه ❌حالت سوم❌ ديگه اي رو گفت.
❎ در اين حالت، منظور #طبيعت_اوليه_زنانه كه البته اين طبيعت با تربيت قابل تغيير و اصلاحه. ولي چون عموم زنها هم معلوم نيست بتونند كاملا اين حالت رو تغيير بدهند، گفتار حضرت، كلي بيان شده و هر زني ميتونه خودش رو از مصاديق اين جمله خارج كنه.
- در خصوص اون «نواقص الايمان»چه مي گويي؟
فاطمه - اين جا هم مثل قبلا، نقص به معناي ( (كاهش در بهره برداري) ) ست. نكته ديگر هم اين كه عبادت، اعماليه كه شخص مؤمن از روي ايمانش و براي تقرب به خدا انجام ميده. يعني در حقيقت عبادت بهره ايه كه شخص از ايمانش ميبره و ديگه اين كه نقص در اينجا يه مسئله كميه نه كيفي! يعني راجع به ميزان عبادت يا نماز و روزه است، نه كيفيت اون ها. اين كاهش در ميزان عبادت هم برمي گرده به همان جايز نبودن نماز و روزه در #ايام_عادت زن ها! يعني اينكه چون در اين ايام زنها نماز نمي خونن و روزه نمي گيرن،طبيعتا كشيه كمتري از ايمانشون ميبرن و كمتر
لذت عبادت رو ميچشن. در مورد جمله بعدي يعني نصف بودن ارث زنها هم قبلا هم توضيح داديم.
راحله طبق معمول چند لحظه مكث كرد. احتمالا داشت دوباره از نو روي حرفها ودلايل فاطمه فكر ميكرد. بالاخره هم در حالي كه كمي گرفته وناراحت به نظر ميرسيد، گفت:
- ببين فاطمه دلايل وتوضيحات تو درست! اما آخه هيچ كدوم از اين نقصها ومشكلاتي كه توگفتي تقصير خود زنها نيست. چيزيه كه درتكوين وساختار روح وجسم اونها ايجاد شده. آيا به نظر تو درسته كه حضرت علي كسي رابه خصوصيتي مذمت كنن كه اصلا تقصير خودش نيست وهيچ راه حلي هم نداره.
فاطمه نفس راحتي كشيد. به نظر ميرسيد از اين كه ميديد راحله تا همين جا هم از توضيحات او قانع شده، خوشحال است.
- اولا كه راه حل داره، ثانيا اين كه چرا حضرت علي موقع مذمت اون زنها دست روي خصوصيتهاي طبيعي ميذاره، برميگرده به اين كه گاهي ما موقع شماتت ومذمت شخصي به خصوصيتي اشاره ميكنيم. كه اگرچه دليل اصلي نيست، اما زمينه اي بوده براي به وجود اومدن اون نقصيه! مثلا شما به كسي ميگين ( (فلاني انساني مادي است) ) اين خصوصيتيه كه در ذات همه انسان هاست، ولي در مورد كساني به كار ميره كه اين صفت خاكي بودن ومادي بودن در اعمالشون نشون داده ميشه! يا ميگيم ( (فلاني عجول است! ) عجول بودن صفتيه كه در ذات همه انسانها است. منتها شما چه موقع اون رو به كار ميبريد؟ موقعي كه اين عجول بودن در رفتارهاي يه نفر نمايان بشه! والا خيليها در مرحله خودسازي وتهذيب نفس اين خصوصيت رو خودشون مهار ميكنن. حضرت علي هم در موقعيتي كه عقل صحابه و سپاهيان بازيچه دست احساسات تند يه زن شد، به همين امر اشاره ميكنن كه اون مردها حق نداشتن در اين مسئله از اون زن تبعيت كنن.
سمیه- پس به نظر تو ميشه اين نقصها رو جبران كرد يا اين خصوصيتها رو ازبين برد، نه؟
اين را سميه پرسيد.
فاطمه- بله در مورد نقص عقل ميشه با بالا بردن تدبير اجتماعي وجلوگيري از غلبه احساسات بر مسائل منطقي وعقلاني، از عقل تجربي هم استفاده كرد. در مورد نقص ايمان هم طبق رواياتي كه داريم زنها در ايامي که نمي تونن نماز بخونن يا روزه بگيرن، ميتونن با ذكر گفتن اون رو جبران كنن. ميبينين كه اون زن، به جاي مريض بودن اگه كمي خونسردي اش رو حفظ كرده بود، پول زيادي داشت. ولي متاسفانه اكثر زن ها، جز معدودي، به فكر استفاده از اين راهها نمي افتن وترجيح ميدن در همون وضعيتي بمونن كه هستن.
راحله تاكيد كرد:
- يعني اگه تعداد زنهايي كه تدبير، عقلانيتشون وميزان عبادت هاشون رو بالا ببرن، زياد بشه، اون وقت ديگه جمله حضرت علي در مورد اين زنها صادق نيست؟!
فاطمه هم تاكيد كرد:
- احتمالا اون كساني كه به طور فردي هم موفق به اين كار بشن، ديگه مصداق مذمت حضرت علي قرار نمي گيرن. البته يه چيز مهم ديگه رو هم بگم كه اين بحث فرهنگي مهمي داره. اين كه به علت خصوصيات اون زمان چون زنها كمتر در اجتماع حضور داشتن وتدبير اجتماعي آنها پايين تر بود، كمتر به اونها اعتماد ميشد ومثلا مردها رو از مشورت كردن با زنها پرهيز ميدادن. براي مثال، حديثي از معصوم داريم كه فرموده اند: ( (با زنان مشاوره نكنيد مگر ان كه تدبيرشان به تجربه برايتان ثابت شده باشد) ) واين حديث نشون ميده كه زنها هم ميتونن تدبيرشون رو زياد كنن.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1