eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.4هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
قصـه ازآنجایی تلخ شد كه باعصبانیت به هم گفتیم: بچه را ول کردی به امان خدا ماشین را ول کردی به امان خدا و اینطور شد که "امان خدا" شد مظهر ناامنی درحالیکه امن ترین جای عالم امان خداست.... ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌸 با توکل به نام الله 🌸دلتون شاداز غم ها آزاد 🌷خانه اميدتون آباد 🌷زندگی تون بر وفق مراد 🌷 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌷و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷الهی به امیدتو ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
اربعین روز دعا بهر ظهور مهدی(عجل‌الله تعالی) است.
مداحی آنلاین - مال توییم حسین جان.mp3
3.02M
مال تواییم حسین جان 🎤حجت الاسلام انصاریان
🏴 تغییر نذر 🔷س: نذر کردم در صورت قبولی در دانشگاه در روز اربعین امام حسین(ع) غذای نذری بدهم. آیا می توانم به جای غذا معادل هزینه آن را به نیازمندان کمک کنم؟ ✅ج: اگر صيغه مخصوص نذر را ـ كه در رساله‌هاى عمليه ذكر شده است ـ نخوانده‌ايد، عمل به آن لازم نيست و مى‌توانيد تغيير دهيد ولى چنانچه صيغه نذر را خوانده باشيد، بايد بر طبق آن عمل كنيد. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نان شکلاتی 🍞 مواد لازم برای تهیه خمیر: 3لیوان آرد سفید 3قاشق ماست 3قاشق شکر 3قاشق شیر خشک یک قاشق مایه خمیر یک قاشق چایخوری بکینگ پودر ربع لیوان روغن مایع یک لیوان آب گرم که گرماش دست رو نسوزانه 💢 بعد از مخلوط کردن مواد با یک قاشق با دست خمیر رو ورز میدیم به شکلی که خمیر هواگیری کنه یعنی به شکل تازدن به داخل نمیدونم میتونید متوجه منظورم بشید یا خیر. در نانها مقدار آرد و آب حدودیه و بستگی به سنگینی یا سبکیه آرد داره .هرموقع دیدید خمیر خوب منسجم شد و دیگه به کاسه نمیچسبید و خمیر حاصله چسبناک نبود که به دست بچسبه کار خمیر تمامه البته باید توجه کرد خمیر باید چسبندگی داشته باشه و زیاد آرد نزنیم که خیلی سنگین بشه .خمیر رو با چند قطره روغن آغشته میکنیم و روی ظرف رو میپوشانیم و برای 1/5ساعت میگذاریم جای گرم که تخمیر بشه و حجم خمیر دو برابر بشه نکات ومراحل : بعد از ور اومدن خمیر گلوله گلوله از خمیر لقمه برمیداریم و داخلش رو بنا به میلتون با پنیر خامه ای خصوصا لبنه یا گردو دارچین پر میکنیم و لقمه ها رو مثل چونه نون کوچک میبندیم و کنار هم در پیرکسی که تهش رو کره چرب کردیم میچینیم .بعد ده دقیقه زمان میدیم که لقمه ها ور بیان و بعد با برس تخم مرغ مالشون کرده و کنجد و سیاه دانه میپاشیم .بعد در فر گرم در دمای 180به مدت حدودا 25 دقیقه طبخ میکنیم . بعد از پخت وقتی کمی از حرارت افتاد در صورت تمایل میتونید روش رو شیره یا عسل بدید و شیرین میل کنید و می تونید بدون شیرینی میل کنید ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
چندین بار این صدا اومد که ناچار راننده مجبور شد وسط بزرگراه روی پل ماشین رو نگه داره ببینه چی شده! پیاده که شد، دید ای واااای ساک ها و کوله پشتی هایی که بسته بود روی باربند به دلیل سرعت زیاد افتاده بودن! ساک ما که پر از کنسرو بود کمی جا به جا شده بود با ساک هایی که زیر ساک ما بودن ولی اتفاقی براشون نیفتاده بود!(و به قول همسرم اگر ساک ما می افتاد بی هیچ شک و شائبه ایی با این بار کنسروی که داخلش بود ماشین پشت سریمون رو متلاشی می کرد😅) نکته ی جالبش اینجا بود که هر چهار تا کوله پشتیه ، چهار تا پسر جووون که پشت سر ما بودند افتاده بود پایین! حالا هر چی با نور گوشی نگاه میکردن پیدا نمیشد آخه پرت شده بودن از پل پایین! حالا میخواستن به عربی به راننده بفهمونن که کلی وسیله ی مهم داخل کوله هاشون بود! عربی حرف زدن اونها من رو به زندگی امیدوار کرد فرض کنید با حالت عصبانی و لهجه ی عربی به راننده میگفتن سوئیچ ، ماشین ، لا موجود! راننده که نمیدونست اینها چی میگن فقط معذرت خواهی میکرد! یکیشون بعد از چند دقیقه انگار یک کلمه مهم پیدا کرده بود گفت: سوئیچ سیاره لا موجود! ولی فایده ای نداشت🤣 راننده هم فقط معذرت خواهی میکرد که کوله ها افتادن! هیچی دیگه نهایتا بعد از یک ساعت گشتن و چیزی پیدا نکردن بقیه بار و بندیل رو محکم کردن و چون وسط جاده نمیشد ایستاد راه افتادیم! حالا این بندگان خدا پشت سر ما داشتن تحلیل میکردن که چرا فقط کوله پشتی ماچهارتا افتاده! اولش که خوب کمی عصبانی بودن اما کمتر از ده دقیقه فضاشون جالب شد! چون خیلی بلند صحبت میکردن ما هم کاملا میشنیدیم و هراز گاهی همسرم دلداریشون میداد! یکشون به اون یکی می گفت : آخه من نمی فهمم خمیر دندون فلان قیمتی با کفش کتونی چهارصد هزار تومنی رو من چرا باید با خودم بیارم بعد تازه چی، پام نکنم‌بذارم داخل کوله پشتی!😩 اون یکی می گفت: بچه ها به نظرتون چرا فقط کوله های ما افتاده؟! یه نفر دیگشون گفت: حتما حکمتی بوده!🤔 کناریش گفت: نه بابا فکر کنم چون ما مجرد بودیم خدا خواسته درس عبرت بشه برامون بقیه که متاهل بودن هیچ کدوم ساک و کوله اش تکون نخورد😆 یک نفر دیگه گفت: نه اخوی یه بررسی کنی از اول سفر پیاده رویمون تا اینجا علتش رو می فهمی! جا داشت امام حسین خودمون رو از روی پل بندازه پایین😎🤣 با حرفهاشون کل فضای ماشین پر از صدای خنده شد و این مناعت طبعشون رو نشون میداد... اینها همینطور که مشغول بررسی کردن و علت یابیشون بودن و این ماجرا ادامه داشت و دیگه شبیه لطیفه براشون شده بود و هر کدوم چیزی می گفتن، حدودا یک ساعتی گذشته بود که یکدفعه یه صدای وحشتناکی با شدت بیشتری اومد و ماشین به شدت تکون خورد! همون لحظه ماشین ایستاد! حالا دقیق یادم نیست ماشین ما زده بود به ماشین جلویی یا یه ماشین از عقب زد به ماشین ما! فرص کنید دو تا راننده ی عرب زبان، با هیبت عربی با هم تصادف کنن😱😲 جوری بلند بلند با هممون لهجه ی عربی با هم نمیدونم دعوا میکردن یا حرف میزدن که واقعا خانم ها که هیچ آقایون داخل ماشین هم نگران شدن! نهایتا با پادر میونی، فارسی ، عربی آقایون داخل ماشین ، شماره بهم دادن که خسارت همدیگه رو بپردازن! و ما دوباره راه افتادیم اما حالا راننده کاملا عصبانی و با سرعت نور مسیر رو می رفت! دیگه آقایون پشت سرمون بحثشون از کوله خارج شده بود و می گفتن: جونمون رو دریابیم با این وضعیت😶 نیم ساعتی گذشته بود که یه ساختمون توی تاریکی بیابون نورش هویدا کنار جاده دیده میشد که ظاهرا موکب بود. با دیدن این موکب آقایی که جلو، کنار راننده بود اومد وسط ماشین و گفت: این بنده خدا داره خواب میره، الان دیگه اعصاب هم نداره اگر جونتون رو دوست دارین و موافقین داخل این موکب بخوابیم تا نماز صبح... هیچ کس مخالفت نکرد و همه ترجیح دادن یه شب دیرتر برسن ولی برسن! رفتیم داخل موکب که... ادامه دارد...
رفتیم داخل موکب که استراحت کنیم... فضای بزرگی بود که خانم ها از آقایون کاملا جدا بودند، پر از پتو و بالش ، تعداد کمی زائر داخل بود ، چون تقریبا نصفه شب بود چند تا خادم خانم سریعتر از ما اومدن و تشک و پتو رو پهن کردن که ما چند نفر استراحت کنیم.... با دیدنشون آدم در مقابل این عظمت روحی احساس خجالت می کرد واقعا... حس خیلی خوبی داشت که قرار بود بعد از چند شب مثل آدم درست بخوابیم ، مثل آدم بخوابیم که نه ! در واقع مثل جنازه بیهوش بشیم 🙃 و دقیقا همین اتفاق افتاد و من با محمد حسین و عارفه زهرا کمتر از ثانیه ای خواب رفتیم... با صدای اذان صبح بلند شدم ، چون تونسته بودم راحت استراحت کنم احساس میکردم زندگی بهم تزریق کردند! نگاهم به بچه ها که راحت خوابیده بودن افتاد به خودم نهیب زدم: اگر اینهمه عجله نکرده بودی و کمی بین راه استراحت می کردیم و کمی به فکر شاد کردن دل امامت بودی تا دل خودت، شاید الان هنوز توی کربلا بودیم! شاید نماز صبح رو بین الحرمین می خوندیم.... نفس عمیقی رها میشه توی فضا و به خودم یادآوری می کنم: هنوز فرصت جبران هست، سفر کربلا رو باید توی ذهن بچه ها شیرین ترین سفر کنم... اینطوری دل امامم هم شاید از من راضی میشد... با همین حال بلند شدم وضو گرفتم و نمازم را خوندم بعد رفتم بیرون که ببینم قراره چکار کنیم حالا همه بیدار شده بودند و مهیا اما راننده هنوز خواب😶 هوای دم صبح وسط بیابون خیلی دلپذیر بود و نسیم خنکی می وزید... چند قدمی توی بیابون راه رفتم و آروم توی ذهنم زمزمه میشد .... نسیمی جانفزا می آید... بوی ‌کربُ بلا می آید... توی همین حال و هوا بودم که کم کم خانم های عرب خادم هم دست بکار شده اند و نان محلی می پختند خیلی صحنه ی قشنگی بود... بساط صبحانه که اصلا به شکلی بود که وضع روحی هر فردی رو به اعلی ترین درجه ی دوپامین می رسوند (دوپامین هورمونیه توی بدن که مسئول سطح انرژی و شادیه،هر چی بیشتر ترشح بشه انرژی و انگیزه بیشتر😇 ) داخل سینی های گرد استیل که برای زائرها می آوردن هر چی که فکر کنید بود ! از انواع مربا و حلوا و تخم مرغ و پنیر و شیر گرفته تا فلافل و زیتون و پرتقال و خلاصه معنی اینکه هر چه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند رو خوب میشد دید و حس کرد... دیگه محمد حسین و عارفه زهرا هم بیدار شده بودند و الحمدالله چون استراحت کرده بودند خیلی سر حال بودن ... صبحانه هر کدوم یه دونه تخم مرغ محلی با یه نون تازه و داغ براشون آماده کردم ... دیدن تکاپوی خادم ها که تلاش میکردن و سنگ تموم می گذاشتن برای بچه ها جالب و جذاب بود! فکر میکنم ساعت شش، یا هفت صبح بالاخره راه افتادیم و سه چهار ساعت بعد مرز چزابه رسیدیم... از مرز که رد میشدیم تمام سرباز ها و پاسدارها که اونجا بودن با یه حالت خاص و عرض ارادت از زائرها استقبال میکردن و می گفتن شما زائراهای حسین(ع) بودید... اما شاید درست تر این بود آنها مقرب تر بودند به آقایمان حسین(ع) ! به قول یکی از اساتید خوبمون که می گفت: درست شبیه «ایمان» که درجات و مراتبش، باهم فرق می‌کنند؛ مقام عزاداران حسین علیه‌السلام نیز، باهم مساوی نیست! هر چه عزادار؛ ـ مقامِ امام، ـ رابطه‌ی خودش با امام، ـ علّت قیام امام، و نقش عزاداری در تحکیم ارتباط او با امام را بیشتر بشناسد؛ مقامش در نگاه خدا بالاتر، و میزان نزدیکی و قُرب او به امام حسین علیه‌السلام بیشتر خواهد بود.... درست مثل همین سربازها و موکب دارانی که دور از کربلا اما نزدیک و مقرب امام حسین(ع) بودند.... مطلبی که من در این سفر هر چند به سختی اما خوب درک کردم و به این نتیجه رسیدم و در نهایت میدانستم باید👇 پایان این سفر، آغازی باشد برای شروعی دوباره.... والعاقبه للمتقین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و هوای امروز ظهر کربلای معلی میلیون‌ها زائر حسینی در روز اربعین، عشق و ارادت خود را به این امام ابراز می‌کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ قبل از خواب، محال ترین آرزوهایت را ✨ به شاخه های درخت اجابت آویزان نما✨ مطمئن بـاش فردا روز تـو ✨ و معجزه هایت خواهد بود✨ اگر همه توکلت به خدا باشد✨ شبتون سرشار از آرامش✨ ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 سلام روز بخیر 🥀عزاداریتون قبول باشه یکشنبه تون معطر به عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش ▪الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ ▪وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ در پناه لطف حق تعالی و عنایت اهل بیت علیهم السلام به ویژه امام حسین علیه السلام عاقبت بخیر باشید ان شالله بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📢 اربعین امسال از همه دوران تاریخ با شکوه‌تر و معظم‌تر انجام گرفت این یک مژده و بشارت است برای پیشرفت داعیه اسلام‌گرایی رهبر انقلاب اسلامی: اربعین پرچم سربلند حسین بن علی (علیه السلام) است. اربعین امسال از همه‌ِی سالها، از همه‌ی دوران تاریخ، باشکوهتر و معظم‌تر انجام گرفت. حقاً و انصافاً باید گفت حادثه‌ی اربعین، این پیاده‌روی، این حضور همگانی مردم مسلمان، یک حرکت و یک پدیده‌ی معجزه‌گون ومعجزه‌آساست. این یک چیز طبیعی نیست. با هیچ ترتیبی، با هیچ تدبیری، با هیچ دستی، با هیچ سیاستی امکان نداشت و امکان ندارد یک چنین حادثه‌ای پیش بیاید. این فقط دست خداست. این برای من و شما مژده و بشارت است. پیداست که دست خدای متعال در حال اقدام برای پیشرفت داعیه‌ی اسلام‌خواهی واسلام‌گرایی است و اسلامِ اهل بیت روز به روز پرچمش را خدای متعال دارد بلندتر می‌کند. این نشانه‌ی این است که راه پیش روی ما راه روشنی است، راه ان‌شاءالله پیمودنی است. ۱۴۰۱/۰۶/۲۶
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و سوم ✨ داشتم به وحید نگاه میکردم... دلم خیلی براش تنگ شده بود.یازده ماه بود که از کار جدید وحید میگذشت.تو این یازده ماه،وحید رو اونقدر کم دیده بودم که دلم برای تماشا کردنش هم خیلی تنگ شده بود.☺️💓 فرداش وحید گفت: _آماده بشین بریم بیرون. همه آماده شدیم.رفت خونه آقاجون.به من گفت: _تو ماشین باش،الان میام. بچه ها رو برد تو خونه.بعد اومد.ناراحت بود و حرفی نمیزد.رفت امامزاده.یه جایی،تو صحن امامزاده نشستیم.گفت: _زهرا،از ازدواج با من پشیمونی؟😊 گفتم: _نه.😇 -تمام مدتی که دنبالت میگشتم،اون موقعی که اومدم خاستگاریت،اون مدتی که منتظرت بودم همیشه دلم میخواست کنار من خوشبخت باشی.☝️هیچ وقت دلم نمیخواست اذیتت کنم،آزارت بدم دم یا تنهات بذارم ولی عملا همه ی این کارها رو کردم..😒چند وقته هرچی فکر میکنم، میبینم روزهای تنهایی و نگرانی تو خیلی بیشتر از روزهای باهم بودنمون بوده.. زهرا من اگه یک درصد هم احتمال میدادم زندگیت با من اینجوری میشه هیچ وقت بهت پیشنهاد ازدواج نمیدادم.😔 -وحید،من خیلی دوست دارم..من از زندگیم راضیم..☺️کنار شما خوشبختم.. اگه به گذشته برگردیم بازهم باهات ازدواج میکنم.😍 -...کارم خیلی سخت شده ولی اصلا تمرکز ندارم.😒همش فکرم پیش تو و بچه هاست.چند بار بخاطر حواس پرتی نزدیک بود،جان نیرو هام رو به خطر بندازم.😔خیلی تو فشارم.نه به کارم میرسم،نه به زندگیم.درسته هیچ وقت گله نمیکنی، غر نمیزنی،شکایت نمیکنی.. درسته که در دیزی بازه ولی این گربه حیا سرش میشه.😒 از حرفش خنده م گرفت.😁گفتم: _قبلا دو بار بهت تذکر دادم درمورد همسرمن درست صحبت کن.یه کاری نکن عصبانی بشم که کاراته بازی میکنم ها.😆👊 لبخند زد ولی خیلی زود لبخندش تموم شد. -زهرا،من شرمنده م.نمیدونم باید چکار کنم.😓 -ولی من میدونم...وحید سابق نباش.😌 سؤالی نگاهم کرد.گفتم: _قبلا وقتی از سرکار میومدی خونه،فقط به ما فکر میکردی،وقتی میرفتی سرکار به کارت فکر میکردی.اما الان مسئولیت آدم های دیگه رو هم داری.پس مجبوری همیشه به اونا فکر کنی حتی وقتی خونه هستی...وحید،من انتظار ندارم که همیشه کنارم باشی ولی ازت میخوام از اینکه کنارت هستم ناراحت نباشی.😊همه ی دلخوشی من اینه که کنارت باشم.من میخوام باعث باشم نه عذاب وجدانت.من از اینکه ناراحت باشی،کار سختی داری یا زخمی میشی ناراحت نمیشم.اتفاقا وقتی تو همچین مواقعی بتونم بهت آرامش بدم احساس بودن میکنم.من وقتی کنارت احساس مفید بودن کنم، خوشبختم.😊 تمام مدت وحید به زمین نگاه میکرد ولی بادقت به حرفهای من گوش میداد. حرفهام تموم شده بود ولی وحید هنوز فکر میکرد.مدتی گذشت. -وحید😍 منتظر بودم به من نگاه کنه.بدون اینکه به من نگاه کنه لبخند زد و گفت: _منم خیلی دوست دارم..خیلی. بعد به من نگاه کرد.هر دو مون لبخند زدیم.☺️☺️ رفتیم ناهار جگر خوردیم؛دو تایی.😋😋بعد رفتیم دنبال بچه ها. از اون روز به بعد وحید تقریبا هر شب میومد خونه.دیر میومد ولی میومد. وقتی هم که میومد گاهی با تلفن صحبت میکرد.میگفت یکی از نیرو هام مأموریته کار واجبی براش پیش میاد،لازمه باهام مشورت کنه.حتی موقع خواب هم گوشیش دم دستش بود... یه روز تعطیل رفتیم پیک نیک...🌴🌳 وحید داشت وسایل رو از صندوق عقب ماشین درمیاورد.منم کنار ماشین مراقب بچه ها بودم... جوانی به ما نزدیک میشد.همسرش دورتر ایستاده بود.احتمال دادم برای کمک به وحید داره میاد.وحید سرش تو صندوق عقب بود.جوان کنارش ایستاد و احترام نظامی گذاشت و بلند گفت: _سلام قربان.😊✋ وحید جا خورد،خواست بلند بشه سرش محکم خورد به در صندوق عقب.😣من به سختی جلوی خنده مو گرفته بودم.🙊 جوان بیچاره خیلی ترسید.گفت: _جناب سرهنگ،چی شد؟😨 وحید سرشو از صندوق عقب آورد بیرون.خنده شو جمع کرد،🙊😠خیلی جدی گفت: _رسولی دو هفته میری مرخصی تا نبینمت.فهمیدی؟😠 جوان که اسمش رسولی بود خیلی ترسید.گفت: _قربان ببخشید من...😰 وحید پرید وسط حرفش و گفت: _اگه یکبار دیگه بگی قربان من میدونم و تو.😠 من حسابی خنده م گرفت.آقای رسولی هم حسابی ترسید و نگران شد.گفت: _جناب سرهنگ میخواستم...😢😰 دوباره وحید پرید وسط حرفش و محکم گفت: _رسولی،یک ماه میری مرخصی.😠☝️ وحید با همکاراش طوری رفتار میکرد و از عشق به کار میگفت که برای همه شون مرخصی تنبیه بود.✌️ طفلکی آقای رسولی،.... ادامه دارد.....
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و سی و چهارم ✨ طفلکی آقای رسولی،کلا از اینکه اومده بود جلو پشیمان شده بود... به خانمش نگاه کردم خیلی ناراحت😞😨 و نگران به شوهرش نگاه میکرد.رفتم جلو و به وحید گفتم: _آقاسید،کوتاه بیاین.😊 با اشاره همسرآقای رسولی رو نشان دادم. آقای رسولی سر به زیر به من سلام کرد. جوابشو دادم.وحید رفت جلو و بغلش کرد.🤗آقای رسولی از تعجب داشت شاخ درمیاورد.😳 وحید گفت: _رضاجان،وقتی منو جایی جز کار میبینی نه احترام نظامی بذار نه قربان و جناب سرهنگ بگو. بعد بالبخند نگاهش کرد و گفت: _بیچاره اون متهم هایی که تو دستگیرشون میکنی.همیشه اینجوری غافلیگرشون میکنی؟ سرم خیلی درد گرفت.😁 آقای رسولی هم آروم خندید.😅وحید بهش گفت: _فقط با خانومت هستی یا خانواده هاتون هم هستن؟ آقای رسولی گفت: _فقط خانومم هست.☺️ وحید به من گفت: _تا من و رضا وسایل رو پیاده میکنیم شما برو خانم آقا رضا رو بیار.😊 گفتم: _چشم.😊 آقای رسولی گفت: _ما مزاحمتون نمیشیم.فقط میخواستم بهتون کمک کنم.😊 وحید لبخند زد و گفت: _خب منم میگم کمک کن دیگه.😇 بعد زیرانداز رو داد دست آقای رسولی. رفتم سمت خانم رسولی و بامهربانی بهش سلام کردم.😊لبخند زد و اومد نزدیکتر.بعد احوالپرسی رفتیم نزدیک ماشین.آقای رسولی داشت به وحید میگفت ما مزاحم نمیشیم و از اینجور حرفها. وحید هم باخنده بهش گفت: _مگه نیومدی کمک؟ خب بیا کمک کن دیگه.کمک کن آتش درست کنیم.کمک کن کباب درست کنیم،بعدشم کمک کن بخوریمش.😁 آقای رسولی شرمنده میخندید.خانمش هم خجالت میکشید.😅☺️بیست و دو سالش بود.دختر محجوب و مهربانی بود. وحید خیلی بامهربانی با آقای رسولی و خانمش رفتار میکرد.😊 موقع خداحافظی وحید،آقای رسولی رو بغل کرد و بهش گفت: _من روی تو حساب میکنم.🤗🤗 وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه،وحید گفت: _همسر رضا رسولی چطور بود؟ -از چه نظر؟😕 -رضا رسولی میتونه بهتر از وحید موحد باشه اگه همسرش مثل زهرا روشن باشه.همسر رضا رسولی میتونه شبیه زهرا روشن باشه؟😊 -مگه زهرا روشن چقدر تو زندگی وحید موحد اثر داشته؟ شما قبل ازدواج با من هم خیلی موفق بودی.😇 وحید ماشین رو نگه داشت.صدای بچه ها در اومد.وحید آروم و جدی بهشون گفت: _ساکت باشین. بچه ها هم ساکت شدن .وحید به من نگاه کرد و خیلی جدی گفت: _اگه تو نبودی من الان اینجا نبودم.الان سرهنگ موحد نبودم.من الان هرچی دارم بخاطر و و تو دارم.. خیلی از همکارهام بودن که تخصص و دانش شون از من بود ولی وقتی ازدواج کردن عملا همه ی کارهاشون رو کنار گذاشتن چون همسرانشون نبودن.ولی تو نه تنها مانع من نشدی حتی خیلی وقتها تشویقم کردی... من هروقت که تو کارم به مشکلی برخورد میکردم با خودم میگفتم اگه الان زهرا اینجا بود چکار میکرد،منم همون کارو میکردم و موفق میشدم.زهرا،تو خیلی بیشتر از اون چیزی که خودت فکر میکنی تو کار من تأثیر داشتی.فقط حاجی میدونست مأموریت های قبل ازدواج و بعد ازدواجم چقدر باهم فرق داشت.😊👌 تمام مدتی که وحید حرف میزد،من با تعجب نگاهش میکردم.. 😳😟 ادامه دارد...
🏴 کار در روز اربعین 🔷س: کار کردن در روز اربعین مشکل دارد ؟ ✅ج: فی نفسه اشکال ندارد. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رانی هلو خونگی 🍹 هلو 1 كيلو آب 1 ليتر (4 ليوان) شكر حدود 1 پيمانه (سليقه اي) نصف يك ليمو ترش 💢هلو هارو پاك ميكنيم تكه تكه ميكنيم آب رو ميذاريم رو شعله كه بجوشه وقتي به جوش اومد هلو هارو در آب جوش میریزیم حدود 10 دقيقه ميزاريم بجوشه تا نرم شه بعد از 10 دقيقه شعله رو خاموش ميكنيم و شكر رو اضافه ميكنيم و آب ليمو تازه رو ميريزيم ميذاريم خنك شه وقتي خنك شد تو آب ميوه گيري 30 ثانيه. ميزنيم ميزاريم تو فريزر تگري كه شد نوش جان كنيد حالت تگريش خيلي خوشمزه تره و دقيقاً مثل بیرونه. پ.ن: اگر دوست دارید شکل ظاهریش هم مث بیرون بشه قبل از میکس کردن یه مقدار جدا کنید نگینی خورد کنید بعد به مواد میکس شده اضافه کنید. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صعود بانوی محجبه کوهنورد گرگانی خانم عباسی برفراز قله آرارات ترکیه واهتزاز پرچم یاحسین وشعار حجاب هویت من است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگران فردایت نباش✨ ما اولین بارست که بندگی میکنیم😇 ولی او قرنهاست که خدایی میکند💕 🌙💫 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام اربابم ✨حسرت دیدن صحنت، ✨به دلم مانده حسین یاریم ڪن ✨به رسم ادب سلامے بدهیم به ارباب ✨اَلسلامُ علے الحُسین ✨وعلے علے بن الحُسین ✨وَعلے اُولاد الـحسین ✨وعَلے اصحاب الحسین بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو ‌‎ ‎‌‌ ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1