eitaa logo
زیتون| مصطفی محجوب
1.6هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
161 فایل
﷽ 📝 مکتوبات و تأملات #مصطفی_محجوب نویسنده و مدرس: -معارف مهدویت، -مقالات اجتماعی، -مباحث تشکیلاتی، -ارائه معتبرترین ادعیه و احراز دینی... 🌹پاسخگوی سؤالات شما هستم: @Mostafa_mahjoob
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🚩 (۱) ▪️ابن عباس می‌گوید: و عباس(عموی پیامبر) و زبیر در خانه نشستند [و بیعت نکردند!] تا آنکه ابوبکر، عمر خطاب را برای خارج کردن آنها از خانه‌ی فاطمه مامور کرد و به او گفت: «اگر نافرمانی کردند، با آنها بجنگ!» 🔥او نیز برداشت و به قصد سوزاندن [و ویران کردن] خانه بر سر آنها، به راه افتاد... 📚العقد الفرید نوشته ابن عبدربّه سنی مذهب بحارالانوار، جلد۲۸، صفحه۳۳۹ ✍🏻 🆔 @zeytoon_mahjoob
‌ 🚩 (۲) ▪️وقتی به درِ خانه‌ی فاطمه رسیدند، در را با شدت کوبیدند.... 🥀زهرا پشت در آمد و چنین گفت: «پدرجان! ای رسول خدا! ببین که بعد از تو پسر خطاب و پسر ابوقحافه با ما چه می‌کنند...» ▪️وقتی صدای او و گریه‌اش را شنیدند بسیاری از آنها رفتند... تنها عمر و جماعتی باقی ماندند که حدود ۳٠٠ نفر برای آتش زدن آمده بودند و ۴٠٠٠ نفر این حادثه را تماشا میکردند! 📚الموسوعة الکبری عن فاطمة‌الزهرا، جلد۱، صفحه ۱۶۱ ✍🏻 🆔 @zeytoon_mahjoob
‌ 🚩 (۳) ▪️بر در خانه فاطمه آمد، صدایشان زد. [علی و اطرافیانش] درخانه بودند ولی از اینکه بیرون بیایند خودداری کردند. پس هیزم خواست.... فریاد کشید: قسم به کسی که جان عُمر به دست اوست یا از خانه خارج می‌شوید یا خانه را بر سر اهل آن می‌سوزانم... ⭕️به او گفتند: ای عمر! فاطمه در خانه است! گفت: حتی اگر فاطمه باشد... 📚الامامة‌والسیاسة نوشته‌ابن‌قتیبه‌سنی‌مذهب بحارالانوار، جلد۲۸، صفحه۲۶۹ 🆔 @zeytoon_mahjoob
‌ 🚩 (۴) ▪️فاطمه آمد پشت در، گفت: ای گمراهان دروغگو، چه می‌خواهید؟ گفتم: ای فاطمه.... پاسخ داد: چه می‌خواهی عُمر؟ گفتم: شوهرت علی را چه شده؟ تو را فرستاده و خود مخفی شده؟ گفت: گستاخی تو مرا به اینجا کشانده تا با تو و دیگر گمراهان اتمام حجت کنم! گفتم: این سخنان باطل زنانه را رها کن به علی بگو از خانه بیرون بیاید... 🔥و گرنه با هیزم آمده‌ام که این خانه را با اهل آن در آتش بسوزانم! 📚مثالب‌النواصب‌نوشته‌ابن‌شهرآشوب بحارالانوار‌جلد۳٠،صفحه۲۹۳ ✍🏻 🆔 @zeytoon_mahjoob
‌ 🚩 (۵) ▪️از خانه بیرون نیامدند... به خالد بن ولید گفتم: تو و چند نفر دیگر بیایید و جمع کنید خودم (عُمر) می‌سوزانم! فاطمه گفت: «ای دشمن خدا! ای دشمن رسول خدا! ای دشمن امیرمومنان...» و دستانش را جلوی در گذاشت تا از بازشدن در جلوگیری کند. نمی‌گذاشت در را باز کنم و این مرا عصبانی‌تر می‌کرد.... 😭تازیانه را از قنفذ گرفتم به دستان او زدم، درد کشید، صدای ناله و گریه او را شنیدم نزدیک بود دلم برای او بسوزد و برگردم که کینه را به یاد آوردم و به یاد فریبکاری محمد و جادوی او افتادم پس به در لگد زدم.... 📚①مثالب‌النواصب نوشته‌ابن‌شهر‌آشوب ②بحارالانوار، جلد۳٠، صفحه۲۹۳ ✍🏻     ✾" ✾ "✾  ════╗ @zeytoon_mahjoob ╚════  ✾" ✾" ✾
‌ 🚩 (۶) ▪️حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: هیزم بسیار جلوی درِ خانه ما جمع کردند. آتشی آوردند که هم در را بسوزانند هم ما را. در چارچوب در ایستادم آنها را به خدا و پدرم رسول خدا قسم دادم که دست از ستم بر ما بکشند و یاری‌مان کنند. 🔺ناگهان عمر، تازیانه را از دست قنفذ گرفت و به بازوی من زد، تازیانه مانند بازوبند دور دستم پیچید، و با پایش، در را لگد زد..... ▪️عمر بن خطاب گوید: فاطمه به در چسبیده بود و اجازه نمی داد که در باز شود به در لگد زدم چنان فریادی زد که گمان کنم مدینه زیر و رو شد... 🔺گفت:«پدر جان! ای رسول خدا! اینگونه با دختر محبوبت رفتار می کنند. آه.... ای فضه! بیا و مرا بگیر به خدا قسم فرزند درون شکمم کشته‌ شد»😭 🥀شنیدم که داشت جنینش را سقط می کرد... 📚①ارشادالقلوب‌نوشته دیلمی ②مثالب‌النواصب‌نوشته‌ابن‌شهرآشوب ③بحارالانوار،جلد۳٠،صفحه۲۹۴،۳۴۸،۳۴۹ ✍🏻     ✾" ✾ "✾  ════╗ @zeytoon_mahjoob ╚════  ✾" ✾" ✾
‌ 🚩 (۷) ▪️عمربن خطاب گوید: با لگدی که زدم جنینش را سقط کرد به دیوار تکیه داده بود که در را هل دادم و وارد شدم. فاطمه جلو آمد.... از روی پوشیه چنان به او سیلی زدم که گوشواره‌اش خرد شد و روی زمین افتاد.😭 به سرعت از خانه خارج شدم و به خالد و قنفذ و دیگران گفتم: جنایت بزرگی مرتکب شدم که می‌ترسم جانم در امان نباشد.... 🔥در را با آتش سوزاندند... عمر چنان فاطمه را بین در و دیوار فشرد که جنین سقط شد و میخ در به سینه او فرو رفت...😭 فاطمه فریاد کشید: «پدرجان! ای رسول خدا! ببین که پسر خطاب و پسر ابوقحافه با ما چه می‌کنند...» عمر به اطرافش نگاهی کرد و گفت: فاطمه را بزنید....😭 ▪️علی بن ابی طالب از خانه بیرون آمد چشمان حسرت زده‌اش قرمز شده بود.... فضه را صدا کرد تا فاطمه را دریابد... به سمت عمر حمله کرد، یقه او را گرفت و تکان داد عمر از ترس بیهوش شد به بینی و گردن او کوبید خواست او را بکشد که وصیت پیامبر و دستور او به صبر را به یادآورد و فرمود: «به خدا قسم اگر با خدا عهد نکرده بودم می دانی که نمی‌توانستی وارد خانه ‌ام شوی ای پسر ضحاک!» 📚①مثالب‌النواصب‌نوشته‌ابن‌شهرآشوب ②وموسوعة‌الکبری‌عن‌فاطمة‌الزهرا،جلد۱۱،صفحه۳۸ ③بحارالانوار،جلد۳٠،صفحه۲۹۴ جلد۴۳،صفحه۱۹۸ جلد۵۳،صفحه۱۹ ✍🏻     ✾" ✾ "✾  ════╗ @zeytoon_mahjoob ╚════  ✾" ✾" ✾
‌ 🚩 (۸) ▪️عمر بن خطاب گوید: گروه زیادی را جمع کردم نه برای جنگیدن با علی، برای قوت قلب خودم... علی را محاصره کردند من آمدم، با عصبانیت و به زور کشان کشان او را برای بیعت بردیم.... 🔺عدی بن حاتم (یکی از صحابه) گوید: دلم به حال کسی به اندازه علی نسوخت آن لحظه که او را دست بسته می‌کشیدند. ▪️[فاطمه مانع خارج کردن علی از خانه شد] عمر نگاهی به اطرافش کرد گفت: «فاطمه را بزنید...!» به یکباره سیل تازیانه‌ها بر دختر رسول خدا جمع شد که جسم او را کوبیدند.... 😭 از آن فشار و صدمه سنگین بیمار و دردمند و غمگین شد. ▪️ابوبکر و عمر با ظاهری پشیمان به عیادت او آمدند. به آنها چنین فرمود: «شنیده‌اید که پیامبر فرمود رضایت فاطمه‌ام، از رضایت من است و خشم دخترم فاطمه، از خشم من؟» گفتند:«بله شنیده‌ایم» 🔺فرمود: «خدا و ملائکه او شاهدند شما دو نفر مرا خشمگین کردید و از شما راضی نمی‌شوم تا اینکه پیامبر را ملاقات کرده و از شما به او شکایت کنم....» ابوبکر تظاهر به گریه کرد، فاطمه فرمود: به خدا قسم در هر نمازم تو را نفرین می‌کنم! 📚①موسوعة‌الکبری‌عن‌فاطمة‌الزهرا،جلد۱٠،صفحه۱۷۸ ②الامامة‌السیاسة‌نوشته‌ابن‌قتیبه‌سنی‌مذهب ③بحارالانوار،جلد۲۹،صفحه۶۲۷ جلد۳٠،صفحه۲۹۵ ✍🏻 تحریریه     ✾" ✾ "✾  ════╗ @zeytoon_mahjoob ╚════  ✾" ✾" ✾
‌ 🚩 (۹) ▪️علی بن ابیطالب فاطمه را دفن کرد خاک دستانش را تکاند غم به او حمله‌ور شد اشک روی گونه‌هایش سرازیر شد...😭 رو به قبر رسول خدا کرد و گفت: «رسول خدا! در ماتم دخترت صبرم کم شد و جسمم در این مصیبت ضعیف گشت "انا لله و انا الیه راجعون" امانت بازگردانده شد.... زهرایم را ربودند....😭 اندوهم بی پایان است و شب هایم به بی خوابی می گذرد!» 📚①الامالی‌نوشته‌شیخ‌طوسی ②بحارالانوار،جلد۴۳،صفحه۲۱۱ ✍🏻 تحریریه     ✾" ✾ "✾  ════╗ @zeytoon_mahjoob ╚════  ✾" ✾" ✾
‌ 🚩 (بخش پایانی) ▪️امام باقر علیه‌السلام فرمودند: قائم ما به حق قیام خواهد کرد بعد از ناامیدی شیعیان ما...! [به مدینه می آید] وارد مسجد پیامبر می‌شود.... جسد سالم آن دو را از قبر بیرون می‌کشد.... سپس با همان هیزم‌هایی که جمع کرده بودند تا با آن علی و فاطمه و حسن و حسین را بسوزانند، آن دو نفر را خواهد سوزاند!🔥 🔺آن هیزم‌ها نزد ما (امامان) است و [نسل به نسل تا قائم] به ارث می‌رسد... 📚①دلائل‌الامامةنوشته‌طبری‌صغیرشیعه ②وموسوعة‌الکبری‌عن‌فاطمة‌الزهرا،جلد۱٠،صفحه۲۲۵ 🤲🏻 ✍🏻     ✾" ✾ "✾  ════╗ @zeytoon_mahjoob ╚════  ✾" ✾" ✾
‌ 🚩 (۱) ▪️ابن عباس می‌گوید: علی و عباس(عموی پیامبر) و زبیر در خانه فاطمه نشستند [و بیعت نکردند!] تا آنکه ابوبکر، عمر خطاب را برای خارج کردن آنها از خانه‌ی فاطمه مامور کرد و به او گفت: «اگر نافرمانی کردند، با آنها بجنگ!» 🔥او نیز مشعلی آتشین برداشت و به قصد سوزاندن [و ویران کردن] خانه بر سر آنها، به راه افتاد... ▪️وقتی به درِ خانه‌ی فاطمه رسیدند، در را با شدت کوبیدند.... 🥀زهرا پشت در آمد و چنین گفت: «پدرجان! ای رسول خدا! ببین که بعد از تو پسر خطاب و پسر ابوقحافه با ما چه می‌کنند...» ▪️وقتی صدای او و گریه‌اش را شنیدند بسیاری از آنها رفتند... تنها عمر و جماعتی باقی ماندند که حدود ۳٠٠ نفر برای آتش زدن آمده بودند و ۴٠٠٠ نفر این حادثه را تماشا میکردند! 📚الموسوعة الکبری عن فاطمة‌الزهرا، جلد۱، صفحه ۱۶۱ 📚العقد الفرید نوشته ابن عبدربّه سنی مذهب بحارالانوار، جلد۲۸، صفحه۳۳۹ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا ‌🌐کانال مصطفی محجوب 🌷@zeytoon_mahjoob
‌ 🚩 (۲) ▪️بر در خانه فاطمه آمد، صدایشان زد. [علی و اطرافیانش] درخانه بودند ولی از اینکه بیرون بیایند خودداری کردند. پس هیزم خواست.... فریاد کشید: قسم به کسی که جان عُمر به دست اوست یا از خانه خارج می‌شوید یا خانه را بر سر اهل آن می‌سوزانم... ⭕️به او گفتند: ای عمر! فاطمه در خانه است! گفت: حتی اگر فاطمه باشد... ▪️فاطمه آمد پشت در، گفت: ای گمراهان دروغگو، چه می‌خواهید؟ گفتم: ای فاطمه.... پاسخ داد: چه می‌خواهی عُمر؟ گفتم: شوهرت علی را چه شده؟ تو را فرستاده و خود مخفی شده؟ گفت: گستاخی تو مرا به اینجا کشانده تا با تو و دیگر گمراهان اتمام حجت کنم! گفتم: این سخنان باطل زنانه را رها کن به علی بگو از خانه بیرون بیاید... 🔥و گرنه با هیزم آمده‌ام که این خانه را با اهل آن در آتش بسوزانم! 📚مثالب‌النواصب‌نوشته‌ابن‌شهرآشوب بحارالانوار‌جلد۳٠،صفحه۲۹۳ الامامة‌والسیاسة نوشته‌ابن‌قتیبه‌سنی‌مذهب بحارالانوار، جلد۲۸، صفحه۲۶۹ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا ‌🌐کانال مصطفی محجوب 🌷@zeytoon_mahjoob
‌ 🚩 (۳) ▪️از خانه بیرون نیامدند... به خالد بن ولید گفتم: تو و چند نفر دیگر بیایید و هیزم جمع کنید خودم (عُمر) می‌سوزانم! فاطمه گفت: «ای دشمن خدا! ای دشمن رسول خدا! ای دشمن امیرمومنان...» و دستانش را جلوی در گذاشت تا از بازشدن در جلوگیری کند. فاطمه نمی‌گذاشت در را باز کنم و این مرا عصبانی‌تر می‌کرد.... 😭تازیانه را از قنفذ گرفتم به دستان او زدم، درد کشید، صدای ناله و گریه او را شنیدم نزدیک بود دلم برای او بسوزد و برگردم که کینه علی را به یاد آوردم و به یاد فریبکاری محمد و جادوی او افتادم پس به در لگد زدم.... 📚①مثالب‌النواصب نوشته‌ابن‌شهر‌آشوب ②بحارالانوار، جلد۳٠، صفحه۲۹۳ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا ‌🌐کانال مصطفی محجوب 🌷@zeytoon_mahjoob
‌ 🚩 (۴) ▪️حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: هیزم بسیار جلوی درِ خانه ما جمع کردند. آتشی آوردند که هم در را بسوزانند هم ما را. در چارچوب در ایستادم آنها را به خدا و پدرم رسول خدا قسم دادم که دست از ستم بر ما بکشند و یاری‌مان کنند. 🔺ناگهان عمر، تازیانه را از دست قنفذ گرفت و به بازوی من زد، تازیانه مانند بازوبند دور دستم پیچید، و با پایش، در را لگد زد..... ▪️عمر بن خطاب گوید: فاطمه به در چسبیده بود و اجازه نمی داد که در باز شود به در لگد زدم چنان فریادی زد که گمان کنم مدینه زیر و رو شد... 🔺گفت:«پدر جان! ای رسول خدا! اینگونه با دختر محبوبت رفتار می کنند. آه.... ای فضه! بیا و مرا بگیر به خدا قسم فرزند درون شکمم کشته‌ شد»😭 🥀شنیدم که داشت جنینش را سقط می کرد... 📚①ارشادالقلوب‌نوشته دیلمی ②مثالب‌النواصب‌نوشته‌ابن‌شهرآشوب ③بحارالانوار،جلد۳٠،صفحه۲۹۴،۳۴۸،۳۴۹ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا ‌🌐کانال مصطفی محجوب 🌷@zeytoon_mahjoob
‌ 🚩 (۵) ▪️عمربن خطاب گوید: با لگدی که زدم جنینش را سقط کرد به دیوار تکیه داده بود که در را هل دادم و وارد شدم. فاطمه جلو آمد.... از روی پوشیه چنان به او سیلی زدم که گوشواره‌اش خرد شد و روی زمین افتاد.😭 به سرعت از خانه خارج شدم و به خالد و قنفذ و دیگران گفتم: جنایت بزرگی مرتکب شدم که می‌ترسم جانم در امان نباشد.... 🔥در را با آتش سوزاندند... عمر چنان فاطمه را بین در و دیوار فشرد که جنین سقط شد و میخ در به سینه او فرو رفت...😭 فاطمه فریاد کشید: «پدرجان! ای رسول خدا! ببین که پسر خطاب و پسر ابوقحافه با ما چه می‌کنند...» عمر به اطرافش نگاهی کرد و گفت: فاطمه را بزنید....😭 ▪️علی بن ابی طالب از خانه بیرون آمد چشمان حسرت زده‌اش قرمز شده بود.... فضه را صدا کرد تا فاطمه را دریابد... به سمت عمر حمله کرد، یقه او را گرفت و تکان داد عمر از ترس بیهوش شد به بینی و گردن او کوبید خواست او را بکشد که وصیت پیامبر و دستور او به صبر را به یادآورد و فرمود: «به خدا قسم اگر با خدا عهد نکرده بودم می دانی که نمی‌توانستی وارد خانه ‌ام شوی ای پسر ضحاک!» 📚①مثالب‌النواصب‌نوشته‌ابن‌شهرآشوب ②وموسوعة‌الکبری‌عن‌فاطمة‌الزهرا،جلد۱۱،صفحه۳۸ ③بحارالانوار،جلد۳٠،صفحه۲۹۴ جلد۴۳،صفحه۱۹۸ جلد۵۳،صفحه۱۹ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا ‌🌐کانال مصطفی محجوب 🌷@zeytoon_mahjoob
‌ 🚩 (۶) ▪️عمر بن خطاب گوید: گروه زیادی را جمع کردم نه برای جنگیدن با علی، برای قوت قلب خودم... علی را محاصره کردند من آمدم، با عصبانیت و به زور کشان کشان او را برای بیعت بردیم.... 🔺عدی بن حاتم (یکی از صحابه) گوید: دلم به حال کسی به اندازه علی نسوخت آن لحظه که او را دست بسته می‌کشیدند. ▪️[فاطمه مانع خارج کردن علی از خانه شد] عمر نگاهی به اطرافش کرد گفت: «فاطمه را بزنید...!» به یکباره سیل تازیانه‌ها بر دختر رسول خدا جمع شد که جسم او را کوبیدند.... 😭 از آن فشار و صدمه سنگین بیمار و دردمند و غمگین شد. ▪️ابوبکر و عمر با ظاهری پشیمان به عیادت او آمدند. به آنها چنین فرمود: «شنیده‌اید که پیامبر فرمود رضایت فاطمه‌ام، از رضایت من است و خشم دخترم فاطمه، از خشم من؟» گفتند:«بله شنیده‌ایم» 🔺فرمود: «خدا و ملائکه او شاهدند شما دو نفر مرا خشمگین کردید و از شما راضی نمی‌شوم تا اینکه پیامبر را ملاقات کرده و از شما به او شکایت کنم....» ابوبکر تظاهر به گریه کرد، فاطمه فرمود: به خدا قسم در هر نمازم تو را نفرین می‌کنم! 📚①موسوعة‌الکبری‌عن‌فاطمة‌الزهرا،جلد۱٠،صفحه۱۷۸ ②الامامة‌السیاسة‌نوشته‌ابن‌قتیبه‌سنی‌مذهب ③بحارالانوار،جلد۲۹،صفحه۶۲۷ جلد۳٠،صفحه۲۹۵ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا ‌🌐کانال مصطفی محجوب 🌷@zeytoon_mahjoob