هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی...
✍🏻 #سعدی
.
.
.
🌱 @mahjur_1390
آن سست وفا که یار دلسخت من است
شمع دگران و آتشِ رخت من است
ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف
جرم از تو نباشد گنه از بخت من است...
✍🏻 #سعدی
.
.
.
🌱 @mahjur_1390
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد... 🌱
✍🏻 #سعدی
.
.
.
🌱 @mahjur_1390
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟
نه قوتی که توانم کناره جُستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم...
✍🏻 #سعدی
🌷 #روز_بزرگداشت_سعدی
.
.
.
🌱 @mahjur_1390
🌷 #سعدی علیهالرحمة در بوستان حکایتی آورده از ذوالنون مصری که در عبادت و معنا بلند آوازه بود.
در سالی که به علت خشکسالی رود نیل خشک شده بود، مردمان پریشان به کوه و دشت رفتند که دعا کنند. یکی از آنها سراغ ذوالنون رفت تا او برای باران دعا کند. ذوالنون بعد از شنیدن ماجرا به مَدیَن رفت و ماند تا پس از بیست روز باران بسیاری بارید.
با خبرِ بارش باران، آن پیر روشندل عزم بازگشت کرد. عارفی راز این کار را از ذوالنون پرسید:
بپرسید از او عارفی در نهفت
چه حکمت در این رفتنت بود؟ گفت
شنیدم که بر مرغ و مور و ددان
شود تنگ روزی به فعلِ بَدان
در این کشور اندیشه کردم بسی
پریشانتر از خود ندیدم کسی
برفتم مبادا که از شرِّ من
ببندد درِ خیر بر انجمن...
الله الله از این جواب. #ذوالنون شهر را ترک کرده بود که مبادا سختی و محروم شدن مردم بهخاطر او بوده باشد. او خود را بدترین موجودات و مانع خیر میدیده!
و دست آخر هوشدار سعدی:
بهی بایدت لطف کن کان بهان
ندیدندی از خود بَتَر در جهان
تو آنگه شوی پیشِ مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز
بزرگی که خود را به خُردی شمرد
به دنیا و عقبی بزرگی ببُرد
از این خاکدان بندهای پاک شد
که در پایِ کمتر کسی خاک شد...
+ این ملاک دقیقی است که در موانع و مشکلات، اول به خود باز میگردیم و خود را متهم میکنیم یا انگشت اشاره را بهسوی غیر میگیریم!؟
🌱 @mahjur_1390
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نه من از دستِ نگارینِ تو مجروحم و بس
که به شمشیرِ غمت کشته چو من بسیارند...
✍🏻 #سعدی
#رئیسی_عزیز
.
.
.
🌱 @mahjur_1390
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفتوگوی تو خیزم به جستوجوی تو باشم...
✍🏻 #سعدی
🌱 @mahjur_1390
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جُور است در نظر
هم جُور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی اَر به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نهایم، اینت بلعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی؟ که در این حلقهٔ کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
✍🏻 #سعدی
.
.
.
🌱 @mahjur_1390
گر ز آمدنت خبر بیارند
من جان بدهم به مژدگانی
دفع غم دل نمیتوان کرد
الا به امید شادمانی...
✍🏻 #سعدی
.
.
.
🌱 @mahjur_1390
پس از دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید...🌱
✍🏻 #سعدی
.
.
.
🌱 @mahjur_1390
یا رب این نامه سیه کردهی بیفایده عمر
همچنان از کرمت بر نگرفتهست امید...
✍🏻 #سعدی
.
.
.
🌱 @mahjur_1390
گر به صد منزل فراق افتد ميان ما و دوست
همچنانش در ميان جانِ شیرین، منزل است!
✍🏻 #سعدی
.
.
.
🌱 @mahjur_1390