خاکهای نرم کوشک ۳۹.m4a
6.91M
📔کتاب : خاکهای نرم کوشک🌹
❇️ سرگذشت . زندگی نامه و خاطرات شهید عبدالحسین برونسی🌹
🖌 نویسنده : سعید عاکف🌹
قسمت : سی و نهم🌹
🌙@mahman11
#دعای_فرج🌷
🌱یک روز نسیم خوش خبر میآید
🌱بس مژده به هر کوی و گذر میآید
🌱عطر گل عشق در فضا میپیچد
🌱میآیی و انتظار سر میآید..
💖#امام_زمان
🤚❣ #سلام_امام_زمانم ❣🤚
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلی مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ السَّمآءَ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که با آمدنت حجّت را بر اهل زمین و آسمان تمام می کنی.
سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین و آسمان غرق نور می شوند.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص 117.
#اللهمعجللولیکالفرج🤲✨
💚❤️#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮#امام_زمان ارواحنا فداه را با چه لفظی صدا کنیم که بامحبت نگاهمون کنند⁉️
🎙 حجتالاسلام والمسلمین #استاد_پناهیان
پگاه لبخندتان
زیباترین
#صبح
غزلخوان
آشناییهاست ...
🌷#صبحتون_شهدایی
💌 #در_محضر_شهدا
🌹شهید عبدالحسینی برونسی:
آدمها دو دستهاند غیرتی، قیمتی، غیرتیها با خدا معامله کردند قیمتیها با بنده خدا
#شهدا
♥️🦋
#شهید_ابراهیم_هادی
رفیق حتی اگر احساس بینیازی
داشتی دستت رابه سوی اهلبیت بگیر...
اگر مشکل نداشتی همیشه
وصل باش مخصوصا به مادرت
حضرت زهرا(س )
فرزند نباید بیخیال مادر باشه...
🍃میگفت:
عڪس شهدا را زده بود بہ سقف اتاقش ..
تا هر زمان از خواب چشم باز میکند
اولین چیزی که میبیند
عڪس شہدا باشد
روزت را بہ نام شہدا زیبا کن..💫
✍🏻به روایت همسر
#شهیدنویدصفری
#مادرانه
#ته_تغاریهای_مادر
قبل از #عملیات همه دور هم نشسته بودیم .
#کمال به #مادر گفت :
#مادر ، #شش تا پسر داری ، سه تا #بزرگه برای خودت ، سه تا #کوچیکه را بده برای خدا ...
#مادر گفت:
#راضیم_به_رضای_خدا
#کمال_ظل_انوار ، مهندس مکانیک ، یکی از پنج شخص شاخص توپخانه سپاه
#مهدی_ظل_انوار ، مهندس شیمی ، فرمانده ستاد قرارگاه و لشکر فجر
#جمال_ظل_انوار ، مهندس دامپروری ، جهادگر و فرمانده گروهان ...
هر #سه_برادر در یک شب و
در یک ساعت #شهید شدند
🌹شهیدآوینی:
بسیجی #عاشق_کربلاست، و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها. نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا، ما را نیز در خیل کربلائیان بپذیر🤲✨ ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانهی #دیار_قدس شویم.
« اشتباهاتی را كه قبلاً مرتكب شدهايد، تكرار نكنيد تا ضربههایی را که خوردهايد تكرار نشود! ...
حال كه می بينيد قدرت های استكباری جهان، چنگال های خود را برای از هم پاشيدن انقلاب اسلامی و حلقومشان را براي بلعيدن اسلام و قرآن و مملكت اسلامی شما، باز نمودهاند دل از دنيا و هر چه در او هست برداريد و با تمام قوا به دفاع از اسلام و قرآن بپردازيد و از شهادت نهراسيد كه شهادت بالاترين منصب ها و نيكی ها است.»
✨ فرازی از #وصیتنامه،#روحانی #شهید_سید_احمد_شوقی مزار
✳️ برای تألیف قلوب درِ خانهاش همیشه باز بود!
🔻 وقتی از شمال به پایگاه همدان میرفت، با خودش مقدار زیادی ماهی میبرد. از همان دم درِ دژبانی شروع میکرد به توزیع تا خانه. میگفت: «من وقتی سبزیپلو با ماهی میخورم، دوست دارم همه خورده باشند.» یا وقتی پرتقال و برنج با خودش میبرد، سهم خیلیها را برمیداشت. بارکشی میکرد برای هدیه به دیگران، برای #تألیف_قلوب. درِ خانهاش همیشه باز بود و از این کارش لذت میبرد.
📚 از کتاب «آسمان دریا را بلعید»؛ خاطرات قهرمان جنگهای دریایی سرلشگر خلبان #شهید_حسین_خلعتبری_مکرم
📖 ص ۱۷۳
#⃣ #مردمداری
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
•═┄•※🍃🌸🍃※•┄═•
#سلام_بر_ابراهیم
✨آقا ابراهیم پیشنهاد داده بود که صبح ها در زورخانه نماز جماعت را بخوانیم و بعد هم ورزش کنیم و همه قبول کردند.
☘بعد از آن هر روز صبح برای اذان صبح در زورخانه جمع می شدیم و بعد از نماز صبح ورزش باستانی را شروع می کردیم. بعد هم صبحانه مختصری دور هم می خوردیم و هرکس به سراغ کارهای خودش می رفت.
👍ابراهیم هادی از این قضیه خیلی خوشحال بود چرا که ورزش بچه ها تعطیل نشده بود و از طرفی هم نماز صبح جماعت داشتیم و بچه ها به جماعت نمازشان را می خواندند.
💠همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را میخواند:( اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری محبوبتر است).
🕊شهدا به ما توجه و محبت دارند
وقتی شما از این و آن طعنه می خورید و لاجَرَم به گوشهٔ اتاق پناه می برید و با عکس های ما سخن می گویید و اشک می ریزید،
به خدا قسم این جا #کربلا می شود و برایِ هر یک از غم های دلتان، این جا تمامِ شهیدان زار می زنند .
اینجا عرش است یا فرش!؟
لباسها خــــاڪی؛
امّا
"روحشان" همہ افلاڪی ..🕊
آرے،
این تسبیحگویـان، فرشتـگاننـد
ڪه در قابِزمین ایستادهاند ..
#مردان_بی_ادعا
🌹پدر پوتین های حسینعلی را که دم در دید، اخم هایش در هم رفت. تعجب کردیم. آخر پوتین های او نشانهی آمدنش از منطقه بود که این پدر را بی حساب خوشحال می کرد. وارد اتاق شد و قبل از اینکه فرصت دهد، پسر جوانش او را در آغوش بکشد،
🌹 گفت: «پنجهی پوتین تو موش خورده. چرا اونارو عوض نمی کنی؟» حسینعلی که هنوز برای بوسیدن پدر شتاب داشت، در حالی که به طرف او می رفت، گفت: «پوتینام هنوز قابل استفادهس بابا! چرا باید عوض شون کنم؟ درست نیس از بیت المال مازاد بر نیاز استفاده کنیم».
"#شهید_سید_حسینعلی_مقدسنیان"
✍راوی :خواهر شهید