🌹خنده هایشان از ته دل بود.
یک #عکس و هشت #شهید...
هفت تپه_رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا
.
شهید #سید_مهدی_دشتبان 🌷 ،
شهید #علی_گیلانی 🌷 ،
سردارشهید #حسن_فدایی 🌷 ،
شهید #محمدتقی_مظلومی 🌷 ،
شهید #محمد_ایزدی 🌷 ،
شهید #حمیدرضا_اسفندیار 🌷 ،
شهید #احمد_نریمانی 🌷 ،
شهید #نورالله_امینتبار 🌷
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
@mahman11
🌹ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺯﯾﺒﺎی شهید ﺩﮐﺘﺮ مصطفی #ﭼﻤﺮﺍﻥ :
ﺧﺪﺍﯾﺎ ...
ﺍﺯ ﺑــــﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑـــﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﺷـــﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ میگیرم ...
ﻣـــﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠـــﻖ ﮐﺮﺩﯼ ، ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـــﻬﺎﯾﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗـــﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ میکنم ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨهاﯾﻢ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧــﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧــﻮﺩﺕ ...
ﺑﺎ ﺗـــﻮ ﺗﻨﻬــﺎﯾﯽ ﻣﻌـــﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
ﻣﺎﻧــﺪﻩﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ میکردﻡ ...
دوستت دارم ای خدای من
#رجب
@mahman11
10.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹وصیتنامه شهید احمد فرقانی
@mahman11
🌹آیین گرامیداشت شهدای غزه و حادثه تروریستی کرمان و یادواره ۱۷۳ شهید منطقه سوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
@mahman11
🌹 جثهی کوچیکی داشت.
بهش میگفتن چریک کوچولو...
عبدالعلی یک بار تو مهران ترکش به سر و
دست و پاش اصابت کرد و مجروح شد.
نهایتا در ۱۹ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج شلمچه بشهادت رسید و ۹ سال بعد ( ۱۳۷۴) پیکرش به آغوش خانواده بازگشت.
.
🌷 #شادی روح #شهید عبدالعلی
حسنی ( از #گلوگاه) #صلوات ...
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
@mahman11
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆تصاویری از مانور شیر مردان یمنی در شمال این کشور با عنوان «آمادگی برای نبرد فتح موعود و جهاد مقدس»
@mahman11
4.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌تشکر دلنشین از دولت گذشته (روحانی )
@mahman11
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴رد شدن شکایت قالیباف از نوباوه/ افشاگری بیسابقه
⁉️ دست بردن قالیباف در بیانیه نمایندگان به نفع خودش؟!
♦️ بیژن نوباوه وطن، نماینده تهران ابتدا در صفحه مجازی خود این موضوع را مطرح کرد. قالیباف از او به اتهام نشر اکاذیب و افترا شکایت کرد. بعد از بررسی اسناد، شکایت قالیباف در قوه قضاییه رد و مشخص شد که ادعای نوباوه درست بوده.
@mahman11
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت_شانزدهم
رها لبخند زد و همان لحظه قطره ای اشکاز چشمانش چکید: چند بار بگم کشک بادمجون! نه ککش بادمجون!
احسان سرش را کج کرد: هر چی شما بگی! درست میکنی؟
مهدی و محسن هم گفتن: آره مامان! تو رو خدا درست کن!
رها خندید: قسم چرا میدید؟ باشه! اما من یک روز میفهمم راز این علاقه خاندان شما به کشک بادمجون چیه!
بعد بلند شد که به آشپزخانه برود: برم که شام به موقع آماده بشه. این منچ هم بیارید تو آشپزخونه ادامه بدیم.
رها دم آشپزخانه بود که احسان گفت: دست پخت تو!
رها برگشت و گنگ نگاهش کرد.
احسان ادامه داد: دنبال راز ما بودی؟ راز ما دست پخت توئه! هیچ وقت غذاهای بادمجونی رو نخوردیم! هنوزم هیچ کجا نمیخوریم، جز دست پخت تو! کلا ازبادمجون بدمون میاد.
مهدی و محسن هم سری به تایید تکان دادند. صدای صدرا از آن سوی هال آمد: پس بهش گفتی بلاخره؟ از روزی که زن من شده، داره این سوال رو میپرسه!
رها یک دستش را به کمر زد: پس چرا به من نگفتی؟
صدرا شانه ای بالا انداخت: این یک راز بین ما بود! ممکن بود از این راز بر علیه ما استفاده کنی.
همه خندیدند و رها خدا را شکر کرد برای این خنده ها....
زهرا خانم دفترچه بیمه اش را مقابل احسان روی میز گذاشت. احسان اشاره ای به چای روی میز کرد و گفت: بفرمایید، ناقابل. حقیقتا من چیز زیادی تو خونه ندارم، همیشه یا بیمارستان هستم یا پایین.
زهرا خانم چادر روی سرش را با یک دستش مرتب کرده و با دست دیگر استکان را برداشت: دستت درد نکنه پسرم. راضی به زحمت نیستم.
راستش این آزمایش بهونه بود تا با هم صحبت کنیم.
احسان همینطور که آزمایش را مهر میزد،نگاهی به زهرا خانوم کرد،
دفترچه را مقابلش گذاشت و گفت: چکاب کامل براتون نوشتم. سنو هم نوشتم. اگه جایی آشنا ندارید، هماهنگ میکنم بیاید بیمارستانی که هستم، کارهاتون سریع انجام بشه.
زهرا خانم گفت: خیر ببینی مادر. هر وقت بهم بگی، میام.
احسان لبخند زد: چشم! حالا هم در خدمت شما هستم. بفرمایید امرتون
رو.
زهرا خانم: بخاطر حرف های دیروز اومدم.
احسان شرمنده سر به زیر انداخت: من واقعا شرمنده ام! نمیدونم چطور معذرت خواهی کنم.
زهرا خانم لبخندی زد و گفت: نیومدم شرمنده ات کنم. اومدم برات از کسی بگم که شبیه تو نبود، اما دردی مثل تو داشت. ارمیای من، پسر عزیز من، مرد تنهای من. ارمیا هم درد بی پدری کشید، درد بی مادری کشید. حتی عاشق شد و بهش بی احترامی کردن! درد ارمیا، خیلی بیشتر از تو بود، خیلی بیشتر از ایلیا و زینب سادات بود.
نام زینب سادات دل احسان را لرزاند.
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد.....
@mahman11