فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش گرامی و راهش پررهرو
#محمدجواد_تندگویان🕊🌹
@mahman11
فرقی نداره ایرانی باشی یا لبنانی ..
جهاد باشی یا آرمان ..
مهم اینه برای آرمان هات جهاد کنی . . .
و سرانجام قصه دنیات بشه شهادت:)
#شهیدجهادعمادمغنیه
#شهید_آرمان_علی_وردی
@mahman11
#شهید_آوینــے
✍در این دوران جاهلیت ثانے و عصر توبہ بشریت ، پاے بہ سیاره زمین نهاده اے ، نومید مشو ، ڪہ تو را نیز #عاشورایے است و ڪربلایے ڪہ تشنہ خون توست و انتظار مے ڪشد...
@mahman11
#فرازی_از_وصیت_نامہ :
●وصیت من به برادران و فرماندهان و همکاران عزیزم این است که شما را به خدا قسم می دهم که در شناخت وظیفه تان قصور و در انجام آن کوتاهی نکنید.
●و در ایثار و گذشت دریغ نکنید و حق را فدای مصلحت نکنید که حق باقی است و مصلحت زود بگذرد.
#شهید_حمید_محمدرضایی🌷
●ولادت : ۱۳۵۰/۷/۱ شال ، قزوین
●شهادت : ۱۳۹۴/۲/۲۴ تدمر ، سوریه
@mahman11
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت_سیم
زینب سادات خود را مقابل قبر پدر رساند.
نگاهش به نوشته روی قبر خیره ماند.
"سرهنگ شهید سیدمهدی علوی"
کنار قبر نشست و اشک از چشمانش جاری شد.
زینب سادات: سلام بابا جون. خوش میگذره؟ چرا بد بگذره؟ مامان و بابات پیشت هستن، مامان آیه و بابا حاجی! رفیقات، عمو یوسف و بابا ارمیا! اونجا برای خودت همه رو جمع کردی.
کمی صدایش بالا رفت و هق هقش بیشتر شد: من رو چرا نبردی؟ نگفتی
دخترم تنها چکار کنه؟ غیرتت این بود بابا؟ که مزاحم ناموس خودت بشن؟ رفتی تا ناموس این مملکت آروم باشه؟ پس من چی؟ حق من چیه؟ من نباید آروم باشم؟ حق بی پدر من کجاست؟ چرا من تنهام؟ چرا رهام کردید؟ مگه خودت بابا ارمیا رو نفرستادی برام؟ مگه خودت مهرشو به دل بچگی های من ننداختی؟ چرا بابا؟ چرا ازم گرفتیدش؟ به کی بگم دردمو؟ به کی بگم مزاحم ناموست میشن؟ بابا من با ایلیا چکارکنم؟ من مادر بودن بلد نیستم! من نمیدونم با دلتنگیهای خودم چکار کنم. نمیدونم
با غریبی ایلیا چکار کنم. بابا غیرتت کجاست؟ بیا پشت و پناه دخترت باش! منو به امید کی گذاشتی و رفتی؟ بابا برگرد! برگرد پشتم باش! بزن تو گوشش و بگو دور دخترمو خط بکش! بابا ازت شاکی ام! خدا! خدا شکایت تو رو به کی ببرم؟ به کی بگم یک دختر حقش بی پدری و بی مادری نیست؟ حقش طعنه و کنایه نیست! خدا! دنیا به من بد کرد خدا!
تنهام خدا! من بابامو میخوام! بابام.
سرش را روی خاک گذاشت و اشک ریخت. هق هق کرد. درد کشید. قلب
صبور و مهربانش درد داشت. درد بی کسی!
چشمانش بسته شد و لحظه ای همانجا روی خاک به خواب رفت.
در جنگلی سبز خود را یافت. همراه کاروانی به سمت کربلا میرفت. نمازمیخواند و راه میرفت. به چشمه ای زلال رسید. دست در آب کرد و نوشید. صدای پدرش را شنید: زیارتت قبول بابا جان. رسیدی کربلا.
زینب سادات به چشمه نگاه کرد و بعد بلند شد و طواف کرد. بعد از طواف توجه اش به سمتی جلب شد. قدم به سمتش برداشت. از جنگل خارج شده بود و میان بیابان خشک و سوزانی ایستاده بود. مردی را دید که جنین وار خود را در آغوش دارد و کودک در آغوشش گریه میکند.
مرد شیشه شیری پر از روغن در دهان کودک گذاشت و کودک خورد.محمدصادق را شناخت. میخواست به سمتش برود و بگوید با این کار بچه را میکشد. اما نمیتوانست. مردی با لباسهای خاکی کنار خود دید.
مرد گفت: شرمنده ام دخترم. از پسرم بگذر! من جلوی پدرت رو سیاهم! من و ببخش دخترم.
زینب سادات از خواب پرید. گریه اش گرفت. میدانست مرد در خواب، پدر شهید محمدصادق است. از شرمندگی شهید، خودش هم شرمنده شد.
زیر لب گفت: بخاطر شما حلالش کردم. بابا! بهش بگو حلال کردم پسرش رو. بگو شرمنده نباشه! بگو فقط کمکم کنه!
ساعت ها نشست و با پدر درد و دل کرد. در امامزاده نماز خواند و اشک ریخت. از خدا طلب یاری کرد و خود را به مهربانی های پدر سپرد.
آنقدر مشغول راز و نیاز بود که متوجه مردی که مقابلش نشست و فاتحه خواند هم نشد.
حامی: دلتنگ بابات شدی؟
زینب سادات به حامی نگاه کرد: سلام عمو.
حامی: سلام یادگار سیدمهدی! چی شده که بغض صدات تمام گلزار شهدا
رو تو غم فرو برده؟ نمیگی اینجوری میای اینجا، دل شهدا میگیره؟
زینب سادات: دل دختر شهید گرفته! دل بی کسی هاش گرفته.
حامی: یک ملتی رو شرمنده شهدا کردی با این حرفت.
دستی بر مزار رفیقش کشید: شرمنده ام سید. شرمنده ام کاری کردیم دل یادگارت بگیره. شرمنده ام که امانتی تو چشمهاش خیس اشک شده.
زینب سادات: عمو! شما اینجا چکار میکنید؟
حامی: سیدمحمد زنگ زد. دل نگران امانت برادرش بود. کسی میدونه اینجایی؟
زینب سادات شرمنده شد: یادم رفت.
حامی: من به عموت زنگ زدم. دارن میان دنبالت. زینب خانم که فراموشکار نبود.
زینب سادات: امروز خیلی حس بی کسی کردم عمو! خیلی! یکهو خودم رو دیدم که اینجام. دلم پر بود.
حامی: اشکال نداره. یک کمی نگرانی برای ما لازمه! لازمه تا بیشتر حواسمون رو به امانتی های شهدا جمع کنیم. پاشو بریم خونه. بچه هامنتظرتن.
زینب سادات: ممنون. میخوام بازم پیش بابا باشم و باهاش حرف بزنم.
حامی بلند شد: همین اطراف هستم تا سید برسه. حواسم بهت هست. راحت باش.
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد.....
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ای شهدا!
میدانید، بین خودمان بماند، گاهی دلمان می خواهد دل شما هم برای ما تنگ بشود....
🔸 شادی روح مردان باصفا، شهدای بامرام صلوات
#شبتون_شهدایی_
@mahman11
#سلام_امام_زمانم♥️✋🏻
اِ؎بهـــٰــار؎تَـــــرین آیِنہ هَستے۔۔۔◇
﴿یـــــوسُف ڪَنعٰانے مَـــــن۔۔۔﴾،
" ۔۔۔سَـــــلٰام۔۔۔"
آقٰاجــᰔـــآنم۔۔۔بیآ و
أذٰان ؏ِــــشق بخوٰان ۔۔۔!
تٰا جهـــــآن سَراسَر مُسلمـــــآن شَود!
بیآ۔۔۔ و ،
«وَ نُرِيـــــدُ أَنْ نَمُنَّ....❀»رٰا،
فَریــــٰـادڪُن...
چِشم انتـــــظٰار مٰاندهأم ؛
مَـــــن سَرخُوشم أز ،
لِذّت این چِشـــــم بِہ رٰاهے۔۔۔
و َ
«چِشـــــم انتظٰار مےمآنم ...𑁍»
🌤#أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ_لولیک_الفرج
@mahman11
ای یکه سوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه می کرد؟
می گفت برو، عشق چنین گفت که بشتاب
می گفت بمان، عقل چنین گفت که برگرد
دیروز یکی بودیم با هم ولی امروز
تو نورتر از نوری و من گردتر از گرد
یک روز اگر از من و عشق تو بپرسند پیغمبرتان کیست، بگو درد بگو درد
ای سرخ تر از سرخ! بخوان سبزتر از سبز
آن سوی درختان همه زردند، زرد
ای دست و زبان #شهدا هیچ زبانی
جز حنجره ات داغ مرا تازه نمی کرد...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
@mahman11
و چه مادران چشم انتظاری
که حتی در برف و بوران
به هوای در آغوش کشیدن
پاره ای از پیکر فرزندشان آمدند
و دست خالی برگشتند...
#مادران_چشم_انتظار🌷
@mahman11
📌 #نماز به پا دارید ؛
رسم شهدا ترک نماز نبود حتی در شرایط سخت ...
اگر به نماز های احمد کاظمی نگاه می کردیم ، می دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمی خواند.
کسانی که در کنار احمد نماز خوانده اند ، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان مؤمن و مسلط بر نفس خویش بود.
📚 منبع : سردار سرتیپ فدوی
(ماهنامه شاهد یاران – ص۲۵)
🌷 "حاج قاسم سلیمانی" میگوید:
هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند؛
و پیوسته این ذکر:
«یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی »
ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد.
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
@mahman11
🌹 «کمک کردن در وجودش بود و اگر کمکی از دستش بر میآمد دریغ نمیکرد. مثلاً یادم هست در زمان ساخت مستند شهری در آسمان، در یکی از شبهایی که در خرمشهر در حال استراحت بودیم، یک دفعه سوال کرد: بچهها در دادگاه آشنایی ندارید؟
🔸من خیلی تعجب کردم. گفتم: چطور حاجی؟ ماجرا را تعریف کرد. ماجرا از این قرار بود که روزی در یکی از خیابانهای تهران در حال عبور بوده که تصادفی رخ میدهد و ایشان مجروح را به بیمارستان میرساند، خلاصه در کلانتری بازداشتش میکنند و مامورها هم برخورد بدی با او انجام میدهند، پروندهای درست میشود و شخص مجروح با سوءاستفاده از موقعیت پیش آمده از آوینی شکایت میکند و بقیه ماجرا!
🔸من خیلی ناراحت شدم، گفتم: حاجی حَقِّت بوده! گفت: این چه حرفیه؟ گفتم: اگر دوباره این اتفاق بیفته باز هم کمک میکنی؟ گفت: این کار انسانی بوده، آره بازم این کار رو میکنم.
🔸البته آن شخصی که برای آوینی آن مشکل را ایجاد کرده بود بعد از شهادتش آمد و عذرخواهی کرد و شرمنده شد. آوینی اینطور فکر میکرد که در این معاملههای دنیایی ضرر نمیکند. در حالی که عقل مادی امروز به آدمها یاد داده دنبال دردسر نباشند.
🔸آوینی از مسئولیت شانه خالی نمیکرد. مثلاً مسئول مجله سوره که بوده، وقتی لیست حقوق را امضا میکرده، میبینند آبدارچی حقوقش از شهید آوینی بیشتر است. اطرافیان با سوال و تعجب با این قضیه برخورد میکنند اما آوینی میگوید تعداد افراد خانواده ایشان بیشتر است.»
📚منبع: «اصغر بختیاری مدیر تولید مستند روایت فتح، خبرگزاری تسنیم، ۲۱ فروردین ۱۳۹۸»
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #شهید_گمنام
خوش نام تویی، گمنام منم ...
✍ نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها”
یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود.
ابراهیم همینطور که شنا می رفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد.
🌷برادر شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی...🕊
@mahman11
🌹اے شـهیـد..
باید خودت تمـام
دلم را عوض ڪنـے ؛
با این دلم ، بہ دردِ
امام زمانم نمـےخورم .
محبوب دل صاحب ڪہ شدے
شهیدت ميڪنند
#شهید_بلباسی_
@mahman11
🌹 خار چشم منافقین ، سردار شهید همت اله متو ، فرزند قنبر.
متولد ۱۳۳۹ روستای قلعه کش آمل.
در سن 7 سالگی به دبستان دولتی امیر قلعه کش راه یافت و در سال 1359 موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضی و فیزیک گردید .
.
▫️در درگیری های گنبد و مبارزه علیه ضد انقلاب در کردستان حضور داشت . با شروع جنگ تحمیلی عازم غرب کشور شد و به مدت دو ماه در آنجا مشغول پیکار با نوکران چشم و گوش بسته آمریکا بود .
پس از بازگشت از جبهه و در شب حمله ضد انقلاب به شهر آمل شرکت فعالانه داشت تا سرانجام در ساعت 3 بعد از ظهر روز سه شنبه 6/11/60 در حین درگیری با خلقی های از خلق بریده به دیدار حق شتافت و در صف شهدای انقلاب اسلامی به کاروان حسین پیوست.شادی روحش صلوات...
.
#حماسه_ششم_بهمن
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دعا میکنم باز بــــــاران بیاید
بر آوار من حس طوفان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جــمعه تکــرار قـــرآن بیاید
نسیمی پر از عطر کوثر ز خیبر
به چشـمان خاموش کنعان بیاید
🔹حجت الاسلام ماندگاری:
ماجرای جالب شهیدی که پس از گذشت ۱۷ سال از شهادتش، به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا کمک میکند تا...
🌹 ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون...
@mahman11
🌹شهید کانادایی #مدافع_حرم حضرت زینب (س) ; حمزه علی یاسین
👈 (مونترآل) دومین شهر بزرگ «کانادا» پس از پایتخت این کشور است که در شرق «کانادا» و جنوب غربِ استان «کبک» واقع است.
👈 این شهر به دلیل وجود تعداد قابل توجه مهاجر ایرانی و لبنانی، دارای شیعیان زیادی است.
🔹 «حمزه علی یاسین» در ۲۷ ژانویه ۱۹۹۴ میلادی، در "مونترآل" به دنیا آمد.
خانواده او اصالتا از اهالی روستای «عباسیه» واقع در جنوب لبنان هستند و از اقوام همسرِ دبیرکل حزب الله به شمار میروند.
👈 «حمزه» چند سال قبل به لبنان برگشت و به عضویت «حزب الله لبنان» درآمد.
🔹 با آغاز جنگ علیه تروریستهای وهابی در «سوریه»، «حمزه» جهت شرکت در جنگ برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) عازم این کشور شد و در ۲۵ جولای ۲۰۱۴ میلادی، در این جهاد مقدس به شهادت رسید و در موطن پدریاش به خاک سپرده شد.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀فداییان حضرت زینب سلام الله علیها..
مدافعان حرم
@mahman11
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌷شهدا را یاد کنیم تا آنها نیز در نزد ارباب از ما یاد کنند...
احمدعلی نیری، ساکن محله مولوی تهران بود. او توفیق شاگردی حضرت آیت الله حق شناس را پیدا کرد.
در نوجوانی در نتیجه مراقبت از اعمال، به درجاتی رسید که توصیف شدنی نیست! او در سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید.
#روحش_شاد_و_روانش_جاوید
@mahman11
❤️#شهیداحمدعلینیـرے
🖇راوی: استاد محمدشاهی
☘بیشترین مطلبی که از احمد آقا میشنیدیم درباره #خودسازی بود.
💫یکبار به همراه چند نفر دور هم نشسته بودیم. احمد آقا گفت: بچهها، کمی به فکر اعمال خودمان باشیم. بعد گفت: یکی از بین ما شهید خواهد شد. #خودسازی داشته باشیم تا شهادت قسمت ما هم بشود.
🌼بعد ادامه داد: حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید. اگر سه روز مراقبه و محاسبه اعمال را انجام دهید حتماً به شما #عنایتی میشود.
⁉️بچهها از احمد آقا سوال کردند:
چه کنیم تا ما هم حسابی به خدا نزدیک شویم؟
⚜احمد آقا گفت: چهل روز گناه نکنید. مطمئن باشیدکه گوش و چشم شما باز خواهد شد.
این سخن به همان حدیث معروف اشاره دارد که میفرماید: «هر کس چهلروز اعمالش برای خدا #خالص باشد خداوند چشمههای حکمت را بر زبان او جاری خواهد کرد».
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
@mahman11