10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱:۲۰ تو دستت عقیقه ...❤️🩹💔
❤️#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی❤️
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩸آه ، مرگ خونین من !
عزیز من ! زیبای من ! کجایی ؟
مشتاق دیدارت هستم...
🔹 وقتی بوسهٔ انفجارِ تو ،
تمام وجود مرا در خود محو میکند ،
دود میکند و میسوزاند
چقدر این لحظه را دوست دارم
آه ، چقدر این منظره زیباست ....
#اللهم_اجعل_مماتی_شهادت_فی_سبیلک
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_ابومهدی_المهندس
#شبتون_شهدایی_
@mahman11
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹?🌹🍀🌹
آفتاب، سنگين و داغ به زمين مي ريخت. بچه ها در گرمايي طاقت سوز، عاشقانه به دنبال بقاياي پيكر شهدا بودند. از صبح علي الطلوع كار را شروع كرده بودند.
نزديكي هاي غروب بود كه بچه ها خواستند قدري استراحت كنند. راننده ي بيل مكانيكي كه سرباز زحمت كشي بود بنام «بهزاد گيج لو» چنگك بيل را به زمين زد و از دستگاه پياده شد. بچه ها روي خاكريزي نشسته و مشغول استراحت و نوشيدن آب شدند.
در گرماي شديد كه استخوان هاي آدم را به ستوه مي آورد، ناگهان متوجه شديم كه كبوتر سپيد و زيبا، بال و پر زنان آمد و روي چنگك بيل نشست و شروع كرد به نوك زدن به بيل!!
بچه ها ابتدا مسأله را جدي نگرفتند، ولي چون كبوتر هي به بيل نوك مي زد و ما را نگاه مي كرد، اين صحنه براي بچه ها قابل تأمل شد. يكي از رفقا كلمن را پر از آب كرد و در كنار خودمان روي خاكريز قرار داد. اندكي بعد كبوتر از روي بيل بلند شد و خود را به كنار ظرف آب رساند. لحظاتي به درون كلمن آب نگاه كرد و دوباره به ما خيره شد. بدون اين كه ترسي داشته باشد، مجدداً پريد و روي چنگك بيل نشست و باز شروع به نوك زدن كرد...!
دقايقي بعد از روي بيل پر كشيد و در امتداد غروب آفتاب گم شد! منظره ي عجيبي بود. همه مات و مبهوت شده بودند. هركس چيزي مي گفت در اين ميان «آقا مرتضي» رو به بچه ها كرد و گفت: «بابا، به خدا حكمتي در كار اين كبوتر بود...!»
ساير بچه ها هم همين نظر را دادند و در حالي كه هم چنان در مورد اين كبوتر حرف هاي تازه اي بين بچه ها رد و بدل مي شد، شروع به كار كرديم. جست وجو را در همان نقطه اي كه كبوتر نوك مي زد ادامه داديم. با اولين بيلي كه به زمين خورد، سر يك شهيد با يك كلاه آهني بيرون آمد.
در حالي كه موهاي سر شهيد به روي جمجمه باقي بود و سربند «يا زيارت يا شهادت» نيز روي پيشاني شهيد به چشم مي خورد! ما با بيل دستي بقيه ي خاك ها را كنار زديم. پيكر تكيده ي شهيد در حالي كه از كتف به پايين سالم به نظر مي رسيد از زير خاك نمايان شد. بچه ها با كشف پيكر گلگون اين شهيد غريب، پرده از راز حكمت آميز آن كبوتر سفيد برداشتند.
راوي : شهيد حاج علي محمودوند
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
عشق را خواهی بسنجی
عهد وایمانش بسنج
او که پای دین خود
جان میدهد عاشق تر است..
@mahman11
🔴 ۳ فروند شناور پیشرفته تندرو در سپاه تولید شد
♦️دریادار پاسدار علیرضا تنگسیری - فرمانده نیروی دریایی سپاه: سه فروند شناور پیشرفته تندرو با قابلیت نصب موشک های با برد بالا توسط متخصصان داخلی طراحی و ساخته شد.
♦️این شناورها در کارخانه شهید محلاتی سپاه در بوشهر، وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح و یک شرکت دانش بنیان داخلی تولید شده است.
@mahman11
اینجا دلی جامانده از قافلهی عشق
در آرزوی رسیدن به عشاق
بی قراری می کند ...
#رزقک_شهادت
#جمع_خوبانم_آرزوست
@mahman11
اینجا دلی جامانده از قافلهی عشق
در آرزوی رسیدن به عشاق
بی قراری می کند ...
#رزقک_شهادت
#جمع_خوبانم_آرزوست
#خاطرات_شهید
●آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دونماز، سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند:
“این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند.
رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!
" در این تهران بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟"
#خاطرات_شهید
●ترکش خمپاره درست از پهلوی چپ وارد و به قلب او اصابت کرد.کمکش کردم تا بلند شود به سختی روی پای خود ایستاد به اطراف نگاه کرد و رو به سمت کربلا قرار گرفت دستش را با ادب به سینه نهاد و گفت : السلام علیک یا اباعبدالله ... یکباره گردنش کج شد به زمین افتاد ...
احمد علی موقع خاکسپاری با اینکه 6 روز از شهادتش می گذشت ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه اش قرار داشت..."
📎شاگردخاص آیتالله حقشناس
#عارفشهید_احمدعلی_نیّری🌷
#سالروز_شهادت
@mahman11
28.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
□سردار #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی در خاطراتش با این شهید بزرگوار میگوید:
« یک روز با حسین به سمت آبادان میرفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم.
چندتا از کارهای قبلی با موفقیت لازم انجام نشده بود و از طرفی آخرین عملیاتمان هم لغو شده بود. من خیلی ناراحت بودم.
به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم، اما هیچکدام آنطور که باید موفقیتآمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمیدهد.
گفت: برای چی؟ گفتم: چون این عملیات خیلی سخته و بعید میدانم موفق بشویم.
گفت: اتفاقاً ما در این کار موفق و پیروزیم.
گفتم: حسین دیوانه شدهای!
●در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلاً وضع فرق میکنه و از همه سختتر است، موفق میشویم!
حسین خندهای کرد و با همان تکهکلام همیشگیاش گفت:
💠حسین پسر غلامحسین به تو میگویم که ما در این عملیات پیروزیم.
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
#سالروز_شهادت 🌷
@mahman11