🌷🕊
هرشهیدیک فانوس است
میسوزدونورمیدهد
وازکناراوبودن توهم نورانی میشوی
باشهداکه رفیق شدی
توهم شهیدمیشوی...
#ٱنس_با_شهداء 🌷
@mahman11
𖧹رازی است در گمنامی که به
𖧹هر کس نگویندش و شهدا
𖧹رازداران درگاه خدایند که به
𖧹دنبال آن آسمان ها را فتح کردند
𖧹راستی ما به دنبال چه هستیم؟
@mahman11
#خاطراتشهدا♥️
شهید پور جعفری میگفت:
روزی در منطقه ای در سوریه، حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود، من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه
همین که گذاشتمش بالا تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما!🥀
حاجی کمی فاصله گرفت، خواست دوباره با دوربین دیدبزنه که این بار گلوله ای نشست🥀
کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت.🌺
بعد از شناسایی داخل خانه ای شدیم برای تجدید وضو احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست، به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم.
هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند!🥀
بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم اما حیف...🥀
#شهیدقاسمسلیمانی🕊
#شهیدحسینپورجعفری🕊
#خدایا_عاشقم_کن
@mahman11
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
⚘حسین از یکسال قبل از شهادتش، نمازهای خود را دو برابر میخواند و وقتی سؤال میکردیم، میگفت «در دوران دفاع مقدس نمازهایی دارم که معلوم نیست ادا یا قضا شده و یا شکسته بود و آنها را دارم دوباره میخوانم تا مدیون نباشم.»
⚘شهید تابسته خیلی به #بیتالمال حسّاس بود و حتی یکوقت برای تقسیم غذا رفته بود و در راه بازگشت، غذاهایی را که مانده بود، به دو نفر داده بود و وقتی آمد، ناراحت از این کار بود و قیمت بهترین غذا را گرفت و پول این دو غذا را به پشتیبانی تحویل داد.
✍🏻به روایت همرزم
#شهید_حسین_تابسته♥️🕊
@mahman11
آقارضا موتورسواری و رانندگی بلد نبود، ولی علاقه زیادی داشت میخواست با تمرین کردن یاد بگیره.
روی این مسئله خیلی تأکید داشت که من باید وقتی این رو یاد بگیرم که به ماشین یا موتور بیتالمال سازمان آسیبی نرسونم!
آقارضا برای تمرین کردن یا از دوستانش اجازه میگرفته یا مثلا بیرونی شده موتورسواری و رانندگی رو یاد بگیره تا آسیبی به ماشین و موتور سازمان که بیتالمال هست نرسونه.
آقارضا همیشه میگفت:« ماشین سازمان بیتالماله! مال من نیست که استفاده کنم. اگه از دوستانم بگیرم، مشکلی نداره خودمون با هم کنار میآیم.»
همهی اوضاع و احوال کاری آقارضا رعایت بیتالمال بود.
راوی:همرزم شهید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_مدافع_حرم_رضا_حاجی_زاده
@mahman11
#سلام برابراهیم
بعد بچههاي تازه نفس لشکر سيدالشهداعلیهالسلام و بقيه رزمندگان از كنار شما عبور خواهند كرد و براي ادامه عمليات به سمت شهر العماره عراق ميروند و انشاءالله در اين عمليات موفق خواهيد شد.
ايشان در مورد نحوه كار و موانع و راههاي عبور صحبتش را ادامه داد و گفت: مسير شما يك راه باريك در ميان ميادين مين خواهد بود. انشاءالله همه شما كه
خطشكن محور جنوبي فكه هستيد به اهداف از پيش تعيين شده خواهيد رسيد.صحبتهايش تمام شــد. بلافاصله ابراهيم شروع به مداحي كرد، اما نه مثل هميشه! خيلي غريبانه روضه ميخواند و خودش اشك ميريخت.روضه حضرت زينبسلاماللهعلیها را شروع كرد.
بعد هم شروع به سينهزني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم: امان از دل زينبسلاماللهعلیها چه خون شد دل زينبسلاماللهعلیها
بچهها با ســينهزني جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينبسلاماللهعلیها و
شهداي كربلا روضه خواند.در پايان هم گفت: بچهها، امشــب يا به ديدار يار ميرسيد يا بايد مانند عمه سادات، اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد.بعد از مداحي عجيب ابراهيم، بچهها در حالي كه صورتهايشان خيس از اشك بود بلند شدند. نماز مغرب وعشاء را خوانديم. از وقتي ابراهيم برگشته سايه به سايه دنبال او هستم! يك لحظه هم از او جدا نميشوم.
@mahman11
🌷اي كشتگان عشق ، برايم دعا كنيد
يعني نمي شود كه مرا هم صدا كنيد؟
اي مردمان رد شده ار هفت شهر عشق
رحمي به ساكنين خم كوچه ها كنيد
#شبتون_شهدایی
@mahman11
🌸السَّلامُ عَلَیکَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ🌸
اگر طلوع میکند تنها به عشق توست یاصاحب الزمان ..
وگرنه دنیایی که ما ساخته ایم ،
اینهمه آمدن و رفتن ندارد...🥹
خورشید را میگویم..!
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
صبحتون امام زمانی
@mahman11
۹۱.mp3
8.43M
[تلاوت صفحه نود و یکم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
@mahman11
🌹🌹﷽🌹🌹
❤️اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)❤️
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
❤️#سلام_بر_حسین_ع ❤️
🌸🌸الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَين🌸🌸
@mahman11
🌱|پارجه لباس پلنگے خریده بود، به یڪ خياطها داد و گفت: يڪ دست لباس كُردي برايم بدوز، روز بعد لباس را تحويل گرفت و پوشيد، بسيار زيبا شده بود، از مقر گروه خارج شد، ساعتي بعد با لباس سربازي برگشت! پرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكي از بچه هاي كُرد از لباس من خوشش اومد من هم هديه دادم به او! ساعتش رو هم به یڪ شخص ديگر داده بود، آن شخص ساعت را پرسيده بود و ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاي ساده باعث شده بود بسياري از بچه ها مجذوب اخلاق ابراهيم شوند.
🚩#شهید_ابراهیم_هادی♥️
@mahman11
࿐꙰𖠇꙰🕊✨🌷꙰࿐✧✧❅࿐🌷✨࿐꙰𖠇꙰🌷
🍃|#شهیدے که واسطه ے ازدواج دونفر شد...
🌺|یه جوون طلبه اے رفت خواستگارے جوابش کردن دلش میگیره از طریق یکے از دوستاش میره خادم الشهدا میشه ، ..... نمیدونم چطورے اما با یه شهیدے به نام عبدالرحمان رحمانیان جهرمے آشناش میکنن...بهش میگن این شهید حاجت میده ( این مال جنوب کشوره ، اون مال غرب کشور ) تو دلش با این شهید عبدالرحمان نجوا میکنه ...خوش به حال کسایے که متوسل به شهدا میشن . شهدایے که خدا فرمود : دیه شون من خدا هستم ....
بعد که برمیگرده دختره نظرش عوض میشه.پسره میگه من یه طلبه ے ساده هستم فقط تو این دو هفته رفتم راهیان نور ، خادم الشهدا شدم، یه خورده آفتاب سوخته شدم برگشتم. هیچ امکاناتے به مالم اضافه نشده است. چے شد که تو به ازدواج با من راضے شدی؟
دختره باگریه میگه: چند شب پیش، یه جوان خوش سیما و نورانی، با لباس خاکے به خوابم اومد. گفت: من شهید عبدالرحمان رحمانیان هستم. اهل جهرمم گلزار شهداے رضوان خاڪ هستم.
یکے از خدام ما به من رو زده و به من متوسل شده است.
من عبدالرحمان زندگیتون رو تضمین میکنم...
من امروز به حرمت حرف شهید راضے میشم که با من ازدواج کنی...
#شهید_عبدالرحمان_رحمانیان
#صلواتی_هدیه_میکنیم
صلواتی هدیه میکنیم به شهیدان و رزم آفرینان سلحشور هشت سال دفاع مقدس که امنیت امروزمان مرهون فداکاری دیروز آنهاست
@mahman11
🌱|#شهیدابراهیم_هادے ونجات معجزه آساے یکے از دوستان
🌹هوا تاریڪ شده بود ، جوانے خوش سیما و نورانے بالاے سرم آمد، چشمانم را به سختے باز کردم ، مرا به آرامے بلند کرد ، دردے حس نمیکردم ، از میدان مین خارج شد در گوشه اے امن آهسته و آرام مرا روے زمین گذاشت .🌹
🖋|به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مصطفے هرندے مے گوید: خیلے بے تاب بود ، ناراحتے در چهره اش موج میزد . پرسیدم چیزے شده !؟
ابراهیم با ناراحتے گفت : دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایے ، تو راه برگشت ، درست در کنار مواضع دشمن ، ماشاا... عزیزے رفت روے مین و شهید شد .
عراقے ها تیر اندازے میکردند و ما هم مجبور شدیم برگردیم .
علت ناراحتیش را فهمیدم ، هوا که تاریڪ شد حرکت کرد ، نیمه هاے شب هم برگشت ،خوشحال و سر حال ، مرتب فریاد میزد امدادگر امدادگر ، سریع بیا ، ماشاا... زنده است !
بچه ها خوشحال بودند ، ماشاا... را سوار آمبولانس کردیم ، اما ابراهیم در گوشه اے نشسته بود و غرق در فکر بود . کنارش نشستم ، با تعجب پرسیدم در چه فکرے هستے ؟
مکثے کرد و گفت : ماشاا... وسط میدان مین افتاده بود ، کنار سنگر عراقے ها ، اما وقتے به سراغش رفتم آنجا نبود ! کمے عقب تر پیدایش کردم ، دور از دید دشمن !
در مکانے امن نشسته بود و منتظر من بود !
✨✨
خون زیادے از پاے من رفته بود ، بے حس شده بودم ، عراقے ها مطمئن بودند که زنده نیستم ، حالت عجیبے داشتم ، زیر لب میگفتم : یا صاحب الزمان ادرکنے ...
هوا تاریڪ شده بود ، جوانے خوش سیما و نورانے بالاے سرم آمد ، چشمانم را به سختے باز کردم ، مرا به آرامے بلند کرد ، دردے حس نمیکردم ، از میدان مین خارج شد در
گوشه اے امن آهسته و آرام مرا روے زمین گذاشت .
گفت : کسے مے آید و تو را نجات میدهد ، او دوست ماست !
لحظاتے بعد ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگے ، مرا به دوش گرفت و حرکت کرد .
آن جمال نورانے ، ابراهیم را دوست خود معرفے کرد ، خوشا به حالش .
اینها را ماشاا... در دفتر خاطراتش از جبهه ے گیلانغرب نوشته بود.
📚کتاب سلام بر ابراهیم – ص 117
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادے🌱
@mahman11
فکرش را نمیکردیم
ادامهی راهتان
اینقدر سخت باشد..!
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
شبتون شهدایی
@mahman11