#تلنگر
خواستیم با حرفهایمان، راه شهدا را ادامه دهیم اما دیدیم راه شهدا رفتنی است نه گفتنی.
این زندان دنیا، این گناهانِ بیشمارمان
آخر لنگ میکند پای رفتن را..!
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
aaa1.mp3
زمان:
حجم:
3.71M
💐چله ی زیارت آل یاسین
(روز:دهم)💐
🌺 السّلام علیك یا داعي الله ...
🌺 السّلام علیك بجوامع السّلام 🌺
👌زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن👌
#زیارت_آل_یاسین
#امام_زمان
1.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصیت نامه شهید باکری:
دعا کنید شهید شوید؛ بعد از جنگ، رزمندگان به سه دسته تقسیم مىشوند.🧐😔🤔
دسته اول به گذشته خود پشت کرده و از آن پشیمان مىشوند.😒😒
دسته دوم با برگزیدن راه بىتفاوتى در زندگى مادى غرق مىشوند و همه چیز را فراموش مىکنند.🤔🕊💫
دسته سوم کسانىاند که به اصول خود پایبند بوده و از غصه دق میکنند.😔🕊
🌹 شهید همت، همیشه وقتی از منطقه به خانه میآمد و من در خانه نبودم، پشت در میایستاد و در را باز نمیکرد. من میگفتم: «شما که کلید داری پس چرا داخل نمیروی؟» میگفت: «نه عیال جان! دوست دارم شما در را برایم باز کنی. اگر شده ساعت ها هم پشت در میایستم تا شما بیایی و در را باز کنی.» یادم هست یکبار من مسجد بودم و وقتی بازگشتم دیدم کنار در ایستاده است. من گفتم: «میرفتی داخل.» گفت: «نه؛ مگر میشود من همسر داشته باشم و در را خودم باز کنم.»
💞مذهبی ها عاشق ترند...
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
✳ شاید بچهای پدر نداشته باشد
🔻 دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسهی اربابزاده که خودش مدیر آن بود ثبت نام کرد. ظهر، محمدرضا و محمدحسین خسته و کوفته به خانه آمدند. محمدحسین پرسید: پدر! چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی؟ مسیر طولانی است. ما خسته شدیم. پدر او را در آغوش کشید، بوسید و گفت: بهخاطر اینکه شاید در بین بچهها کسانی باشند که پدر نداشته باشند. این کار خوبی نیست که جلوی آنها شما هر لحظه با پدر باشید.
📚 برگرفته از کتاب #حسین_پسر_غلامحسین؛ خاطراتی از #شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
📖 صفحات ۲۷ و ۲۸
📘 #کتاب_خوب_بخوانیم
#میلاد_امام_علی
#امام_علی
#روز_پدر
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 اینم یه هدیه معنوی تقدیم همه شما بزرگواران ✨
😍 ببینید و لذت ببرید 👌👌👌
💐 #میلاد_امام_علی (ع)
✨ امروز چند بار نزدیک بود شهید شویم ،
اما حیف ...
🔻 شهید حسین پورجعفری ، رئیس دفتر و همراه همیشگی سردار شهید #حاج_قاسم سلیمانی میگفت : روزی در منطقهای در سوریه ، حاجی خواست با دوربین دید بزند . خیلی محل خطرناکی بود . من بلوکی را که سوراخی داشت ، بلند کردم که بالای دیوار بگذارم تا برای دوربین استتار باشد . همین که بلوک را بالا گذاشتم ، تک تیرانداز بلوک را طوری زد که تکه تکه شد و روی سر و صورت ما ریخت . حاجی کمی فاصله گرفت . دوباره خواست با دوربین اطراف را دید بزند که اینبار گلولهای کنار گوشش روی دیوار نشست . خلاصه شناسایی بهخیر گذشت . بعد از شناسایی برای تجدید وضو داخل خانهای شدیم . احساس کردم اوضاع اصلاً مناسب نیست ؛ به اصرار زیاد حاجی را سوار ماشین کردیم و راه افتادیم . هنوز زیاد دور نشده بودیم که همان خانه منفجر شد و حدود ۱۷ نفر به شهادت رسیدند . بعد از این اتفاق حاجی به من گفت : «حسین ! امروز چند بار نزدیک بود شهید شویم ، اما حیف ... » .
📚 برگرفته از کتاب « اخلاق و معنویت در مکتب شهید سلیمانی »