eitaa logo
ماهِ من
11.6هزار دنبال‌کننده
23.6هزار عکس
8.6هزار ویدیو
285 فایل
🔮 بالاتر از نگاه منی آه #ماه_من دستم نمی‌رسد به بلندای چیدنت ای #شهید ...🌷کاش باتو همراه شوم دمی...لحظه ای ✔️گروه مرتبط با کانال👇🏻😌 http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 تبلیغات،تبادل 👈🏻 @tablighat_mahman11 خادم الشهدا 👈🏻 @zsn2y00
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️چه دلے دارند مادران شهدا غیر قابل وصف.... همچون دریا فکرش را بکن فرزندی که باخون دل بزرگ کردی را در اوج جوانی در حالی که زمان این است که او را در رخت دامادی ببینی؛ جوانت رادر کفن ببینی.... سیده زینب هوای دل این مادران را دارد جبل الصبر است که بردباری خود را نصیب این مادران می کنید و آنگاه مادران شهدا هستند که جلوه ی کامل ( وَ تَواصوا بِالصَبر ) می باشند ...🌸🍃 مادرانی که جوان خودرا علی اکبروار پرورش دادند تا اگر حسین زمانه ی ما یاری خواست به کمک فرزند پیامبر بشتابند تا مبادا کربلایی دیگر جگر مادر تمامی ما شیعیان بانو حضرت زهرا(س) را به درد آورند او هنوز داغ دار حسین(ع) است ... او هم مادر سیدالشهدای تمام شهیدان است آری عجب دلی دارند مادران شهدا راست گفته اند که از دامن زن مرد به معراج رود..... شهید‌ که باشی یک بار شهید می‌شوی مادر شهید که باشی هر روز ....🥀
داشت ‌شهید ‌میشد . . نفساۍ‌آخرش ‌بود . .🕊 بہش‌ گفتم ‌حاجۍبیا‌ یکم ‌آب‌ بخور . . (: گفت ‌میخواۍ منو‌ شرمنده‌ آقا ‌کنۍ؟💔 آب ‌و ‌بزار‌ و اسه ‌مجروحین!^^ - بچه‌ها‌ شہدا‌ اینطوری‌ بودنا!🚶🏻‍♂ یه ‌گردان با یه قمقمه سر میکردن✨
‌هر چقدر برای اروند بنویسیم کم است! برای دانستن از اروند فقط باید غواص باشی! دستت بسته باشد! شب باشد! و اروند بی تاب باشد!
در پیشواز شما گل می‌کند نسیم قد می‌ کشد بهار ...
قبل از عملیات کربلای 8 با گردان رفته بویم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده ولی تمام بدنش می لرزد. گفتم: چی شده؟ گفت: فکر کنم تب و لرز کردم. بعد از یکی دو ساعت به من گفت: امروز باید حتما برویم بهشت رضا (ع). اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا (ع) بود. از احمد پرسیدم: چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا (ع)؟ او به اصرار من گفت: دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت: تو در بهشت همسایه منی. من خیلی تعجب کردم تا به‌ حال او را ندیده بودم، گفتم: تو کی هستی الان کجایی؟ گفت: در بهشت رضا (ع). احمد آن ‌روز آنقدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی‌دانست پیدا کرد و بالای مزار آن شهید با او حرف‌ها زد.
رفتند تا وظیفه خود را ادا کنند خود را فدای ماندن ما و شما کنند ما مانده ایم و بار گناهی که می کشیم امروز دعا کنیم که شهیدان دعا کنند. 😓
خدايا...!‌ اگر میدانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بميرم، تاهزاران دختر در دامان حجاب بروند...    😔 @mahman11
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ رهبرا حلال کنید ما را سخنان قابل تامل فرزند شهید ،در محضر رهبر عزیز به دقت گوش بدید و‌تا می تونید منتشر کنید . 😭 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 @mahman11
📌 پیچیدن عطهر شهدا در جبهه 🔹️ قـرار بود برای بردن پیـکر پاک شهـدا بیایند. ▫️شهدا چهار نفر بودند. ▪️بالای سرشان ایستاده بودیم که یک دفعه بـوی خوشی فضای منطقه را پُـر کرد! ▫️متعجب شـده بودیـم! آنهـم در آن محیـط کـه جـز آتـش و باروت و لجـن، چیز دیگـری نبود. ▪️ عطـر شهـدا فضای محیط را فراگرفته بود. ▫️کرمانشاهی همچنان متعجب به شهدا نگاه میکرد. ▪️اشک چشمانش را پـاک کرد و به طرف پیشانی دژ که محـل درگیری بود رفت و در حینِ رفتن گفـت: «استفـاده کـن! اگـر کـاری نداشتم؛ تا صبـح پیـش شهـدا می مـاندم. خداحـافـظ!» ▫️ ستاره های آسمـان شلمـچه با شهـدا درحال چشمک زنی بودند. ▪️مـن هـم محـو شهـدا شـده بـودم .. / @mahman11
📌شهید قربانی ؛ شهیدی که دردنیا هیچکس را نداشت و برای آب نامه‌ می‌نوشت 🔹شهید یوسف قربانی در زنجان متولد ۱۳۴۵ دیده به جهان گشود. ▪️این شهید در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ درعملیات: کربلای۵ منطقه شلمچه به شهادت نائل شد. ▫️در ۶ ماهگی پدر، در ۶ سالگی مادر و در ۸ سالگی مادربزرگش و برادرش را در تصادف از دست داد؛ ▪️هنگاهمی هم که یوسف شهید شد، غریبانه دفنش کردند ▫️یکی از هم‌رزمان خبرنگارش از او پرسید: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داد: غواص یعنی مرغابی امام زمان (عج) ▪️ نامه برای آب... ▫️هم‌رزم یوسف می‌گوید: هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد! با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز. ▪️یک روز گفتم یوسف جان برای کی نامه می‌نویسی؟ نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ ▫️دست مرا گرفت، قدم‌زنان کنار ساحل اروند بُرد، نامه را از جیبش درآورد، و داخل آب انداخت! چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم، کسی را ندارم که @mahman11
هرکس میخواست او را پیدا کند ، می رفت ته خاکــــریز ... جبهه که آمد ، گفتند امدادگر بشود ؛ هر کس می افتاد داد می زد : " امدادگر ...! امدادگر ...!" اگر هم خودش نمی‌توانست دیگرانی که اطرافش بودند داد می زدند : " امدادگر ...! امدادگر ...!" خمپـاره منفجـر شد ؛ او که افتاد ، دیگران نمی‌دانستند چه کسی را صدا بزنند ... ولی خودش گفت : ...! ...! 😢 @mahman11