🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#شهیدانه
#شهدا_بهترین_الگو
#سردار_شهید
#حجت_الاسلام_والمسلمین
#مصطفی_ردانی_پور
رفتم داخل .. به نگهبان گفتم با
فرمانده تون کار دارم ..
گفت الان ساعت ۱۱ هست و ملاقاتی قبول نمی کنن
رفتم در اتاقش رو زدم ..رفتم داخل
روی سجاده نشسته بود و داشت ذکر میگفت ..
چشماش سرخ بود و خیس اشک .
رنگ به رو نداشت . نگران شدم ..
گفتم مصطفی چیزی شده ؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟
سرش رو انداخت پایین ، زل زد به مهرش و دانه های تسبیح رو یکی یکی رد میکرد ..
آهی کشید و گفت از ساعت ۱۱ تا ۱۲ رو مخصوص خدا گذاشتم ..
می شینم ، فکر می کنم و نگاه می کنم به کارهای خودم ..
از خودم می پرسم . مصطفی کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت ؟
صداش بغض داشت ، بغضی که به زحمت نگهش داشته بود..
دلم به حال خودم سوخت ، من کجا و مصطفی کجا !