eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
11.7هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
276 فایل
🔮 بالاتر از نگاه منی آه #ماه_من دستم نمی‌رسد به بلندای چیدنت ای #شهید ...🌷کاش باتو همراه شوم دمی...لحظه ای ✔️گروه مرتبط با کانال👇🏻😌 http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 تبلیغات،تبادل 👈🏻 @tablighat_mahman11 خادم الشهدا 👈🏻 @zsn2y00
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_گمنام بچه که بودیم وقتی می‌رفتیم خونه دوستمون می‌گفتند :مامانت میدونه اینجایی؟ نگرانت نشه؟ حالا تو چندساله اینجایی! مامانت خبر داره؟ نگرانت شدہ ها ! #مادرت_میدونه_اینجایی! #مردان_بی_ادعا شبتون شهدایی
#شهید_گمنام #مــادر مَرا بِبَخش اَگَر دیــر آمَدَم یڪ مُشتـ #استُخوانـ شُدنَم طولـ مے ڪِشید ... #رزقک_شهادت شب تون شهدایی🍁
#شهید_گمنام؛ نکند فکر کنی، در دل من یاد تو نیست. #شادی_روح_شهدای_گمنام_صلوات روزتون شهدایی
#شهـید_گمنام... با یاد تو دل سنگم، نرم چشمانم، اشک بار و اعتقادم، محکم می شود در آرزوی آن روزیم که مثل تو پرواز کنم.
صبح و باران و غزل در دست دوست صبح زیبای شقایق هـا بخیر #شهـــــید_گمنام 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پنج شنبه نامِ #مادری‌ است تنها و دلشکسته که هر روز از پشتِ پنجره ی دلتنگی اش؛ بینِ رفت و آمدِ آدمها.. آمدنِ کسی را #انتظار می کشد... #شهید_گمنام
✨✨✨ ‌هنـــوز باورم ایـــــن بود ‌تــــــو بـاز میـگردی.... ‌ بـــرای بـــــاورم امـا آورده انـــــد... ❤️
🌿خیلی گشته بودیم ، نه پلاکی ، نه کارتی ، چیزی همراهش نبود . 🌿لباس فرم سپاه به تنش بود . چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد . 🌿خوب که دقت کردم ، دیدم یک نگین عقیق است که انگار روش جمله ای حک شده . 🌿خاک و گل ها رو پاک کردم …. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم … روی عقیق نوشته بود : “به یاد شهدای گمنام” 🕊
«🥀» - خوب کہ باشی خریداری میشوی خریداری شوی شهید میشوی بی نشان کہ باشی فاطمہ خریدارت میشود فاطمہ کہ خریدارت شود میشوی
🥀بی پلاک افتاده اما ، دستچین فاطمه است ... آن شهیدی که به سر ، سربند یازهرا زده ... 🌷
تشییع دو دانش‌آموز دفاع مقدس
🔰 سال اول جنگ که اعزام شده بود منطقه‌ی غرب، توی گروهان این‌ها، پیرمرد مُسنّی بود به نام عمومجید که چشم‌های خیلی ضعیفی داشت. این چشم‌های ضعیف دردسرساز هم بود. گاهی عینکش را میان صخره‌ها گم می‌کرد و فریاد می‌زد: "کور شدم." هر بار که محمدرضا می‌رفت، با حوصله و آرامش خاصی بدون هیچ نور فانوس یا چراغ‌قوه‌ای، زمین‌های سنگلاخ را می‌گشت و عینک عمومجید را پیدا می‌کرد. یک بار نصرت‌الله اکبری - دوست صمیمی محمدرضا - ازش سوال کرد: «چطوریه که هر بار میری دنبال عینک، سه‌سوته پیداش می‌کنی؟!» محمدرضا در جوابش گفت: «هیچی. یه می‌خونم. مگه نمیگن قرآن خودش نوره؟!» 👈 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ؛ زندگی‌نامه‌ی سردار دلاور و سلحشور سپاه اسلام، فرمانده‌ی اسطوره‌‌ای ، جاویدالاثر به روایت «مریم عباسی جعفری»، صفحه‌ی ۱۴۷ با تخلیص و اختصار.