"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت_چهلم
زینب سادات سرش را با شرم پایین انداخت و لبه چادرش را روی صورتش گرفت تا سرخی آن را بپوشاند. همه متعجب نگاهشان میکردند.
سیدمحمد گفت: به این سرعت؟
بعد اخم کرد و به زینب سادات نگاه کرد: یعنی چی؟
احسان بلند شد و به سمت زینب سادات رفت. سه قدم تا زینب سادات فاصله داشت که مقابلش روی زمین زانو زد و نگاهش روی او میخکوب شد: آقا ارمیا چی گفت؟ چی گفت که گفتید ضامن من شد؟
اشک از چشم رها افتاد. سایه که دخترکش را در آغوش خوابانده بود،
مات شد و سیدمحمد و صدرا سرجایشان میخکوب شدند. زهرا خانم اشک چشمانش را زدود و گفت: برامون بگو چی شده عزیزم.
زینب سادات به یاد آورد:
از سرکار تازه آمده بود. خسته بود.بعد از تعویض لباس، روی تخت دراز کشید که خوابش برد.
بابا مهدی و مامان آیه بودند که با لبخند نگاهش میکردند. دستش را گرفتند و قدم زدند. میان پدر و مادر بودن، حس خوبی به او میداد.
حسی فراتر از تمام حس های خوبی که تجربه کرده بود.کنار چشمه ای نشستند. آیه دست در آب برد و سیدمهدی بالبخندی که چهره اش را زینت داده بود به آنها نگاه میکرد. بعد نگاه از آنها گرفت و جایی پشت سرشان را نگاه کرد. گویی به استقبال کسی میرود، از جا بلند شد. زینب سادات به پشت سرش نگاه کرد و ارمیا را دید که سیدمهدی را در آغوش گرفت. آنقدر صمیمانه لبخند میزدند که زینب سادات هم لبخند زد. آیه دستش را گرفت و به سمت مردها رفتند. ارمیا با آن چهره آرام و دوست داشتنی اش، به آنها مینگریست.
به زینب سادات گفت: خیلی بزرگ و خانم شدی.
زینب سادات خندید. سیدمهدی دخترش را در آغوش گرفت و گفت: ضمانتش میکنی؟
ارمیا گفت: همونجور که تو من رو ضمانت کردی.
سیدمهدی گفت: سه تا شرط دارم.
ارمیا گفت: همش قبول.
آیه گفت: شرط ها رو نمیخواید بدونید؟
ارمیا با همان لبخند گفت: همین سه شرط رو برای من هم گذاشته بود.
سیدمهدی لبخند زد: تو بهترین انتخاب بودی برای امانتی های من.
ارمیا گفت: الان هم من تضمین میکنم که امانت دار خوبی برای امانتی تو و من هستش.
آیه گفت: ایلیا چی؟
ارمیا گفت: حواسم بهش هست
سیدمهدی به صورت زینب سادات نگاه کرد و گفت: خوشبختی این نیست که بدون مشکل زندگی کنید! خوشبختی اینه که هیچ وقت همدیگر رو تنها نذارید و خدارو فراموش نکنید. ایمان داشته باش که دنیا فقط برای امتحان کردن شماست و آرامش بعد از این دنیا، در انتظار شماست.
دست زینب سادات را به دستان منتظر ارمیا داد. زینب سادات هم قدم با ارمیا شد.ارمیا گفت: دوست داشتن، نعمت بزرگی هست که خدا به ما داده. درهای قلبت رو باز کن. من تضمینش میکنم. بهش بگو سه شرط سیدمهدی، سه شرط من هم هست. ایمان، اخلاق، محبت! تو باعثشدی من خوشبخت ترین بشم و زندگی خوبی داشته باشم. حالا نوبت
من شده که جبران کنم! ما همیشه کنارت هستیم.
زینب سادات گفت: به کی بگم بابا؟ درباره کی حرف میزنی؟
ارمیا زینب سادات را چرخاند، تا پشت سرش را ببیند و در همان حال گفت: همونی که امشب میاد.
و زینب سادات نگاهش به احسانی افتاد که مقابل سنگ قبری نشسته و اشک میریزد.
🌷نویسنده:سنیه منصوری
ادامه دارد....
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 یعنی همه جا غیر خدا یان ندیدن..
هر دست که دادن همان دست گرفتن..
هر نکته گفتن همون نکته شنیدن..
فریاد که در رهگذر عالم خاکی..
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#شبتون_شهدایی_
@mahman11
#سلام_امام_زمانم💞
🌱مهرتو را خدا به گِل و جانمان سرشت
دنیای درکنارتو یعنی خود بهشت...
🌱باید زبانزد همه دنیا کنم تو را
بایدکه مشق نام تورا تا ابد نوشت...
#اللهمعجللولیکالفرج
@mahman11
به ماه من
که رساند پیام من
که ز هجران ...
به لب رسیده مرا جان
خودی به من برساند ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
@mahman11
#فرازے_از_وصیت_نامہ:
📎در بخشی از وصیت نامه این شهید شجاع آمده است:
"از خدا طلب شهادت می کنیم چون راه حسین را می رویم که خدا به او آموخته است و شهادت کام و آرزوی ماست برای اینکه شهید، مشهد تاریخ است..."
کجایند مردان والفجر هشت
که از خونشان دشت گلپوش گشت
کجایند آنان که بالی رها داشتند
گذرنامه کربلا داشتند
کجایند آنان که فردایی اند
همانان که فردا تماشایی اند
#شهید_امیرحسین_بهادری🌷
@mahman11
او حبیـبِ حسینِ زمان بود
پیر جنـگ آوری ، پیرِ غیـرت
رفت و دنیا هنوز از شکوهش
بر دهـان دارد انگشت حیرت ...
ولادت : ۱۳۳۳/۰۱/۱۰ تربت حیدریه
شهادت: ۱۳۹۳/۱۱/۱۷ سامـرا
#شهید_محمدرضا_حسینی_مقدم
#جانبـاز_دفـاع_مقــدس
#سردار_مدافـع_حـرم
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
📎تصاویر دیده نشده از شوخی و نکتهسنجی #حاج_قاسم_سلیمانی با یکی از #رزمندگان، پیش از #آزادسازی_شهر_المحلبیه در استان نینوا...
#دلتنگ_خندههای_قشنگتم_فرمانده
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣هر کسی یک شهید پیدا کنه یک گونی آرد بهش میدیم...
عجب رزق دهنده ای💐
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍ارزش هزاران بار شنیدن دارد...
❓چه شد که باکری، باکری شد؟
❓گیرمون کجاست؟
🎙سردار نوعی اقدم
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺درد و دل های شهید مدافع حرم #محمد_آژند با دوست شهیدش #مصطفی_صدرزاده🕊😭
حالا ما مانده ایم وکوهی ازدلتنگیها
محمد سلام ماراهم به شهدا برسون
مصطفی، محمد...... سلام مارابه بی بی دوعالم حضرت زهرا سلام الله علیها برسون
بگو خیلی دلتنگ هستیم 💔
@mahman11
مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ؛ حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت را میخواند
دائما می گفت : اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست امام حسین(عليهالسلام) مشکلاتشون حل می شود .
و امام با دیده لطف به انها نگاه می کند..
#هادی_دلها🌿🕊
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وصیت عجیب شهید:هیچ جا نگید شهید شدم...
#فرمانده_شهید_مسلم_دهقان
بشنوید از زبان "مادر شهید"
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹لحظات پدر، دختری بسیجی شهید سید مصطفی صادقی: بابا مواظب باشیا، که نمیری ...😔
@mahman11
🔰مختصری از زندگینامه شهید بزرگوار یوسف قربانی
|🌺🌿🕊|
💐شهید «یوسف قربانی» در خانوادهای مستضعف در زنجان متولد شد.
یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر حادثهای از دنیا رفت و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنجهایشان تنها گذاشت تا آنها آبدیدهتر شوند و طعم تلخ فقر و مصیبت را به طور کامل احساس نمایند و خود را برای یک زندگی پر فراز و نشیب آماده سازند.
یوسف به همراه برادرش در کنار مادربزرگ در خانهای محقر سالهای اول دبستان را پشت سر میگذاشتند که تنها پناهگاه آنها نیز از دنیا رفت.
🌹دوران نوجوانی یوسف قربانی
بعد از سه سال زمانی که یوسف سال چهارم ابتدایی را میخواند، همراه برادرش به تهران میروند و نزد فردی حدود چهار یا پنج سال زندگی و کار میکنند و دوباره به زنجان برگشته و در خانهای کوچک ساکن میشوند.
یوسف به همراه برادرش سختیهای زیادی را متحمل میشوند اما تجربه گرفته و آماده میشوند تا اندوخته خویش را در معرض ظهور قرار دهند.
برادر یوسف هنرمند بود و بر روی سنگ و آجر، نقاشی و کندهکاری میکرد و همه او را به این لقب میشناختند و هیچ کس نمیدانست که در این هنر او چه چیزی نهفته بود.
🌹دوران جوانی
با پیروزی انقلاب اسلامی و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان مستضعف امام پا به عرصه انقلاب میگذارد و با تشکیل اولیه بسیج، جذب خیل عاشقان انقلاب میشود که در همین سالها یوسف برادرش را نیز در سانحه رانندگی از دست میهد.
@mahman11
🔴شهیدیکهبرایآبنامه مینوشت!!😔
شهید غواص، یوسف قربانی در این دنیای فانی هیچکس را ندارد
در ۶ ماهگی پدرش را
در ۶ سالگی مادرش را
در ۸ سالگی مادر بزرگش را
و برادرش را هم در سانحه رانندگی از دست داد...
زمان شهادتش هم غریبانه دفنش می کنند🖤🥀
🔹همرزم یوسف میگوید:
هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هرروز؟
یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟
دست مرا گرفت و کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم ، کسی را ندارم...😭
🔸بیاییم برایش ، پدری ، مادری ، برادری و خواهری کنیم و به هرکس که میتوانیم ارسال کنیم تا سِیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهرش هدیه کنیم.
تا ابد مدیون شهداء هستیم..
#شهــیدانہ🥀🕊
@mahman11