🌹#فرمانده_گمنام_اطلاعات_و_عملیات_لشکر_ویژه_۲۵
.
▪️ سال1345همزمان با سالروز تولّد امام جعفرصادق(ع) در روستاي اشـيک آغاسي محله جنوبي منطقه خطبه سراي تالش در يک خانواده مذهبي ومتديّن بدنیا اومد و اسمش رو #جعفر گرفتند.جعفر از سال ۱۳61 الي۱۳۶۴ در تمامي عمليات #لشکر 25 کربلا شرکت داشت.جوانترین #فرمانده گیلانی سپاه از فرماندهـان اطلاعات و عملیـات
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا و #لشکر ۱۶ قدس شهید #گمنـامی کـه شب و روز نمی شنـاخـت همـواره زیـر آب گِل آلـود و خـروشـان #ارونـد یا بین نخلستان هـای سوزان #آبـادان و لابلای نیزارهای باتلاقی #خوزستان بهعنوان فرمانده تیمِ ویژه ردیابیو شناسایی مقرِ اصلی دشمن بیـدار و آگاه به نا محسوس ترین شکل ممکن درحال رصد اطلاعاتی دشمـن بود و سرانجام در ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ در #فـاو #عراق کنار رود ارونـد در عملیات والفجر۸ ، فاتحانه در حالیکه لباس #غواصی به تن داشت بـه فیض شهـادت رسید. 🇮🇷🌷
.
#شهید_سردار_جعفر_روستا
#روحش_شاد_با_صلوات
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
@mahman11
🌹 عبدالصاحب داوری.بچه ی روستای #کوهستان شهرستان #بهشهر #مازندران.۲۰ ماه بعنوان #بسیجی تو جبهه ها حضور داشت.تا اینکه تو شونزده سالگی در منطقه #شلمچه ( ۹ بهمن ۱۳۶۵) عملیات کربلای پنج بشهادت رسید.برادر بزرگترش عبدالحمید ده ماه قبل در #اسفند ۱۳۶۴ در عملیات #والفجر_هشت در #فاو بشهادت رسید.
.
🌷 شادی روح برادران شهید داوری صلوات.
.
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
@mahman11
🌹 #آخرین #نامه #شهید علی اکبر دهقان (یک روز قبل از #شهادت_ #شهادت ۲۲ #بهمن ۱۳۶۴ #فاو)
.
صبح بود. این چند کلمه را می خواهم بنویسم. خانواده عزیز و بهتر از جانم نور چشم و رنج کشیده ام شما برایم خیلی زحمت کشیده اید من مدیون زحمت های شما هستم. امیدوارم که آن دنیا شما را شفاعت کنم. خانواده عزیز امشب می خواهم به سوی خدا بروم اگر خدا مرا قبول کند.همسرم در خط امام باشید و پشتیبان ولایت فقیه باشید. سفارشهایم این بود. امیدوارم مرا ببخشید اگر شما را ناراحت کردم امیدوارم مرا ببخشید.
به امید پیروزی خداحافظ.
@mahman11
💢 #گمنام_واحد_اطلاعات_و_عملیات_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا (( #شهید احمد محمدزاده _#شهادت : ۲۲ #بهمن ۱۳۶۴_#فاو))
.
▪️مداح مسجد صاحب الزمان بابل بود.جاذبه ی فوق العاده ای داشت ، طوری که حتی مخالفان نظام هم دوستش داشتند ...به او انتقاد می کردند که چرا با بچه های محل که وابستگی گروهی دارند، ارتباط برقرار می کند. اما او هدفی خوب داشت و آن هم هدایت و راهنمایی آن ها به سمت خدا و مسجد بود.
.
▪️سال ۱۳۶۱ عازم جبهه شد.مرخصی نمی آمد و اکثرا ماه رمضان برای مرخصی می آمد تا روزه هایش را کامل بگیرد.عضو اصلي گروه شناسايي و اطلاعات عمليات سپاه و پاسداران اهواز بوده و همراه با 17 نفر از برادران ديگر عضو همين دسته فعاليت داشتند به گفته بچههاي اطلاعات عمليات شهيد در 8 عمليات شركت كرده بود.۲۹ دی ۱۳۶۴ سردار شهید مهدی نصیرایی اومد دنبالش و باهم به جبهه برگشتند.یه قرآن داشت رو جلدش نوشت :
خدايا بپذير از من آرزوي دلم را دعوت حق را لبيك گفتند و به شهادت رسيدند.و چند روز بعد به آرزویش رسید و آسمانی شد...🌷
@mahman11
💢 #رزمنده_شجاع_واحد_تخریب_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا (( #شهید یداله گوران اوریمی_#شهادت ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ #فاو))
.
▪️دوست شهید- تقی گوران : من با برادر شهید در روستای نبی آباد سکونت داشتیم. تعدادی نهال نارنگی، لیمو و پرتقال آوردم که در باغ بکارم چون دست تنها بودم با موتور از روستای نبی آباد به منزل پدرم آمدم تا کسی را برای کمک ببرم این نهال ها را بکاریم .دیدم یدالله خونه ست.اصرار کرد من به شما کمک می کنم من و او با هم با موتور رفتیم. در مسیر راه می گفت: این روستا ما هیچ وقت آباد نمی شود مگر این که شهیدی از محل برخیزد. یادت باشه من اولین شهید این محل هستم طی این حرف ها به منزل رسیدیم و شروع به کاشتن درخت کردیم.
.
یکی مانده بود درخت ها تمام شود گفت: این درخت را من خودم خاکش را می ریزم با دست خودم می کارم از من به عنوان یادگاری نگه داشته باش همین هم شد آن درخت برکتی است برای ما و یادگار روزی که آن عزیز این را کاشت.
@mahman11
در باره شهید:👇
🌷شهید حمیدهاشمی داستان زندگی خود را اینگونه نقل میکند:
«در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۵ درهمدان در خانواده ای کم بضاعت و در عین حال مستغنی از معنویت و روحانی زاده بدنیا آمدم. از زمان کودکی چیزی بیاد ندارم و چیز مهمی نیز از خانواده نشنیده ام. دوران تحصیل ابتدایی را در مدرسه باباطاهر پشت سر گذاردم
سال چهارم ابتدایی بودم که پدرم را از دست دادم و از وجود این نعمت بزرگ محروم شدم ونتوانستم استفاده چندانی از ایشان ببرم. پدرم کسبه بازار و فردی مؤمن و همیشه بیاد خدا و معاد بود و در زندگی اش، بخود اجازه اینکه پا از گلیمش بیرون ببرد نداد
از راه حلال کسب میکرد و راه حرام را بر خود بسته بود. با وجود اینکه با سختی امرار معاش می کرد و ناراحتی مزاجی نیز داشت، ولیكن به لقمه نان اندک خود عادت و قناعت کرد و به ما نیز حلال زندگی کردن را آموخت. ایشان عاشق ائمه اطهار(ع) بودند وهنگام وفات با اندک مالی که داشت، در حالی که آسوده خیال بود، ما را بخدا سپرد و دنیا را وداع کرد»
حمید در نهمین بهار زندگی، پدرش را از دست داد، اما این واقعه نه تنها او را متزلزل نکرد، بلکه با فداکاری های مادر، محکم تر و با صلابت تر شد
او دیگر کودک نبود، بلکه از همان لحظه بزرگ شد و مانند بزرگان می اندیشید. هرگز در دوران طفولیت حالات کودکانه ای از خود نشان نداد و اگر در جمع بچه ها قرار می گرفت، نقش رهبری آنها را عهده دار می شد. از همان اول، ابهت و نورانیتی در سیمایش بچشم می خورد
از وقایع این دوران از زندگی او رویای حقّه ای است که تعبیر آن ده سال بعد، یعنی شهادت اوست.در همان زمانی که حمید پدرش را از دست داد شبی در خواب دید که پدرش به ملاقاتش آمده و به او می گوید: حمید جان!! ناراحت نباش، اولین کسی که از این خانواده بمن ملحق شود تو هستی!
این خواب را حمید نیمه شب،برای مادرش نقل میکند و جز این دو کسی از آن خبر نداشت، تا اینکه در جریان شهادتش نقل قول شد و تعجب همگان را برانگیخت
حمید همچنین در نقل خود از معلمی در دوران تحصیل ابتدایی اش یاد می کند که گویا در روحیه اش تاثیر داشته. شعر فرشته زندانی را برایش خوانده و میگوید که در همین دوران، مسائلی راجع به حکومت شاه را فهمیده بود
حمید هاشمی که از استعداد سرشار خدادادی برخوردار بود، دوران تحصیل ابتدایی را بدون وقفه با موفقیت پشت سر گذاشت و به تحصیلات راهنمایی پرداخت. این برهه مصادف بود با بهار انقلاب اسلامی. دوران نوجوانی او مصادف بود با شکوفایی انقلاب و با اینکه سن کمی داشت، در تمام راهپیمایی ها و فعالیت های نهضت حضوری جدی داشت. آنطور که خودش می گوید در مدرسه با نوشتن مقاله های انقلابی و اسلامی و در محله نیز با شرکت در فعالیت های مسجد و کتابخانه، به ایفاء نقش پرداخته...
پس از دوره راهنمایی، وارد دبیرستان شد. این زمان مصادف بود با فعالیت های شدید گروهک ها در کشور، بخصوص در مراکز آموزشی. حمید وجهه اصیل اسلامی داشت و با اسلام ناب از طریق خانواده آشنایی پیدا کرده بود. در مقابل هیچ یک از گروهک ها کوتاه نیامد، بلکه رویاروی آنها نیز ایستاد و به مقابله و مبارزه با آنها پرداخت
در همه جا افشاگر توطئه گروهکها و فرصت طلبان بود. با پیوستن به انجمن اسلامی دبیرستان، صف مقابله با خطوط انحرافی را قوت بخشید و چون از استعدادی سرشار و روحیاتی ممتاز برخوردار بود، دیری نپایید که در انجمن اسلامی بصورت یک محور در آمد، طوری که دیگران گردش جمع شدند و همچون کانونی گرم و پر حرارت و پر جاذبه بود
هر چقدر از عمر گرانبارش را پشت سر می گذاشت، مشعل وجودش فروزان تر می شد، طوری که سال های پایانی دبیرستان که مسئولیت انجمن دبیرستان را پذیرفته بود، کمتر به خانه می آمد و یکپارچه فعالیت شده بود و هیچ چیز جز حرکت ورزشی تلاش در راه انقلاب، در نظر او مفهوم نداشت. در سالهای آخر، با اینکه سنی نداشت، به یکی از مدارس استان همدان نیز میرفت و تدریس می کرد. او همواره در فکر جوانان و نوجوانان بود و به آنها می اندیشید.
☀️در تابستان پایانی عمرش احساس کرد که در محله منوچهری بچه ها در کوچه سرگردان می شوند و کانونی نیست که آنها را دور خود جمع کند. بنابراین سریع با وجود اینکه امکاناتی نداشت، چند چادر به صورت خیمه تهیه کرد و در زمین های خالی محله، بچه ها را جمع کرد و برای آنها کلاس و جلسات و اردو تشکیل داد
بعد از اتمام تابستان، تصمیم گرفت به جبهه برود. در آنجا بجز کارهای رزمی به فعالیت های فرهنگی می پرداخت، از جمله سخنرانی در جمع رزمندگان که در آنزمان زبانزد بود. وی پس از چند ماه حضور پرشور در منطقه، در ادامه عملیات والفجر ۸ ( #فاو ) در بهمن ماه ۱۳۶۴ در طی رزم شجاعانه با کفار بعثی بفیض شهادت نایل آمد🕊🕊
این شهید عزیز تا ۱۰سال مفقودالجسد بود تا اینکه درخرداد ۷۴ پیکر مطهرش در منطقه شناسایی و موطن به بازگشت و در طی تشییع باشکوهی در گلزار شهدای باغ بهشت همدان بخاک سپرده شد