eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
11.7هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
276 فایل
🔮 بالاتر از نگاه منی آه #ماه_من دستم نمی‌رسد به بلندای چیدنت ای #شهید ...🌷کاش باتو همراه شوم دمی...لحظه ای ✔️گروه مرتبط با کانال👇🏻😌 http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 تبلیغات،تبادل 👈🏻 @tablighat_mahman11 خادم الشهدا 👈🏻 @zsn2y00
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹اگر دو چیز را رعایت بکنی، خدا را نصیبت می کند. یکی پر تلاش باش و دوم مخلص! این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می کند. @mahman11
🌷 گفتـم:عـاشقۍࢪاازکھ‌آمـوختۍ؟! گفـت:ازآטּشھیـدگمنـٰامۍ‌کھ‌معشـوق‌ ࢪاحتۍبھ‌قیمتِ‌ازدسـت‌دادטּهویتش خࢪیـداࢪبود...!💔 در‌آرزوے‌ ☘ ﴿ مثل‌شھدا‌باشیم ﴾ @mahman11
🔹اگر دو چیز را رعایت بکنی، خدا را نصیبت می کند. یکی پر تلاش باش و دوم مخلص! این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می کند. @mahman11
💌 🦋بعضی از روزهای تلفن همراهش خاموش📴 بود. وقتی دلیلش رو میپرسیدم‌می‌گفت: ارتباطم را با کمتر میکنم تا کمی زمانم را برای اختصاص بدم... اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم؟! 👤نقل‌از همسر شھید 🌹 @mahman11
💌 🔸قبل از انقلاب بود که باید برای ادامه خدمت، می‌رفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت پادگان. ۱۸ توالت بود که هر نوبت ۴ نفر باید تمیزشان می‌کردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را می‌کشید. 📆 یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همان‌جا، مگر نه؟ تاثیری روی او نداشت! گفت: «اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت‌های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آنجا پا نمی‌گذارم!» ۲۰ روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند. 🌷 📚کتاب بوستان حجاب @mahman11
💌 …. 🌷حاج حسین می‌خواست بره فاو، ماشین رو برداشت و رفت. ساعتی بعد دیدم پیاده داره برمی‌گرده! گفتم: چی شده؟ چرا نرفتی؟ ماشینت کو؟ حاجی گفت: داشتم رانندگی می‌کردم که اطلاعیه ای از رادیو پخش شد؛ مثل این‌که.... 🌷....مثل این‌که مراجع تقلید فرمودند؛ رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی حرامه، منم یک دستم قطع شده و رانندگی کردنم خلاف قانونه!! تا این حکم شرعی رو شنیدم ماشین رو زدم کنار جاده و برگشتم یه راننده پیدا کنم که منو ببره فاو.... 🌷 @mahman11
💌 سفارش می‌کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودها یا کم‎مهری‌ها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند، عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد. @mahman11
💌 یکی از شهدای عجیب و مظلوم دفاع مقدس که شخصیتی پنهان و عارفانه دارد، علی حیدری است. از او حکایاتی نقل می‌کنند که فوق العاده عجیب و تاثیرگذار است. علی در عملیات بدر جاودانه شد و در قطعه ۲۹ بهشت زهرا در جوار دوستانش قرار گرفت. او هر بار می خواست معطر شود به جای استفاده از عطر... در وصیت نامه اش نوشته که چه می کرده؛ تصویر بالا را مطالعه کنید.☝️ 📙بی خیال. خاطرات شهید علی حیدری 🌷هدیه به روح مطهرشان صلوات🌷 ‎‎‌‌‎‎‎@mahman11
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 آخرین مدافع خرمشهر که بود؟ 🌷امیر رفیعی، دوشادوش رزمندگان شهر، جنگیده بود. پایش که شکست او را به بیمارستانی در ماهشهر بردند. دلش طاقت نیاورد و با همان پای شکسته، خودش را به همرزمانش رساند. گچ پایش را درآورد و لنگان لنگان به دفاع از وجب به وجب خاک خرمشهر پرداخت. امیر به درد پایش توجهی نداشت. گونی‌های شن را روی هم چید و سنگری برای خودش درست کرد. هر چه دوستانش اصرار کردند، نپذیرفت همراهشان برود. می‌گفت: یک نفر باید باشد، دشمن را نگه دارد تا بقیه از کارون عبور کنند. او تیربار را به دست گرفت و دشمن را در فلکه فرمانداری، زمین‌گیر کرد. آخرین نفرات که به سلامت از شهر خارج شدند، دشمن هم توانست امیر را که دیگر گلوله‌ای در اختیار نداشت، به اسارت بگیرد. تلویزیون عراق، تصویر امیر را در حالی که توان راه رفتن نداشت، نشان داد و او را به عنوان آخرین اسیر ایرانی در خرمشهر معرفی کرد. این آخرین تصویری است که از امیر رفیعی در خاطره‌ها ثبت شد. او دیگر هیچ‌گاه به وطن بازنگشت. امیر، همچنان مفقودالاثر است. اینگونه بود که او آخرین مدافع خرمشهر لقب گرفت.💔   📚 چهل حماسه، فصل خرمشهر @mahman11
🖇🍀 عاشقے بہ سن و سال نیست! ••دلت که عاشق باشد♡ آسمان آغوش میگشاید🍃 @mahman11
🌷 گفتـم:عـاشقۍࢪاازکھ‌آمـوختۍ؟! گفـت:ازآטּشھیـدگمنـٰامۍ‌کھ‌معشـوق‌ ࢪاحتۍبھ‌قیمتِ‌ازدسـت‌دادטּهویتش خࢪیـداࢪبود...!💔 در‌آرزوے‌ ☘ ﴿ مثل‌شھدا‌باشیم ﴾ @mahman11
💌 🔸قبل از انقلاب بود که باید برای ادامه خدمت، می‌رفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت پادگان. ۱۸ توالت بود که هر نوبت ۴ نفر باید تمیزشان می‌کردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را می‌کشید. 📆 یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همان‌جا، مگر نه؟ تاثیری روی او نداشت! گفت: «اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت‌های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آنجا پا نمی‌گذارم!» ۲۰ روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند. 🌷 📚کتاب بوستان حجاب @mahman11