eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر که در عشق سر از قلّه برآرد هنر است همه تا دامنه‌ی کوه تحمل دارند 🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معروف بود به محمد شرمنده... آخه همش می گفت: شرمنده ام پ.ن: عملیات بیت المقدس ۷ محور عملیات: کانال پرورش ماهی تاریخ شهادت: ۲۳ خرداد محل شهادت: شلمچه کاش یاد بگیریم خاکی باشیم مثل ...🌷 @mahman11
🥀در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند🤲 سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند. 📜بخشی از وصیتنامه: 📝شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. 📝نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای اجابت به روی شما باز میشود🌷 📝سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. 📝اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم🌷 به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است✅ پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید. @mahman11
🌹دلت دریا می‌نوشت ؛ و نگاهت طوفان می‌سرود ... فرمانده گردان بلال‌حبشی لشکر۷ولیعصر(عج) در عملیات کربلای۴، اولین نیروی غواص بود که از اروند گذشت و به خط دشمن زد و در همان جا آسمانی شد... @mahman11
●ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭﻱ محمداسلامی نسب ديدم, از چهره‌اش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد. بعد از نماز در گوشه‌اي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. مي‌دانم كه ديگر بر نمي‌گردم. گفتم: «محمد جان! خاك خونين جبهه و بچه‌هاي بسيج به تو عادت كرده‌اند. انشاء الله به سلامت بر مي‌گردي.» اين جمله را در حالي گفتم كه خود نيز مي‌دانستم اين كبوتر هم پريدني است. ● ادامه داد: «حاج آقا من هيچ وقت دلم نمي‌خواست خانه‌اي داشته باشم، اما به خاطر خانواده، مجبور شدم ساختماني بسازم. حال شما دعا كن تا من وارد اين خانه نشوم.» از اين حر ف دلم گرفت اما هيچ نگفتم چند روز بعد استاد كار منزل «محمد» نزد من آمد و گفت: « به آقاي اسلامي نسب بگوئيد ساختمانشان آماده است. ○هنوز بنا، پيچ كوچه را طي نكرده بود كه زنگ منزل دوباره به صدا در آمد و پيكي سفر جاودانه محمد را خبر داد. آن روز دعايي را كه درخواست نكرده بودم، مستجاب مي‌ديدم و محمد را بر بال ملائك .. . @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 صاحب این عکس می‌گوید ما حتی به طمع بهشت هم نمی‌جنگیم و آنچه برایش به جبهه آمدیم، فقط و فقط خداست. بشنوید... 🔹فرمانده گردان امام رضا در لشکر 14 امام حسین (اصفهان) که قبلا پایش را هم در جبهه‌ها از دست داده بود، نهایتا در کوران عملیات در وسط معرکه در جزیره ام الرصاص از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. «محمد_زاهدی»_21 ساله، @mahman11
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تقدیم به شهدای 8 سال دفاع مقدس 🌹نام حسین است سربند آنان....جان های عاشق چشم انتظار این سرگذشتند..... 🔸حاج صادق آهنگران @mahman11
جبهه فقط جنگ نبود! زندگی جریان داشت به معنای واقعی ... یکی آب می آورد،یکی ظرف میشورد، یکی...... @mahman11
خدایا‌ازتو‌ممنونم‌بۍ‌اندازہ‌ڪہ‌در‌دل‌ما‌ محبت‌ سیدعلۍخامنہ‌ا؎را انداختۍ تابیاموزد درس‌ و ایستاگی را.. درس‌اینڪہ‌یزیدهاۍدوران‌ را بشناسیم‌ و جلو؎آنھا سرخم‌ نڪنیم..! ‌ @mahman11
🕊 ●حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا... شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)... ●می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد.... ●بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب... دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد. گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه! گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ! گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟ گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده. روی آسـتین جاے یک پارگے بود. گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟ گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته. هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم! (کاکاعلی) 📎سمت: فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(ﻋﺞ)🌷 شادی ارواح شهدا صلوات🌹🍃🕊 @mahman11
📌 دو رفیق شهادت را کنار هم معنی کردند 🔹️ دستِ داوود بصائری (شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد.از نقطه ی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم. ◇ صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریه هایمان داغ شده است. ◇ زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند. با دیدن این دو بچه محل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند. 🔻 دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلوله ی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست،دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به شهادت رسیده اند. ◇ قلبم داشت از حرکت می ایستاد با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی "روایتی از حمـاسـه والفـجر ۱" پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده. @mahman11
شهید مدافع حرم موسی جمشیدیان🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷  نام پدر :مصطفی تاریخ ولادت :۱۳۶۲/۸/۲۸  محل ولادت :قلعه سفید وضعیت تاهل:متاهل دارای یک دختر محل شهادت :سوریه- حلب  عملیات :برون مرزی نحوه شهادت :اصابت گلوله به سر تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۴ مزار :قلعه سفید  @mahman11
🔰 مختصری از زندگینامه شهید والامقام موسی جمشیدیان 💐🍃شهید جمشیدیان متولد بیست و هشت آبان سال شصت و دو است و در چهاردهم آبان سال نود و چهار در دفاع از حرم حضرت زینب به شهادت رسید شهید نیروی لشگر زرهی هشت نجف اشرف به عنوان فرمانده تانک فعالیت می کرد. شهید جمشیدیان چند جزیی از قرآن را حفظ بود. و دانشجوی رشته ی جغرافیا دانشگاه پیام نور اصفهان بود. که مدرک حقیقی را از حضرت زینب (س) گرفت. ♥️ از شهید یک دختر به نام فاطمه زینب به یادگار مانده است. روحشان شاد و راهشان پررهرو🌷🕊 @mahman11
🌹💫همسر شهید خانم جمشیدیان حافظ کل قرآن و معلم است ایشان گذری کوتاه بر زندگی مشترکشان دارند: 🔹🔸🔹🔸🔹 قبل از ازدواج، بعد از اینکه خبر شهادت حاج احمد کاظمی را شنید به مادرش گفت دعا کن من هم با شهادت عاقبت بخیر شوم. خیلی دوست داشت زندگانی شهدا را دنبال کند. کتاب می خرید، فیلم می دید و منِ کم طاقت که دوری چند روزه از آقا موسی را نمی توانستم تحمل کنم، به خودم اجازه نمی دادم حتی به شهادتش فکر کنم. اینها را «زهرا جمشیدیان»، همسر شهید مدافع حرم «موسی جمشیدیان» می گوید. متولد سال 1363 است و یک سال از همسرش کوچک تر. در حال حاضر کارشناس ارشد رشته فقه و اصول است و به عنوان مدرس شاغل در آموزش و پرورش و حوزه است. اولین بار، تلفنی با هم صحبت کردیم، سال 87. مکالمه‌ای نیم ساعته، بعد از آن قرار ملاقات حضوری را گذاشتیم. در همان جلسه آقا موسی گفت: دوست دارم زندگی داشته باشم که زمینه ساز ظهور حضرت مهدی(عج) باشد. همین حرف کنار خوش خلقی، متانت و خنده رو بودن آقا موسی کافی بود تا من بله را بگویم. برای مراسم عروسی رفتیم زیارت خانه خدا، مرداد ماه سال 88 بود و بعد از اینکه از زیارت بازگشتیم با یک مهمانی ساده، زندگی مشترکمان را شروع کردیم. از همان ابتدای آشنایی من را به درس خواندن ترغیب می کرد. خودش هم دانشجوی ارشد در رشته جغرافیا بود. آقا موسی خیلی خوش سفر بود، بیشتر سفرهای ما سفر زیارتی بود. در این شش سال، بیشتر  از 10 مرتبه به زیارت امام رضا(ع) رفتیم،دوبار کربلا و یک مرتبه هم زیارت خانه خدا نصیبمان شد که تک‌تک این سفرها برای من پر از خاطره‌های زیباست. دوست داشت هر کاری که انجام می‌دهد، فقط برای رضای خدا باشد، وقتی کسی می گفت: فلان کار ثواب دارد، انجام بده، در جوابش با متانت همیشگی‌اش می گفت: خوب است که کارها را نه فقط به خاطر ثواب اش،به خاطر خدا و برای رضای خدا انجام دهیم. آقا موسی وقتی سپاه قبول می شود، به شیراز می رود،  بعداز کسب معدل عالی که میخواهد برگردد، پیشنهادمی کنند که بیابه جای لشکر هشت به  تهران برو که پیشرفت خوبی خواهی داشت. ولی آقاموسی می گوید: پدرم رضای‍‍ت ندارن که شیراز بروم. و می گوید لشگرهمین جامیروم، اگرقرار است در تهران پیشرفت کنم در لشکر هشت همین جا، با رضایت پدرم پیشرفت میکنم. شش سال زندگی با آقا موسی برای من پر از چشم به راهی بود. آقا موسی معمولا ساعت دو و نیم به خانه می آمد. اگر دو دقیقه از این ساعت می گذشت نگرانش می شدم و زنگ می زدم که کجایی؟! آقا موسی صادقانه زندگی کرد؛می توانم به جرات بگویم که هیچ وقت از زبانش دروغ نشنیدم. موسی علاقه زیادی هم به حضرت آقا داشت. گاهی پیش می‌آمد، چندین مرتبه صحبت‌های ایشان را گوش دهد.... @mahman11
✨🦋🌿 💞تو فاطمه ی من هستی 🌹ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت. می گفت دوست دارم خدا به من سه دختر بدهد و در اسم هر سه از نام فاطمه استفاده کنم. دخترمان را خیلی دوست داشت.بغلش می کرد، بو می کرد و همه اش می گفت که تو فاطمه من هستی. ☘ تا جایی که می توانست اهل کمک به بقیه بود. خیلی وقتها از خودش و از ما میزدند تا به بقیه کمک کند. با اینکه خیلی صبور بود ولی با ناراحتی و مریضی فاطمه زینب بعضی وقت ها گریه میکرد. یک مرتبه فاطمه زینب تب کرد از شب تا صبح خیلی مواظب بود که تبش بالا نرود. ❣اگر حشره ای پای بچه را میگزید جای آن را بوس میکرد و میگفت: بابا ببخشید اینها نمی فهمند که تو فاطمه ی منی همیشه کف پای بچه را بوس میکرد و روی چشمانش میگذاشت. ✨راوی همسر شهید شهید مدافع حرم @mahman11
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: سه روز است که کاروان عزادار آل الله در کربلا بیتوته کرده اند، سه روزی که همراه زمینیان، عرشیان خداوند هم بر کشته های کربلا اشک ریختند، نعمان دیگر صلاح نمیدید که بیش از این کاروان در کربلا بماند، از طرفی گریه های حرم رسول الله دل چون سنگ او را میلرزاند و از یک طرف هم فرمان یزید بود که بدون فوت وقت، کاروان به مدینه برسند. پس دوباره دستور حرکت داد و کاروانی ماتم زده رو به سوی مدینه رهسپار شد. شبها و روزها در راه بودند و در هر منزل که اطراق می کردند، خاطرات حسین و عزیزانشان پیش چشمشان می آمد و زخم آنان را تازه تر از قبل می کرد. بالاخره کاروان به نزدیک مدینه رسید، امام سراغ بشیر را می گیرد چرا که پدرش شاعر بود و او هم دستی در شعر داشت. بشیر شتابان خود را به محضر امام میرساند و امام میفرماید: ای بشیر! شنیده ام که پدرت شاعر بود و تو هم طبع شعری داری، به مدینه برو و اهل مدینه و بنی هاشم را از آمدن ما باخبر گردان. بشیر دستی به روی چشم می گذارد و به سوی مدینه میتازد و امام دستور میدهد تا همانجا خیمه ها را برپا کنند. صدای حزن انگیز بشیر در فضا میپیچد و همگان از آمدن کاروان حسینی به مدینه باخبر می شوند، آنها شنیده اند که حسین را کشته اند، اما نمی دانند چگونه او را کشته اند.. مردم بر سرزنان پیش می آیند، لیلا همانطور که روی می خراشد، جلو میرود و میگوید: باید علی اکبرم را ببینم و از او سؤال کنم، چرا با وجود او حسینش را کشتند و آن طرف تر ام البنین که انگار خون از چشمانش سرازیر شده حسین حسین گویان به پیش میرود و میگوید: چگونه عباس و پسرانم باشند و حسین را بکشند؟! رباب گهوارهٔ خالی را در آغوش گرفته تا به خواهرانش نشان دهد و بگوید که نذرش ادا شده و بالاخره خدا به او پسری داد و پسرش در لشکر امام زمانش سربازی کرد و سر از تنش جدا شد. عبدالله بن جعفر همسر زینب پرسان پرسان سراغ خیمهٔ همسرش را میگیرد،خیمه زینب را به او نشان میدهند، عبدالله به سمت خیمه می رود، زنی موی سپید و قد خمیده را میبیند، عقب عقب بیرون می آید و زیر لب می گوید:استغفروالله، خیمه را اشتباهی آمدم، آیا زینب من کجاست؟! و تازه اهل مدینه گوشه ای از غم عظیم کربلا را می فهمند. جمعیت زیادی گرد خیمه ها جمع شده اند و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشوند، صدای حسین حسین غوغا به پا کرده، امام از خیمه بیرون می آید دستان پینه بسته اش را بالا می برد و جمعیت ناگهان ساکت می شوند و با تعجب به او مینگرند و زیر لب می گویند: این پیرمرد کیست؟! چقدر شباهت به علی اوسط، سجاد بن حسین دارد، اما سجاد جوانی بود با موهای سیاه و قد و قامتی برافراشته، این مرد درست است که شباهت زیادی به او دارد اما موی سپید است و به عصا تکیه داده که ناگاه صدای امام در فضا می پیچد و همه متوجه می شوند که این مرد موی سپید همان جوان رشید است، امام چنین میفرماید: «ای مردم!پدرم، امام حسین را شهید کردند، خاندان او را به اسارت گرفته و سر او را به نیزه کردند و در شهرهای مختلف گرداندند. کدام دل می تواند در عزای او شادی کند، هفت آسمان در عزای او گریستند. همه فرشتگان خداوند و همه ذرات دنیا براو گریه کردند، مارا به گونه ای به اسارت بردند که گویی ما فرزندان قوم کافریم! شما به یاد دارید که پیامبر چقدر سفارش ما را به امت خود می نمود و از آنها می خواست به ما محبت کنند، به خداقسم، اگر پیامبر به جای آن سفارش ها، از امت خود می خواست که با فرزندان او بجنگند، امت او بیش از این نمی توانستند در حق ما ظلم کنند. این چه مصیبت بزرگ و جانسوزی بود که امتی مسلمان بر خاندان پیامبرشان روا داشتند؟! ما این مصیبت ها را به پیشگاه خدا عرضه می کنیم که او روزی انتقام ما را خواهد گرفت» امام، سخن می گفت و مردم گریه می کردند و با هر سخن ایشان ناله شان بلندتر میشد،یکی خاک بر سر میریخت و یکی روی میخراشید و یکی از هوش میرفت و براستی که آنان نمی دانند که آل رسول چه کشیدند، چون شنیدن کی بود مانند دیدن.. اما تمام عالم هستی تا قیام قیامت عزادار این ذبح عظیم خواهد ماند. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹کیست مرا یاری کند... 🎙گفتگوی کوتاه با سردار شهید حاج محمد ناظری 🕊سالروز شهادت/شادی روح بلندش صلوات @mahman11
🌹 سردار شهید سلیمانی: بنده از سال ۵۸ نیروی آموزشی بودم 🇮🇷✌️بزرگترین ویژگی شهید ناظری این بود که در این سال‌ها از ابتدای انقلاب تاکنون هیچ تغییری در ایشان ایجاد نگردید. همیشه پرکار و در صحنه و هرجای انقلاب که نیاز بود مسئولیت سخت‌ترین کارها را به‌عهده می‌گرفتند. ✌️ علی‌رغم جایگاه و سن‌شان همچنان در صحنه بوده و تا آخرین لحظات عمر مشغول به خدمت بودند. ♦️ما جهاد مهمی را به یاد نداریم که شهید ناظری در آن شریک نبوده باشند. ♦️بنده از سال ۵۸ که نیروی آموزشی ایشان بودم تا کنون تغییر یا خستگی در ایشان ندیدم. 🌹به‌مناسبت سالروز شهادت 🕊شادی روح بلندشان @mahman11
🥀پاسدار شهید «علی کبودوندی» از اعضای نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی روز گذشته در حین مأموریت در منطقه عملیاتی جنوب‌شرق کشور به شهادت رسید.🕊😭 ⬅️ او در خرداد ماه سال گذشته برای خودش و دوست پاسدارش دعای شهادت و عاقبت بخیری کرده بود. 🥀مراسم وداع این شهید پاسدار ساعت ۲۱:۳۰ امشب، ۲۱ اردیبهشت، در حسینیه شهدا، جنب گلزار شهدا نظرآباد کرج برگزار می‌شود و پیکر مطهر شهید کبودوندی ساعت ۹ صبح فردا (۲۲ اردیبهشت ماه) از میدان سپاه نظرآباد تا گلزار شهدا تشییع خواهد شد. @mahman11
پیکر شهید ستوان دوم پاسدار علی کبودوندی و دفترچه یادداشت این شهید 🦋🌸☝️ شهید ستوان دوم پاسدار علی کبودوندی جمعی، رسته پدافند لشکر۱۰ سیدالشهداء (علیه‌السلام) سپاه البرز که در شیفت پاسگاه مرزی سیستان‌وبلوچستان بر اثر سانحه به فیض شهادت نائل گردید.. @mahman11
سخن از است و ، سخن از است که برای تحقق مفاهیم مرده ای همچون عدالت ، برابری و برادری ، جان باختند ، سوختند تا فروغ آزادی و برادری بدرخشد و بسوی خدایشان پر کشیدند تا شبستان سرد و سیاه ستم و فریب به روشنایی روز در آید و قوانین اسلام علوی بر جهان حکم فرما شود . 🌹 🌴 @mahman11