هیچ تیری بر پیکر شهید اصابت نمیکند مگر آنکه اول... از قلب مادر💔 گذشته باشد
🌹🥀شهید آوینی🌹🥀
#میلاد_حضرت_زهرا(س)
#روز_مادر
@MAHMOUM01 🥀✨
میلاد دختر نبوت✨همسر ولایت✨مادر امامت حضرت زهرا(سلام الله علیها)🌹
🍀و همچنین ولادت امام خمینی ره
🌺و #روز_زن
بر همگان به ویژه همسران و مادران گرامی تبریک و تهنیت باد.🌷🌸
@MAHMOUM01 ☘✨
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شصتو_هشتم 🌺
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو مطب
یه راست رفتیم تو اتاق دکتر
چون واقعا من تو شرایط سختی بودم
حتی نیم ساعتم برام پر ارزش بود
برای همین مامان از قبل هماهنگ کرد واسم که معطل نشم
نشستم رو به رو دکتر چونمو چسبوندم به دستگاهش و اونم مشغول معاینه شد
مامانم کنارش وایستاده بود
از دکترای بیمارستانی بود که مامان توش کار میکرد
برا همین میشناختتش
بعد چند دقیقه معاینه اومد کنار و رو به مامان گف
+خانم مظاهری مث اینکه این دخترتون زیادی درس میخونه نه؟
مامان پوفی کشید و
_این جور که معلومه
ینی ظاهرا که اره ولی باطنا و خدا میدونه
چشامو بستم و سعی کردم مث همیشه آرامشمو حفظ کنم
با دست بهم اشاره زد برم بشینم رو صندلی و علامتا رو بهش بگم
چندتایی و درست گفتم ولی به پاییناش که رسید دیگه سرم درد گرفت و دوباره حس سرگیجه بهم دست داد
چشمامو باز و بسته کردمو
_نمیتونم واقعا نمیبینم
نزدیکم شد چندتا دونه شیشه گذاشت تو عینکِ گنده ای که رو چشام بود
دونه دونه سوال میپرسید که چجوری میبینم باهاش
به یکیش رسید که باهاش خوب میدیدم
زود گفتم
_عه عه این خوبه ها
دکتر با دقت نگاه کرد
+مطمئنی؟
_بله
+شماره چشات یکه دخترجون چرا زودتر نیومدی
سرمو به معنای چ میدونم تکون دادم.
اعصابم خورد شد ازینکه مجبور بودم از این ب بعد عینک بزنم
برخلاف همه من از عینک متنفر بودم و همیشه واهمه ی اینو داشتم که یه روزی عینکی شم
مامان خیلی بد نگاهم کرد و روشو برگردوند سمت دکتر
_الان باید عینک بزنه؟
+بله دیگه
_عینکشو بدین همین بغل بسازن براتون.
یه چیزایی رو کاغذ نوشت و داد دست مامان
از جام پاشدم و کنارش ایستادم.
بعد تموم شدن کارش از دکتر خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون
مامان قبضو حساب کرد و رفتیم همون جایی که دکتر گفته بود
سفارش عینکودادیم و گفتیم که عجله ایه که گفتن فردا حاضر میشه
چندتا قاب عینک زدم به چشم که ببینم کدوم بیشتر بهم میاد
آخر سرم یه عینک ساده مشکی که اطراف فلز چارگوشش شبیه ساختارِ ژن بود و رنگشم طلایی انتخاب کردم
مامان بیعانه رو حساب کرد و من رفتم تو ماشین تا بیاد به ریحانه اس ام اس دادم که خونه هست یا نه
تا مامان بیاد و تو ماشین بشینه جواب داد
+اره
مامانو ملتمسانه نگاه کردم و بهش گفتم.
_میشه یه چند دقیقه بریم خونه ریحانه اینا؟
مشکوک بهم زل زد
+چرا انقدر تو اونجا میری بچه؟
_جزوه ام دستشه بابا!!! باید بگیرم ازش
+الان من حوصله ندارم
_اهههه به خدا واجبه مامان باید بخونم وگرنه کارم نصفه میمونه
کمربندشو بست و گف
+باشه فقط زود برگردیاا
_چشم. فقط در حد رد و بدل کردن جزوه
چون ادرس از دفعه قبل تو ذهنش مونده بود مستقیم حرکت کردیم سمت خونشون و زود رسیدیم
با تاکید مامانم برای زود برگشتن از ماشین پایین اومدم
تپش قلب گرفته بودم از هیجان
چند بار آیفون زدم که صداش در نیومد
حدس زدم شاید خراب باشه
واسه همین دستم و محکم کوبیدم به در
چون حیاط داشتن و ممکن بود صدا بهشون نرسه ؛ تمام زورم و رو در بدبختشون خالی کردم
وقتی دیدم نتیجه نداد یه بار دیگه دستم و کوبیدم به در
تا خواستم ضربه بعدی رو بزنم قیافه بهت زده محمد ب چشمم خورد
حقم داشت بیچاره درشونو کندم از جا
دستم و که تو هوا ثابت مونده بود پایین آوردم
تا نگاهم به نگاهش خورد احساس کردم دلم هُرّی ریخت
انتظار نداشتم اینطوری غیر منتظره ببینمش
اولین باری بود که تونستم چشماشو واضح ببینم
سرش و انداخت پایین و گفت
+سلام. ببخشید پشت در موندین صدای جاروبرقی باعث شد نشنوم صدای درو
با تمام وجود خداروشکر کردم
با ذوق تو ذهنم تعداد جملاتی که بهم گفته بود و شمردم
فکر کنم از همیشه بیشتر بود
یه چند لحظه سکوت کردم که باعث شد دوباره سرش و بیاره بالا
صدامو صاف کردم وسعی کردم حالت چهرم و تغییر بدم تا حسی که دارم از چهرم مشخص نباشه
حس کردم همه کلمه ها از لغت نامه ذهنم پاک شدن فقط تونستم آروم زمزمه کنم
_ سلام
فکر کنم به گوشش رسید ک اومد کنار تا برم داخل
رفتم تو حیاط
درو نیمه باز گذاشت و تند تر از من رفت داخل
صداش به گوشم رسید که گفت
+ریحانههه !!ریحانهههه!
چن ثانیه بعد ریحانه اومد بیرون محمدم پشت سرش بود
به ظاهر توجه ام به ریحانه بود اما تمام سلولای بدنم یه نفر و زیر نظر گرفته بود
ریحانه بغلم کرد و من تمام حواسم به برادرش بود که رفت اون سمت حیاط وتو ماشینش نشست
ریحانه داشت حرف میزد و من داشتم به این فکر میکردم که چقدر رنگای تیره بهش میاد و چه همخونی جالبی با رنگ چشم و ابرو و مژه های پُرِش داره.
ریحانه منتظر به من نگاه میکرد و من به این فکر میکردم چرا هر بار که محمدو دیدم پیراهن تنش بود
#غزاله_میرزاپور
#فاطمه_زهرا_درزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙
<@mahmoum01>
-﷽-🌸✨
مـامـانمـن
بهتـرینمـامـان
دنـیـاسـت...♥️:)
#روز_مادر🦋
#مادر❤️
#میلاد_حضرت_زهرا🎊
-<@mahmoum01>🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ کلیپ ویژه روز مادر
.
🥺من هم سن چین و چروک دستای توام
🌹تنها امید فردای توام
.
💐آهنگ زیبای پویا بیاتی به نام مهر مادری
❤️@MAHMOUM01 ❤️
¦→📙•••
•
#تلنگر‼️
رفــیق!😉
وقتیبہدلتمیفتہڪہبرگـردی!
وقتیشوقپیدامیڪنیبرایترڪ گناههمشڪارخداست...!🌺🙂
مگہمیشہخدایــیڪہشوقتوبہ
روبہدلتانداختہ؛
نبخــشہ..!؟🙂⁉️
#امام_زمان 💛
•
🧡¦→ <@mahmoum01>❄️🌿
-﷽-🌸
باید فکر این را کرد که قبل از فَرَج
ظلمات است و راه رفتن در ظلمات
مشکلات و بلیّات در پی دارد
چرا که وقتِ فرج حلوا تقسیم نمیکنند
و خدا میداند که چه خبرها است
زیرا دیدیم که چه چیزها بر سر ما آمد...‼️
•آیتﷲبهجت•
#امام_زمان💛
-<@mahmoum01>🌿✨
⊰•🕊🍥•⊱
.
مھدۍجـٰان
بایدبہپاۍاسمقشنگتبلنـــدشد
شوخۍڪہنیست،صحبتسلطــٰان
عــٰالـماست...!シ
.
⊰•🕊•⊱¦⇢#امام_زمان💛
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜<@mahmoum01>❄️🌸
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شصتو_نهم🌺
صدای ریحانه منو ار فکر به موهای لخت و محاسن مشکی محمد بیرون کشید
گیج گفتم
_چی؟؟؟
+اه فاطمهههههه دوساعت دارم برات فک میزنم تازه میگی چیی؟
حواست کجاست خواهر؟ مجنونیاا!!
دیگه زیادی سوتی داده بودم خندیدم و گفتم
_غرررر نزنننن چطورییی تو دلم تنگ شد واست بابا
+اره اصن معلومه چقدرم شدت دلتنگیت زیاده
تمام تلاشمو میکردم تا زمان حرف زدن صدام تو بهترین حالت باشه
_چع خبرااا خوبیییی وایییی نی نی تون خوبه؟
+خوبم.نی نی مونم خوبه بیاا داخل دیگههه! دوساعته اینجا نگهت داشتم
_نه نه همینجا راحتم مامانم بیرون منتظره باید برمممم
+عه اینطوری که نمیشه یخورده بمون حداقل !
_نمیشه عزیزم باید برم
+خبب پس صبر کن نی نی و بیارم ببینی .حداقل رو ایوون بشین خسته میشیی اینجوری
_اشکالیی نداره بدووو بیاررشش
ریحانه رفت منم جوری نشستم که بتونم یواشکی به محمد نگاه کنم
داشت کف ماشین و جارو برقی میکشید
نوشته پشت شیشه ماشین توجه امو جلب کرد
با خط خیلی قشنگی نوشته بود "اللهم عجل لولیک الفرج"
یه لبخند قشنگ رو لبم نشست
صدای ریحانه و شنیدم که با صدای بچگونه گفت :
+خاله فاطمه من اومدم!
با ذوق از جام بلند شدم وبی اراده گفتم
_ واییی خدااا چههه نازه این بَشر!
+بله دیگهه فرشته خانوممون به عمش رفته
_اسمش فرشته است ؟
+ارهه دخترمون خودشم فرشته اس
_ای جونم قربونش برم الهیی
بچه رو گرفت سمتم و گفت : +بیا انقدر نی نی دوست داری بغلش کن
_دوست دارم بغلش کنما
ولی میترسم!
ما اطرافمون بچه نداریم !
+عه ترس واسه چی بشین بدم بغلت
نشستیم باهم
بچه رو آروم گذاش تو بغلم
انقدر تنها بودم و نوزاد اطرافم کم دیده بودم احساس عقده ای شدن میکردم
دست کوچولوش و آروم بوسیدم که بوش دیوونه ام کرد
یهو با ذوق گفتم :
_وایی بوی نی نی میده!
ریحانه زد زیر خنده و
+نی نیه ها دلت میخواد بوی چی بده ؟؟
با تمام وجود بوشو به ریه هام کشیدم و شروع کردم قربون صدقه رفتنش
دیگه حواسم از محمد پرت شده بود
براش روسری کوچولوی صورتی بسته بودن
خواب بود .مژه های بلندش باعث میشد هی دلم واسش ضعف برهه
ریحانه بلند گفت :
+بسهه محمد به خداا تمیز شد چی از جون اون بدبخت میخوای ؟
دنباله نگاهش و گرفتم ک رسیدم به محمد که از ماشین بیرون اومده بود و و با پارچه شیشه هاشو تمیز میکرد
در جواب حرف ریحانه چیزی نگفت که فکر کنم بخاطر حضور من بود
یهو ریحانه داد کشید وگفت : عه جزوتو نیاوردمم یادت میره ببریش برم بیارم
رفت داخل تا رفت داخل لب و لوچه فرشته کج شد و صورتش قرمز یهو استرس گرفتم و با خودم گفتم وای خدا گریه اش نگیرهه ریحانه کوفت بگیری که بچه رو بیدار کردی
سریع با دست آزادم جعبه ی زنجیرمو از کیفم در اوردم و گذاشتم تو پتوش
صدای سوئیج ماشین محمد اومد فک کنم قفلش کرده بود
انقدر حواسم به بچه بود که نمیتونستم با دقت نگاه کنم
هر چی میگذشت اخمای بچه بیشتر توهم میرفت
اومد سمتم داشت از پله ها بالا میومد که صدای گریه بچه بلند شد
خیلی ترسیدم
تجربه ی نگه داری بچه رو نداشتم نمیدونستم وقتی گریه میکنه باید چیکار کنم همشم ترس اینو داشتم که نکنه چون من بغلش کردم داره گریه میکنه پاک خل شده بودم محمد از کنارم رد شد که صدای گریه ی بچه شدت گرفت چاره ای برام نمونده بود یهوبا یه لحن ترسیده ، جوری که انگار یه صحنه ترسناک و دیده باشم بلند گفتم :
+وایییییی بچه گریه میکنه
برگشتم پشت سرم و نگاه کردم
مردد و با تعجب ایستاده بودنمیدونست باید چیکار کنه
چون رو پله بودم با استرس زیادی از جام بلند شدم که همزمان اونم اومد سمتم
یخورده به دستم نگاه کرد و بعد جوری دستش و گذاشت زیر پتوی بچه که با دستم تماسی نداشته باشه
چون من یه پله پایین تر بودم فاصلمون کم نشده بود ولی
تونستم بوی عطرش و حس کنم
امروز چه اتفاقای عجیبی افتاد
خیلی خوشحال شدم از اینکه بچه گریه اش گرفت
فرشته رو گرفت و رفت داخل
دوباره تپش قلب گرفته بودم
زیپ کیفم و بستم و بندش و گذاشتم رو دوشم و ایستاده منتظر موندم
چند لحظه بعد ریحانه جزوه به دست برگشت و گفت : +ببخش که دیر شد
جزوه و ازش گرفتم و گفتم : _نه بابا این چ حرفیه
بعدم بغلش کردم و گفتم :
_خب من دیگه برم تا مامانم نکشتتم
+عهه حیف شد که زود داری میری خوشحال شدم دیدمت گلم
خداحافظ
جوابش و دادم و ازش دور شدم
در خونشون و بستم و نشستمتو ماشین
قبل از اینکه مامان حرفی بزنه گفتم :
_غلط کردم
تقصیره توعه دیگه انقدر بچه اطرافمون نبود بچشونو دیدم سرگرمش شدم
یه چشم غره داد و پاشو گذاشت رو گاز....
#غزاله_میرزاپور
#فاطمه_زهرا_درزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙
<@mahmoum01>
﷽💢قـــــرار شــــبـــانــــه🕙🌔
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...
🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی
🌸الساعه الساعه الساعه
♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
.
.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌸
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ،
☆《MAHMOUM 》☆
22.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱شاهکارقرائت من سوره:تین،العلق🌱
#قرائت من سوره:تین
#آیه:1الی8
#تلاوت:کامل
#قرائت من سوره:العلق
#آیه:1الی5
#القاری:الاستاد:ابوالعینین شعیشع
#محل اجراشده:حرم مطهرحضرت علی بن موسی الرضا(ع)
سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
شهید سید مجتبی علمدار
شهادت آرزومه💔
✍امام علی عليه السلام:
قويترين مردم در ايمان، با توكّلترين آنها به خداوند سبحان است.
📚(غررالحكم حدیث ۳۱۵۰)
@MAHMOUM01 ☘