پیامخدابہتو:
[بندهمن..
بزودۍشادتروآرام
ترازآنچیزۍخواهۍ
شدکہآرزویشرا
داشتۍ..💛🔐]
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🦋🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَللـه الصـمد 💛.
#معبودانه✨
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌸💕
『مـهموم』
لحظه دستگیری قاتلان شهید «آرمان علیوردی» 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】
_چرا ویو با آمار همخوانی نداره👀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 زن که آدم نیست،
قیمت دختراتون چند؟!!
باید بشنوید
تا بدانید رویای کثیفشان برای ایران اسلامی چیست!
خدایا شاهد باش که با بذل خونمان درخت تنومند این انقلاب را آبیاری خواهیم کرد اما نخواهیم گذاشت دست کثیف دشمن به ناموس ایرانی برسد.
📌 صد پسر در #خون بغلتد، گم نگردد دختری
@MAHMOUM01
#ناشناسمون
﷽ اینجا؟ پناه گاهـــے برای ناگفتنــی ها ...🤍🍃 @maaavi ممنون میشم حمایت کنید
_حتما:) 🌱
⊰•🌸🔗•⊱
.
میدونِستےاربـٰابتتوروبیشتَر
ازخودتدوسِتدارهシ♥️؟
+چِطـور؟!
-آخہتوخودِتدعـٰاهاتوبَعدیہمُدتۍیادِتمیره!
وَلۍاربابِتحِسابِدونہدونہدعاهاتوڪِہهیچ!
حَتۍآههایۍڪہازسَرحَسرت
هَمڪِشیدۍداره!
یادِشنِمیـره!
محـٰالہفَراموششونڪُنہ^^💔
.【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#زینب_کمایی
#قسمتهفدهم
زینب از بچگی، راحت حرفهایش را میزد و ارتباط محبت آمیزی با افراد خانه داشت. با
مهرداد خیلی جور بود. مهرداد اهل تئاتر و نمایش بود و همیشه گروه نمایش داشت. چندتا
نمایش در آبادان راه انداخت. زینب از کلاس سوم دبستان در خانه با مهرداد تمرین نمایش
میکرد. مهرداد نقش مقابل خود را به زینب میداد و زینب خیلی خوب با او تمرین میکرد.
مهرداد که اهل فوتبال و تئاتر بود، بیشتر بیرون خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه بود و اکثراً
در خانه بود. مهران پیک های بچه ها و کتابهایش را جمع کرد و یک کتابخانه درست
کرد و چهارتا خواهر هایش را عضو کتابخانه کرد و دور ریال هم حق عضویت از آنها گرفت.
دخترها در کتابخانهی مهران مینشستند و در سکوت و آرامش کتاب میخواندند.
مهران گاهی دخترها را نوبتی به سینما میبرد. و اگر تشخیص میداد که فیلم مشکلی ندارد،
دخترها را میبرد. علاقهی زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه، از همان بچگیاش که
با مهرداد تمرین میکرد و با مهران سینما میرفت، شکل گرفت.
بیشترین تفریح بچه ها در آن زمان، جمع خودشان بود و رفتن به خانهی مادرم. بچه ها
مسافرت را خیلی دوست داشتند، ولی وضعیت ما طوری نبود که به سفر برویم. اول تابستان
که میشد، دور هم مینشستند و هرکدام نقشهی رفتن به شهری را میکشید و از آن شهر
حرف میزد. هر تابستان فقط حرف سفر بود و بس.جمع ما زیاد بود، ماشین هم نداشتیم. برای
همین، حرف مسافرت به اندازهی رفتن سفر برای بچه ها شیرین بود.
بچه ها بعد از ظهر های طولانی تابستان که هوا گرم بود و کسی نمیتوانست از خانه بیرون
برود، دور هم مینشستند و از شهر های شیراز و اصفهان و همدان حرف میزدند. آنقدر از
حرف زدنش لذت میبردند که انگار به سفر میرفتند و بر میگشتند.
در باغ پشت خانهی ایستگاه۶ یک درخت کنار داشتیم که هر سال ثمر زیادی میداد. بعد از
ظهر های فصل بهار و تابستان، دخترها زیر درخت جمع میشدند و مهران و مهرداد پشت
بام میرفتند و حسابی درخت را تکان میدادند. کنارها که زمین میریخت، دخترها
جمع میکردند. بعضی وقت ها به اندازهی یک گونی هم پر میشد.
من گونیِ پر کنار را به بازار ایستگاه۷ میبردم و به زن های فروشندهی عرب میدادم و به
جای کنار، میوه های دیگر میگرفتم. گاهی پسر های کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام
میآمدند تا از شاخهی درخت کنار بچینند، و مهران و مهرداد دنبالشان میکردند...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
#معصومه_رامهر_مزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-﷽-
سـفـربـخـیـر
جـوونیکهشدیعاقبتبخیر...🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی🖤
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🥀
♡مـٰاغباریـمغبـٰار؎زخیـٰاباننجـف
بنویسیـدعلۍراگلِگلـدآننجـف...シ!🖐🏻"
#یکشنبه_های_علوی🌸
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین اعترافات توماج صالحی، لیدر اغشاشات 😂😂👆
MAHMOUM
[یامَنهُوَاِلَیمَناَحَبَّهَقَریبُ]
"اۍآنکہنزدیکاست!
بہهرکسۍکہدوستشدارد"👀♥️
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨🌿
_
تباهبودناونجاسٺکہهروقت
کارمونگیرافتادنشستیمسرِ
سجادهگفتیمالهۍالعَفو . . !
بعدشمزدیمزیرشیادمونرفت(:🚶🏻♂
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شک نکن سربه زیری های نابت سربلندت میکند 🕊🌱 .
#زن_عفت_افتخار💛
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👳♂استاد پناهیان:
🔴 ظهور وقتیه که امام زمان صدا بزنه خدایا اینا دیگه طاقت ندارن ...
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سربازان_رهبر
[@MAHMOUM01]
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#زینب_کمایی
#قسمتهجدهم
مینا و مهری مدت ها پول جمع کردند و یک دوربین عکاسی خریدند. اولین بار دخترها زیر
درخت کنار عکس یادگاری گرفتند. چهارتایی باهم پول جمع کردند و برای من یک دست پارچ
و لیوان سفالی خریدند. زندگی ما کم و زیاد داشت، اما با هم خوشبخت بودیم. بچه هایم
همه سر به راه و درسخوان بودند اما زینب علاوه بر درس خواندن خیلی مؤمن بود.
همیشه دنبال کسانی بود که بتوانند در این راه کمکش کنند.
در همسایگی ما در آبادان، خانوادهی کریمی زندگی میکردند. آنها خانوادهی مؤمنی بودند.
تنها خانه ای بود که پشت در خانه پرده زده بودند که وقتی در خانه باز میشود، داخل
خانه پیدا نشود. دختر بزرگ خانواده، زهرا خانم برای دخترهای محل کلاس قرآن و احکام
گذاشته بود. مینا و مهری و زینب به این کلاس ها میرفتند. مینا و مهری با دخترشان، اقدس،
همکلاس بودند و زینب با نرگس دوست بود.
زهرا خانم سر کلاس به بچه ها گفته بود:
"باید در مسائل دینی از یک مجتهد تقلید کنید وگرنه اعمالتان مثل وضو و غسل قبول نیست. "
زهرا خانم از بیـن رساله های عُلما، رسالهی امام خمینی (ره) را به دخترها معرفی کرد. ما تا آن
زمان از این حرف ها سر در نمیآوردیم. امام را هم نمیشناختیم. مینا و مهری به کتابفروشی
آقای جوکار در ایستگاه۶ بازارچهی شرکت نفت رفتند تا رسالهی امام را بخرند، اما آقای جوکار
به آنها گفت:
"رسالهی امام خمینی خطرناک است. دنبالش نگردید وگرنه شما را میگیرند."
و رسالهی آقای خویی را به بچه ها داد. دخترها هم مجبور شدند که مقلد آقای خویی شوند.
زهرا خانم هم گفت:
"هیچ اشکالی ندارد. مهم این است که شما احکامتان را طبق تقلید از مجتهد انجام بدهید."
زینب بیشتر به کلاس های قرآن خانهی کریمی میرفت و خیلی تحت تأثیر دخترهای کریمی
قرار گرفته بود.زینب کلاس چهارم دبستان بود؛ صبح ها مدرسه میرفت و عصرها کلاس قرآن
خانهی کریمی. یک روز ناراحت به خانه آمد و گفت:"مامان، من سر کلاس خوب قرآن خواندم.
به نرگس جایزه دادند، اما به من جایزه ندادند."...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
#معصومه_رامهر_مزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】