💠 #نماز اول وقت بخوانید تنگدستی شما رفع میشود!
✍️ آیت الله بهجت (ره) :
▫️از آقا سید عبدالهادی شیرازی رحمهالله کهماشاءالله، واقعاً عالم حسابی بود، نقل کردهاند که در کوچکی بعد از فوت پدرم میرزای بزرگ تکفّل خانواده به عهدهی من بود. میگوید: ایشان را در خواب دیدم. از من پرسیدند: آقا سید عبدالهادی، حال شما چطور است؟ میگوید در جواب گفتم: خوب نیست.
فرمود: به بچهها و اهل خانه سفارش کنید که نماز اول وقت بخوانند، تنگدستی شما رفع میشود.
📘در محضر بهجت، ج۳، ص ۱۸۸.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅──────┅╮
@mahmoum01
╰┅──────┅╯
🔻 هر که در هر روز ماه (شعبان) هفتاد مرتبه استغفار کند، مثل آن است که هفتاد هزار مرتبه در ماههاى ديگر استغفار کرده است. عمل ديگرى که در اين ماه سفارش شده، صدقه دادن است. انسان به هر اندازهاي که ميتواند، بايد در اين ماه صدقه بدهد؛ حتي اگر به اندازة نصف دانة خرما باشد؛ زيرا خداوند بدن صدقه دهنده را بر آتش جهنم حرام ميگرداند.(بحارالانوار، ج ۹۴، ص ۷۲.)
181/م/96
آيت الله #ناصري ره
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅───────┅╮
@mahmoum01
╰┅───────┅╯
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام علی علیه السلام: تيزى زبان، برنده تر از تيزى سرنيزه است
📗غررالحكم حدیث4898
امروز جمعه
۱۱ اسفند ماه
۲۰ شعبان ۱۴۴۵
۱ مارس ۲۰۲۴
➥@mahmoum01
#زندگی_به_رنگ_شهدا
سال ۸۵ که رفتیم عقد کنیم یک دستخطی نوشت و خواست آن را امضا کنم داخل کاغذ نوشته بود دلم نمیخواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند؛ من هم امضا کردم مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت این پسر خیلی سخت گیر است؛ اما من ناراحت نشدم چون فهمیدم میخواهد زندگی کند.
آقا مهدی دیپلم هم نداشت و در دانشگاه به من میگفتند که شاید شما موقعیتهای بهتری را داشته باشیدمن با خیلیها مشورت کردم اما در نهایت با خودم فکر کردم که خداوند فردی را سر راهم قرار داده که با اخلاق و باایمان استو به خانواده اهمیّت میدهد و اهل نماز است و اینها بهتر از مدرک تحصیلی و ثروت است.
بسیار اهل شوخی بود؛
به سوریه که رفته بود آخرین دفعه که تماس گرفت دو روز قبل از شهادتش بود میگفتند قبل از آن رفت حرم حضرت زینب سلام الله علیه تنهایی نماز خواندو بعد هم رفت و شش صبح شهید شد.
*نهال: اسم دختر شهید♡
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
🔷تاریخ تولد : ۲۸ آبان ۱۳۶۴
🔷تاریخ شهادت : ۱۶ آذر ۱۳۹۴
🔷مزارشهید: زیباشهرقرچک،گلزارشهدایبی بی زبیده
🔷محل شهادت : خانطومان_سوریه
@mahmoum01
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
#رمانهـــرچـــــےٺـــــوبخواے
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_وسی_وهفت
حالم خیلی بد بود.واقعا ناراحت بودم.😞😣دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم.هر دو سکوت کردیم.بعد از مدتی گفت:
_اگه امر دیگه ای ندارید من مرخص بشم.😞
خیلی برام سخت بود.واقعا هیچ حرفی نمیتونست از تلخی اون لحظات کم کنه.بغض داشتم.گفتم:
_اجازه بدید آقاسید رو صدا کنم.😔
رفتم تو اتاق.وحید تا منو دید نگران گفت:
_زهرا چی شده؟😨
اشکم ریخت روی صورتم.😢وحید بلند شد.گفتم:
_آقای اعتمادی میخوان برن.😒
-زهرا؟😥
نگاهش کردم.
-مسئولیت خیلی سختیه برام.😣😥
وحید فقط نگاهم میکرد.گفتم:
_آقای اعتمادی منتظرن،برو.😢
وحید رفت.منم اشکهامو پاک کردم و رفتم تو هال.داشتن خداحافظی میکردن. آقای اعتمادی به من گفت:
_باعث ناراحتی شما هم شدیم.معذرت میخوام.خداحافظ.😞✋
وقتی رفت وحید گفت:
_چی گفتی بهش؟ اونم خیلی ناراحت بود!!😟
-گفتم یا شغلشو عوض کنه یا زنشو طلاق بده.😒
وحید خیلی تعجب کرد.
-واقعا هیچ راه دیگه ای نمونده بود؟!!!😳
-نه.😞
علیرضا و صبا از هم جدا شدن...
من خیلی تلاش کردم تا یه کم از تلخی طلاقشون کم کنم.باصبا خیلی دوست شده بودم.حتی بعد از جدایی از علیرضا هم باهم رابطه داشتیم.👌صبا از جدایی راضی بود.حالش بهتر بود.آقای اعتمادی هم فقط عذاب وجدان داشت که زندگی صبا رو خراب کرده ولی صبا معتقد بود از زندگی با علیرضا خیلی چیزها یاد گرفته.صبا و علیرضا سه سال باهم زندگی کردن و بچه نداشتن.
شش ماه بعد وحید گفت:
_دقت و تمرکز نیرو هام خیلی بیشتر شده.همه شون از اینکه #همسرانشون درکشون میکنن و همراهشون هستن و مثل سابق بهشون گیر نمیدن،خیلی خوشحال و راضی هستن.😊بعد گفت:
_میخوام محدوده ی کار و مأموریت نیرو هام رو گسترش بدم.لازمه تو مسائل اقتصادی کشور هم مأموریت هایی از تحقیق و تفحص انجام بدیم.گفت تعداد نیروهاش بیشتر میشن.نگران تر شدم.😥این یعنی مسئولیت منم بیشتر میشد.
وحید وقتی حال منو دید گفت:
_درکت میکنم.منم حال تو رو دارم. امتحان های خدا به مرور #سخت_تر میشه.
وحید جدای از مسائل خانوادگی نیروهاش،گاهی درمورد مسائل کاریش هم با من مشورت میکرد.☺️
دو ماه دیگه هم گذشت...
ما هنوز دورهمی های دوستانه رو داشتیم.هربار روضه و توسل هم داشتیم. اون مدت دو نفر از نیروهای وحید غریبانه شهید شده بودن.هرکدوم تو مأموریت های جداگانه.من و وحید مثل اینکه اعضای خانواده مون رو از دست داده باشیم،ناراحت بودیم.همسران همکاراش بیشتر نگران شوهرانشون میشدن.میترسیدن نفر بعدی شوهر اونا باشه.کار من خیلی سخت شده بود.من درک میکردم از دست دادن همسر چه حسی داره ولی باید کمکشون میکردم تا نگرانی هاشون باعث #سست_شدن اراده همسرانشون نشه.روزی نبود که حداقل دو نفر از خانمها با من تماس نگیرن برای درد دل کردن و کمک خواستن.اون جمع صمیمی کنار خوبی هایی که داشت باعث شده بود شهادت یکی از اعضای گروه،همه رو به شدت تحت تأثیر قرار بده و این از نظر حرفه ای خوب نبود.😐مردها آرزوی شهادت میکردن و به هم غبطه میخوردن.خانم ها نگران تر میشدن.😥
یه روز بچه ها خونه بابا بودن.من باشگاه بودم بعد میرفتم دنبال وحید تا باهم بریم خونه بابا.
مهمانی خانواده م بود.چند تا خیابان بالاتر جوانی کنار خیابان ایستاده بود.وحید گفت:
_علیرضائه.نگه دار،سوارش کنیم.
شیشه رو داد پایین.
-سلام علیرضاجان😊
-سلام آقای موحد😊
-ماشین نیاوردی؟
-نه.
-سوار شو.میرسونیمت.
-مزاحم نمیشم😅
-سوار شو دیگه.بدو😄
در عقب باز کرد و سوار شد.گفتم:
_سلام آقای اعتمادی
تازه متوجه من شد.گفت:
_سلام...حال شما؟خوبید؟
حرکت کردم.
-خوبم،خداروشکر.شما خوبین؟
-بله،ممنونم.
وحید گفت:
_علیرضاجان،خونه میری؟
-بله.مسیر شما دور میشه.من یه کم جلوتر پیاده میشم.تعارف نمیکنم.
-نه،سر راهه.خونه پدرخانمم میریم.
گفتم:
_جناب اعتمادی،خیلی وقته دورهمی ها رو تشریف نیاوردید.از من ناراحت شدید؟
-نه.اختیار دارید.دورهمی ها مخصوص متأهل هاست.دیگه جای من نیست.😅
-شما کی متأهل میشین؟
-من دیگه به ازدواج فکر نمیکنم.😕
-شما هنوز عذاب وجدان دارید؟😐
یه کم جاخورد.با مکث گفت:
_دروغ چرا،آره.😕
-جدیدا از صبا خانم خبری دارید؟
-نه.🙁
-دو هفته پیش ازدواج کرده.ما باهم دوست شدیم دیگه.عقدش دعوتم کرد.
خیلی خوشحال شد.بعد مکث طولانی گفت:
_پس شما همسرشون رو دیدید؟
-بله،مرد خیلی خوبی به نظر میومد..شما هم میشناسیدش...پسرخاله ش بود.
خیلی تعجب کرد.😳
-پسرخاله ش؟!!!...
اولین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
@mahmoum01