eitaa logo
『مـهموم』
155 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
- تـومـعـصــومـانـه‌تـرین خـلـقـت‌خـدایــی...🌿 🙋🏻‍♀ 💚 🧕🏼 - ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ 『@MAHMOUM01
- وخـداخـواسـت‌کـه ریـحـانـه‌خـلـقـت‌بـاشـی...🤍 🙋🏻‍♀ 🎆 🧕🏼 - ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ 『@MAHMOUM01
- وآمـدی‌کـه‌امـامـت‌ کـنی‌پـری‌‌هـارا...🦋 🙋🏻‍♀ 🎆 🧕🏼 - ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ 『@MAHMOUM01
- خدابه‌هرکس‌که‌دختر می‌دهداوراجوردیگر دوست‌دارد..♥️ 🙋🏻‍♀ 🎆 🧕🏼 - ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- هـرچـی‌کـه‌بـگـم ازوصـفـش‌کـمـه..✋🏼 🙋🏻‍♀ 🎆 🧕🏼 - ✨𝐉𝐨𝐢𝐧↴ @MAHMOUM01
❣ تا‌ڪی‌دل‌‌ من‌چشم‌به‌در‌داشته‌باشد اۍ‌ڪاش‌کسی از‌تو‌خبرداشته‌باشد آن‌باد‌ڪه‌ آغشته‌به‌بوی‌نفس‌توستـــ از‌ڪوچه‌ی‌ما‌ڪاش گذر‌داشته‌باشد اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌸☘🌸☘🌸 @MAHMOUM01
🌱دیدم حسن سرش پایین داره میره مدح امیرالمومنین على علیه السلام رو میخوند من ترکش نشسته بودم . ترسیدم فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه گفتم داداش مواظب باش تصادف میکنیم ولى توجه نکرد. همینطور که میخوند با ناراحتى گفتم سر تو بیار بالا خیلى خطر ناکه باز هم به حرفم توجه نکرد. داشتم عصبانى میشدم که با جدیت گفت: چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالایک لحظه توجه کردم به دور و برمون دیدم اطوافمون پر از زنهاى بى حجاب میترسید چشمش بیوفته به نامحرم. 🌷 🌱 @MAHMOUM01
🌱از همه خواهران می خواهم گوش به دجال زمانه نکنند. روسری ها و مقنعه ها را محکم بگیرید که این کار جهاد در راه خداست. چادر بهترین و کامل ترین است. نگذارید دشمنان لبخند بزنند. 🌷 @MAHMOUM01 🥀✨
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عباد الله الصالحین که در نماز می‌گوییم، چه کسانی هستند؟ ♨️ سند قرآنی برای خشمگین کردن دشمن __________________________ امروز یکی از چیزهایی که خیلی دشمن رو عصبانی می‌کنه 😎✌️ حجاب کامل حضرت زهرایی هستش ... خوش بحال خانم های با 😊 و البته از پیاده روی میلیونی هم خیلی میسوزن 🔥😌👌 @MAHMOUM01
💌ڪلام_شھید 🔸اگر حجاب شما کم رنگ شد سر مزار من نیایید! 👈شهید مدافع حرم «مجتبی بابایی‌زاده»: 💯چه زیباست سیاهی چادر شما، نمی‌دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می‌داد اما می‌دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می‌گرفتم. ✅باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است. 🔹 امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمی‌دارم به ملاقات من سر مزار بیایید. ❁اللَّهمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❁ • هدیه به روح پاک و مطهر شهـــ🌷ـــدا صلوات . . . شــادی ارواح مطهر شـهدا صلوات 💫 ‏اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ @mahmoum01
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 نگرانی توی صورتش معلوم بود.زهره خانوم از آشپزخونه اومد و گفت: -معلوم هست کجایی تو؟چرا اینقدر دیر کردی؟ فاطمه با حالت معصومانه ای گفت: _ببخشید خب..دیگه تکرار نمیشه. امیررضا از اتاق بیرون اومد و گفت: -نخیر آبجی کوچیکه..الان این لوس بازیا جواب نمیده.باید تنبیه بشی. رو به مادرش گفت: _مامان یه هفته ظرفهارو بشوره،خوبه؟ فاطمه مثلا با التماس گفت: -نه مامان،خواهش میکنم.ظرف چیدن تو ماشین ظرف شویی کار خیلی سختیه. زهره خانوم و حاج محمود و امیررضا خندیدن. بعد از شام به اتاقش رفت. تمام شب بیدار بود و کمکش کنه.نمیخواست خانواده شو نگران کنه.ناراحتی هاشو میریخت تو خودش. روز بعد طبق معمول به دانشگاه رفت. هنوز هم امیدوار بود پویان اشتباه کرده باشه.میخواست یکبار دیگه ازش بپرسه تا مطمئن بشه.ولی پویان دانشگاه نرفته بود و فاطمه تو نگرانی موند. پویان خیلی دوست داشت بره دانشگاه تا روزهای آخر بیشتر مریم رو ببینه ولی حالا که فاطمه از علاقه ش به مریم خبر داشت،نگران بود که مریم هم متوجه این موضوع بشه. تصمیم گرفت دیگه دانشگاه نره. پدر و مادرش هم مهمانی خداحافظی گرفته بودن.بیشتر وقتش رو با افشین بود و بقیه مواقع مشغول جمع کردن وسایلش و با خانواده ش بود. چند روز گذشت. دو روز به رفتنش مونده بود.برای اینکه آخرین بار مریم رو ببینه به دانشگاه رفت.دوستان نزدیک ترش میدونستن که برای همیشه داره از ایران میره،وقتی دیدنش خوشحال شدن و دورش جمع شدن.ولی چشمان پویان مدام دنبال مریم و فاطمه میگشت. بالاخره بعد از دو ساعت فاطمه رو دید، ولی مریم همراهش نبود. بهانه ای آورد،از دوستانش جدا شد و سمت فاطمه رفت. اما یاد ناراحتی فاطمه افتاد و منصرف شد.برگشت که بره ولی فاطمه متوجه ش شد. -جناب سلطانی پویان شرمنده برگشت سمت فاطمه. فاطمه گفت:_سلام -سلام -برای خداحافظی با بچه ها اومدید دانشگاه؟ -بله. فاطمه متوجه شد که برای دیدن مریم اومده ولی نمیدونه چجوری بگه.گفت: _من و دوستم کلاس جداگانه داشتیم. چند دقیقه دیگه کلاسش تموم میشه، اینجا باهم قرار گذاشتیم. مدتی ساکت بودن.هیچ کدوم به اون یکی نگاه نمیکردن.فاطمه گفت: _آقای سلطانی،حرفهای اون روزتون درمورد دوست تون،شوخی بود دیگه؟.. آره؟ فاطمه بغض داشت.پویان خیلی ناراحت شد.برگشت بره که فاطمه گفت: _آقای سلطانی. پویان ایستاد. -من کار اشتباهی نکردم و عذرخواهی نمیکنم.اون به و من توهین کرد.تا آخرش پای ایمانم میمونم، هرچی که بشه..فقط اینکه خانواده مو ناراحت کنن برام سخته. پویان ساکت بود. نمیدونست چی بگه.شرمنده بود.فاطمه از حالت های پویان مطمئن شد که اون حرفها حقیقت بوده، و افشین واقعا همچین آدمی هست.دیگه چیزی نگفت. مریم رو دید که نزدیک میشد.گفت: -خانم مروت دارن میان. پویان سرشو بلند کرد.وقتی مریم رو دید هول شد... دومین اثــر از؛ 🌸 🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 @mahmoum01
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ مدیونید اگه این فیلم را ببینید و منتشر نکنید. روز قیامت جلوی تک تکتان را می‌گیرم :)💔 @MAHMOUM01