5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 کار امام زمان ارواحنا فداه با چه جور آدمهایی راه میفته؟!
چرا حضرت #ظهور نمیکنند؟
🔸 استاد #پناهیان
@MAHMOUM01 🥀🌸🥀
به افرادی که پیش از #ظهور
در دین و ایمان باقی می مانند
و ثابت قدم هستند
عنایات و الطاف خاصی می شود.
• آیت الله بهجت ره
کانال معرفتی🌙
@mahmoum01
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تغییر در فتنه خروج سفیانی
‼️ رهبری به یکی از علما فرمودهاند که فتنهی بزرگ #خروج_سفیانی، از علائم حتمی ظهور ، به برکت نیروهای #مقاومت و مجاهدت و خون پاک #مدافعان_حرم، تغییر کرده است.
🔸️( #بداء به این معنی است که کیفیت و کم و زیادن شدن روایات را میگویند بداء یا بِدا )
👈 لذا وقتی که نائب امام به این نکته اشاره میکنند، خود، به بسیار نزدیک بودن #ظهور نیز اشاره دارد. همانگونه که در فرمایشات اخیر ایشان، مبنی بر نزدیک بودن به #قله ها هستیم ، تحلیلگران گفتند که قله همان ظهور است و ما #نزدیک_ظهور هستیم
🔴 جهت تعجیل در فرج صلوات بفرستید
@MAHMOUM01
🔹قلب مومن جزیزه خضراء است🔹
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 هر کس باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیدا کند، خواه #ظهور و فرج آن حضرت دور باشد، یا نزدیک!
💠 امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در هر کجا باشد، آن جا #خضراء است.
❤️ قلب مؤمن جزیره خضراء است؛ هر جا باشد، حضرت در آن جا پا می گذارد.
_____________
▪️ بسمت خدا |
@mahmoum01
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحلما
°قسمت ۲۲
°°امتحان
پایین آمد.
صورتش را به صورت پسرش نزدیک کرد. نفس به نفسش، خیره در چشم هایی که او را نمی دید، گفت:
_هیچ وقت بهت نگفتم چشمات چقدر شبیه چشمای مامانته و من چقدر این پاکی که تو نگاهتونه رو دوست دارم!
به همسرش نگاه کرد..
که تند تند قرآن میخواند و تمام تلاشش را میکرد جام لبریز اطلسی چشم هایش، اضطراب وجودش را برملا نکند.
حسین لبخندی زد
و همینکه اراده کرد، اوج گرفت.
از بیمارستان گذشت.
از شهر گذشت.
بالا رفت بالاتر...
دنیا چقدر برایش کوچک شده بود!
تا اینکه ذرات نور را دید که دل ابرها را شکافتند و به یکدیگر پیوستند.
در کمتر از لحظه ای راهی ابریشمی و درخشان تا انتهای افق مقابلش پدیدار شد. روی ذره های معلق و سبک نور، قدم گذاشت و پله پله بالا رفت.
در همین هنگام به اسم کوچک صدایش زدند.
سرش را بلند کرد.
هم سنگرش بود، با همان لباس خاکی بسیج در اوج جوانی و شادابی مقابلش ایستاده بود.
دوید بغلش کرد گفت:
-سید کجا بودی این همه وقت؟
+منکه همش کنارت بودم مرد مومن
-دلم برات تنگ شده بود...سید نمیدونی چقدر...
+میدونم... #آقا رو که تنها نذاشتید؟
-به مولا قسم #نه
+ #حق هم همینه، حق با #سیدعلیِ ما #باخونمون گواهی دادیم
-مرتضی
+جونم حاج حسین
-منم بلاخره اومدم
سیدمرتصی خندید.
صدای خنده های معصومانه اش آسمان را پرکرد. آمد جلو، دهانش را نزدیک گوش حسین آورد و گفت:
_هنوز نه، یه کاری هست که باید انجام بدی حاج حسین
بغض حسین در کلامش جوانه زد:
-عباس هست...من میخوام بیام
+هزاران حسین و عباس باید تو #راه_حق #سربدن تا #حقیقت جهانی برپا بشه
-نمیتونم دیگه طاقت دوری ندارم
+مگه نمی خواین زمینه رو برای #ظهور امام زمان(عج) آماده کنین؟ باید این #انقلاب و جمهوری اسلامی رو حفظ کنین، فقط اینجوری میتونین زمینه حکومت #عدل و #حقیقت جهانی امام زمان(عج) رو آماده کنین.
کم کم تاریکی از اطراف به سمت حسین آمد.
سیاهی نور را بلعید و همه چیز محو شد تا اینکه باز نور عمق نیستی را با تلالو هستی، شکافت و حسین چشم هایش را آهسته از هم باز کرد.
اولین صدایی که شنید صدای اذان بود:
" اشهد ان علی ولی الله"
🇮🇷ادامه دارد...
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین
@mahmoum01
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحلما
°قسمت ۳۶
°°قرار
بعد از شام،
محمد و مادرش مشغول شستن ظرفها بودند که حاج حسین آمد کنار عروسش به پشتی تکیه داد و گفت:
-وقتی بی هوش بودم...باباتو دیدم
+بابا مرتضام! چه طوری بود؟
-جوون،خوشتیپ، سرحال، عین اون موقع که تو جبهه باهم میرفتیم شناسایی
+چ..چیزیم گفت؟
-خیلی باهم حرف زدیم
+چی میگفت؟ چه حرفایی؟
-سید هم حرف همه شهدا رو زد؛ گفت تحت هیچ شرایطی #رهبروتنهانذارین. گفت باید با #حفاظت از نظام اسلامی برای #ظهور امام زمان(عج)زمینه سازی کنیم.
حلما آهی کشید و خیره گلهای قالی شد. حاج حسین دست عروسش را گرفت و با مهربانی گفت:
-دخترم! میخوام چیز مهمی بهت بگم
+بفرمایید باباجون
-میدونم محمد مخالفت میکنه منم نمیخوام بهت فشار بیاد، هیچ اجباریم نیست ولی #ضرورت هست.
+من متوجه نمیشم اصلا
-اگه شرایطی پیش بیاد که بتونی از دین و کشورت مقابل دشمنا #دفاع کنی...
+من؟ اخه چه شرایطی؟
-موقعیتی که بتونی با حفظ حریم و ارزشات، #راهپدرتو برای دفاع از این آب و خاک ادامه بدی...
ناگاه محمد به تقاطع نگاه های همسر و پدرش رسید. مکثی کرد و گفت:
-ولی بابا...
حلما و حاج حسین به طرف محمد برگشتند. محمد با اعتراض ادامه داد:
-حلما به اندازه کافی تو این مدت استرس داشته، مثلا از دانشگاه مرخصی گرفت که...
حسین لبخندی زد و گفت:
_منم اصراری ندارم بابا فقط...
حلما کلام هر دو را به دایره سکوت کشید:
+باشه
حسین یاعلی(ع) گفت،
و درحالی که بلند می شد رو به محمد گفت:
_پس چند روزی اینجا بمونید با خودم حلما رو ببرم سر پرونده...
بعد چند قدم جلوتر دستی بر شانه محمد زد و گفت:
_مراقبش هستم بابا نگران نباش.
این را گفت و رفت طرف اتاق مطالعه اش. محمد روبروی حلما نشست. خودش را در مردمک سیاه چشمان همسرش، تماشا کرد.
فقط زیرلب نجوا کرد:
-حلما!
حلما چشم هایش را آرام برهم زد و گفت:
+آسمان بارِ امانت نتوانست کشید، قرعه کار به نامِ منِ دیوانه زدند!
محمد شانه سر حلما را برداشت، آرام دسته موهای جلوی پیشانی همسرش را شانه زد و گفت:
-ولی باید یه قراری بذاریم
+چی؟
-هر وقت مهم نیست کجای کار باشه هرلحظه احساس خطر یا سختی کردی...
+میام بیرون
-قول؟
+قول
-جونِ محمد؟
+قسم نده دیگه
-بگو جونِ محمد
+جون...محمد
فردای آن روز بعد از اینکه محمد دیرتر از همیشه سرکار رفت. حلما و حاج حسین صبحانه خوردند و راه افتادند.
مدتی بعد حاج حسین جلوی یک ساختمان دو طبقه نگهداشت. ماشین را پارک کرد و گفت:
_پیاده شو باباجان.
🇮🇷ادامه دارد...
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین
@mahmoum01
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحلما
°قسمت ۳۸
°°طعم عشق
محمد کلید انداخت و در را باز کرد و گفت:
_سلام! بابا زنگ زد گفت که...
نگاهش در سالن چرخید اما حلما را ندید. صدایش را به شعر بلند کرد:
_زیباترین رویای من حلما کجایی؟
مجنونِ تو بی طاقت است از این جدایی
حلما درِ قابلمه را در دستش گرفته بود به صدای شوهرش گوش میکرد.
محمد هر دو اتاق را نگاه انداخت و همسرش را ندید بازهم زبان به شعر گشود:
_از بندِ دنیا می رهم با دیدنِ تو
من عاشقِ عشقت شدم با این رهایی
این را که خواند،
حلما را در آشپزخانه بالای ظرف غذا دید که چشم هایش را بسته بود و لبخند می زد.
شیطنتش گل کرد خنده ریزی زد و گفت:
_اِ غذات سوخت که بانو!
حلما با نگرانی چشمانش را باز کرد،
و باعجله غذا را هم زد اما بعد از لحظه ای دستگیره را به طرف شوهرش پرتاب کرد و گفت:
+خاموشش کرده بودم بدجنس.
محمد آمد جلو و به خورشت ناخنکی زد و پرسید:
_دخترای گل بابا چطورن؟
حلما دست محمد را از قابلمه بیرون کشید و با عصبانیت پرسید:
+مگه دستاتو شستی؟
بعد در قابلمه را گذاشت و درحالی که دیس برنج را می آورد گفت:
+سارا خانم و زینب خانم خوبن...
محمد بشقاب ها را روی میز چید و گفت:
_پس زینب و سارا امروز دخترای خوبی بودن یادم باشه جایزه بخرم براشون
حلما دیس برنج را دست محمد داد و گفت:
+برا مامانشون بخری انگار واسه خودشون خریدی...راستی محمد...
محمد به طرفش برگشت.
سایه مژه های بلند و صافش در چشم های خمارش افتادند. همانطور که محو صورت حلما بود، لحن حلما تغییر کرد و با خنده گفت:
_سارا و زینب
محمد نفس راحتی کشید،
و سری تکان داد. همینکه حلما برگشت تا خورشت بکشد. محمد آرام یک تکه کوچک یخ از لیوان برداشت و انداخت پشت گردن حلما.
حلما جیغ کوتاهی کشید و همینکه برگشت، محمد دوید طرف اتاق بچه ها و در را بست.
حلما دنبالش رفت و گفت :
_بیا بیرون محمد
محمد خنده مردانه ای کرد و گفت:
+اگه بچه هامون وساطتت کنن چی؟
همان موقع تلفن محمد زنگ خورد. همینکه محمد در اتاق را باز کرد دید تلفنش دست حلماست.
حلما لبخندی زد و گوشی را طرف محمد گرفت و گفت:
_نوشتی نفسم، نفست داره زنگ میزنه
محمد دستهایش را به نشانه تسلیم بالا برد. حلما موبایلش را قطع کرد، و آن را در جیب پیرهنش گذاشت.
بعد موبایل محمد را دستش داد و گفت:
_میخواستم بیای بیرون، کاریت ندارم بیا ناهار بخوریم.
محمد موبایل حلما را از جیبش برداشت و کنار موبایل خودش جلوی آیینه گذاشت و گفت:
+امواجش برا بچه ها ضررداره!
محمد و حلما که دور میز نشستند.
محمد با احتیاط قاشق خورشت را در دهانش گذاشت.
حلما خندید و گفت:
_نترس فلفل توش نریختم.
محمد زیرچشمی نگاهی به حلما انداخت و گفت:
+خب چه خبر امروز چطور بود؟بابا گفت که دیگه نمی خواد بری.
حلما قاشقش را در ظرف غذا چرخاند و گفت:
+محمد یه چیزی بپرسم؟
-فقط سوال ریاضی نباشه
+نه جدی میخوام یه چیزی بدونم
-خب بپرس
+بابات دیشب تو خونتون بهم گفت که وقتی.. وقتی بیهوش بوده برا عمل... بابامو دیده
-آقاسید!
+اوهوم...بعدش بابام به بابات گفته که برای #ظهور امام زمان(عج)باید #نظام جمهوری اسلامی رو حفظ کنیم...من میدونم که تعدادی از سربازا و فرمانده های مولا ان شاالله از همینجاست ولی منظور بابای شهیدم همین بوده؟ میخوام بدونم درست فهمیدم؟
-حلما جانم...تو درست میگی ولی فقط این دلیلش نیست. ببین الان تو کل دنیا تنها نظام مستقل اسلامی که با هر نوع ظلمی تو دنیا مخالفت و مقابله میکنه و قدرتمنده کیه؟نظام جمهوری اسلامی ایرانه، خب اگه این نمونه کوچیک که به سمت حکومت اسلامی داره حرکت میکنه، هنوز تشکیل حکومت عدالت اسلامی کامل میسر نشده اما ان شاالله با ظهور مولا محقق میشه، ولی اگه این نمونه نظام جمهوری اسلامی ایران از داخل یا از بیرون خدایی ناکرده دچار مشکل بشه توی کل دنیا تفکر ناب اسلامی قیام علیه ظلم و فساد، یه نمونه شکست خورده معرفی میشه و شرط مهم پذیرش جهانی منجی که خدا برای ظهور مولا گذاشته، بدست نمیاد. ما این همه شهید دادیم نسل های پیش از ما انقلاب کردن خون دادن اگه ما از این استقلال و آزادی و نظام دفاع نکنیم اگه نسل ما این نظام اسلامی رو حفظش نکنه به خون مدافعای خاک و دینمون #خیانت کردیم.
🇮🇷ادامه دارد...
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین
@mahmoum01
~🕊
🌿فرازی از وصیت نامه💌
شهیدی که پیکرش بعد از 16 سال
سالم به میهن برگشت :
🌷سعی کنید که یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در #زمینه_سازی برای #ظهور صاحب الامر دارند
🌷و بکوشید اول #خود
و بعد #جامعه را پاک سازی کنید
🌷و دعا کنید که این #انقلاب به #انقلاب_جهانی آقا امام زمان متصل شود.
🌷پس اگر می خواهید دعاهایتان #مستجاب شود به #جهاد_اکبر
که همان #خودسازی_درونی است بپردازید.
#شهید_محمدرضا_شفیعی
@mahmoum01
به افرادی که پیش از #ظهور
در دین و ایمان باقی می مانند
و ثابت قدم هستند
عنایات و الطاف خاصی می شود.
• آیت الله بهجت ره
✨️
🆔️ @mahmoum01
❗️به اجداد طاهرینم قسم؛ برای هر نگاه به نامحرم، انسان را دو هزار سال نگه میدارند!
#گناه
#ظهور
#امام_زمان
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅──────┅╮
@mahmoum01
╰┅──────┅╯