eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 بعد از انقلاب در مدارس آبادان ، معلم ها دو دسته شده بودند. گروهی طرفدار انقلاب و باحجاب، و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند. بعضی از معلم های مدرسه ی راهنمایی شهرزاد که هنوز حجاب را قبول نکرده بودند و با انقلاب همراه نشده بودند، به امثال زینب نمره نمی‌دادند و آنها را اذیت می‌کردند. زینب روسری و چادر می‌زد. شهلا هم در همان مدرسه بود. شهلا یک روز برای ما تعریف کرد که معلم علوم زینب، وقتی می‌خواسته درس ستون فقرات را بدهد، دست روی کمر زینب گذاشته و درس را داده است. زینب آنقدر لاغر بوده که بچه های کلاسش می‌گفتند: از زینب می‌شود در کلاس علوم استفاده کرد. زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت که به حوزه‌ی علمیه برود و طلبه بشود. به رشته‌ی علوم انسانی، به درس های دینی، تاریخ، جغرافیا علاقه‌ی زیادی داشت. او می‌گفت: ما باید دین‌مان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم. در آن زمان، زینب ۱۲ سال داشت و نمی‌توانست حوزه علمیه برود. قرار شد اول دبیرستان را تمام کرد، به حوزه علمیه قم برود. شاید یکی از علت های تصمیم زینب، وجود کمونیست ها در آبادان بود. بچه‌های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده می‌کردند تا با آن‌ها بحث کنند و از آن ها کم نیاورند. زینب به همه‌ی آدم های اطرافش علاقه داشت. یکی از غصه هایش عوض کردن آدم های گمراه بود. بقیه دخترهایم به او می‌گفتند: تو خیلی خوش بین هستی. به همه اعتماد می‌کنی. فکر میکنی همه‌ی آدم ها را می‌شود اصلاح کرد. اما این حرف ها روی زینب اثر نداشت. زینب بیشتر از همه‌ی افراد خانواده به من ومادربزرگش محبت می‌کرد. دلش می‌خواست مادربزرگش همیشه پیش ما باشد. از تنهایی او احساس عذاب وجدان می‌کرد. یک سال از انقلاب گذشته بود که بیماری آسم من شدت گرفت. خیلی اذیت شدم. نمی‌توانستم نفس بکشم. تابستان که هوا گرم و شرجی می‌شد، بیشتر به من فشار می‌آمد. دکتر با بابای مهران تأکید کرد که حتما چند روزی مرا بیرون از این آب و هوا ببرد تا حالم بهتر شود. بعد از بیشتر از بیست سال که با جعفر عروسی کرده بودم، برای اولین بار پایم را از آبادان بیرون گذاشتم و به یک سفر زیارتی مشهد رفتیم. از بچه ها فقط زینب و شهرام را با خودمان بردیم. مادرم پیش بچه ها در آبادان بود که آن ها نبودمان را احساس نکنند. من که آتش زیارت کربلا از دوران بچگی توی جانم رفته بود و هنوز خاموش نشده بود، زیارت امام رضا علیه سلام را مثل رفتن به کربلا می‌دانستم.بعد از عروسی با جعفر، آرزو داشتم که ماه محرم و صفر توی خانه‌ی خودم، روضه‌ی حضرت عباس علیه سلام و امام حسین علیه سلام و علی اکبر علیه سلام🖤 بگذارم و خانه‌ام را سیاه پوش کنم... 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】