eitaa logo
『مـهموم』
155 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸⃟🥑.⿻ 🍃 📖 این همه آدم دورم بود اما چه فایده وقتی بدون سپهرم تنها ترین بودم! زنی با عطر مادرم محکم تو آغوشم گرفت ! شونه هاش و گرفتم دردی تو شکمم پیچید از خودم فاصله اش دادم با صورت خیسش دستی روی چهرم کشید و با ناله گفت +: الهی مادرت دورت بگرده! چرا رفتی همه زندگیم! چشمم به بابا افتاد سر به زیر اشک میریخت و این و از تکون خوردن شونه هاش میفهمیدم زنعمو سهیلا و عمو دورم و گرفتن سهیلا محکم بغلم کرد و با گریه گفت +: داداشم کجاست/؟؟؟ شاید هنوز خبری ازش نداشتن اما چطور به زبون میاوردم اون صحنه جگر سوزانه رو... با دردی که توی شکمم میپیچید صورتم مچاله شد با تعجب نگاه سنگینشون و احساس میکردم... زنعمو که گریه امو دید با بهت پرسید +: تو بارداری؟؟ بی اختیار تعادلم و از دست دادم و نشستم روی زمین و با ناله گفتم -: یادگار سپهرمه!!.... سهیلا روی دو پا نشست شونه هام و تکون دادو با نگرانی پرسید +: یعنی چی؟؟ سپهر کجاست؟ تو نامه نوشته بودی رفتی پیشش پس چرا نیست؟؟داداشم کو؟؟؟ انگار لب هام و به هم دوخته بودن نمیدونستم ... نمیتونستم چیزی بگم... به یک کلمه اکتفا کردم +: شهید... شد....! صدای جیغ زنعمو بلند شد.... از ترس به خودم لرزیدم و چشم هام سیاهی رفت دیگه چیزی نفهمیدم... با صدای پرستار چشم هام و باز کردم دستگاهی و روی شکمم گذاشت که صدای قلب تندش همه اتاق و پرکرده بود... الهی دورت بگرم من! آرامشم... بی هوا اشکهام راه خودشونو پیدا کردن... مامان وارد اتاق شد با نگاه غمگینش سعی داست اشکهاش و از دیدم پنهان کنه! با یه لبخند تلخ گفت +: قربونت برم... ! دیدی با خودت چی کار کردی! ... حالا با این بچه توی شکمت میخوای چی کار کنی! بی جون جواب لبخند تلخش و دادم ‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗ @MAHMOUM01 ╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝ 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼