🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
#رمان 🌸⃟🥑.⿻
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_دویست_و_چهلم_و_دوم
✨قسمت آخر
دو طرف صورتش گذاشتم و گفتم
+: مگه نگفتی بیارمت پیش بابا؟ خب بابا الان اینجاست عزیزم!
هنوز هم بهت زده نگاهش روی صورتم میچرخید
-: بابا اینجاست؟
+: این و هیچوقت یادت نره قهرمان زندگی تو پدرته! پدرت یه مرد واقعی بود ....!
کمر صاف کردم و خیره به زمین خاکی گفتم
+: سپهر!؟ ببین پسرتو اوردم! امده تو رو ببینه امده قهرمان زندگیش و ببینه! دیدی بلاخره آوردمش میدونم ده ساله پیش همینجا تنهام گذاشتی!
اما من برگشتم پسرت مردی شده برای خودش وقتی همیشه ازتو براش میگم و اون مثل من روز به روز بیشتر عاشقت میشه!
دوستت دارم همه زندگیم!...
چقدر دوستداشتنی بودی
وقتی چهره رنجور و
چشمان مهربانت
در نگاهم خیره میشد
اکنون که بازوان خاک
پیکرت را در آغوش گرفته است
کلمه های سیاه پوش شعرم
برایت مرثیه های دلتنگی سروده اند...
پایان....
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
@MAHMOUM01
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼