فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماییموغمیارودگرهیچ ...!
#دلبر_عراق(:
↴
‹@MAHMOUM01›
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_صد_و_نود_و_سوم
مثل پر کاه هلم داد وافتادم روی زمین مهتاب جیغ کشید و با کیفش مدام آرش و مورد ضربه و فحش قرار میداد اما انگار نه انگار دوییدو رفت زدم زیر گریه تموم بدنم درد میکرد باز فشار عصبی بهم وارد شده بود باید قرص میخوردم
+: چی میخوای از جون من عوضی!!
-: محرمیتتو با اون سپهر عوضی به هم بزن خدا میدونه اگه ببینمت باهاش!!!
به یقه مانتوم چنگ زد و چادرمو از سرم کشید
اگه تو محلتون بپیچه دختر تیمسار علوی عقد کرده بلایی سرت میارم. که به خاطر آبروت هم که شده مجبور بشی به عقد من در بیای! جوری آرزوی رسیدن به اون پسره رو میزارم روی دلت که ...
خواست بقیه حرفشو بزنه که منصرف شد و یه لگد به چادرم زدو رفت افتادم به هق هق هیچ کس تو اون کوچه لعنتی نبود که کمکم کنه!
زانوی غم بغل گرفتم و به دیوار تکیه داد
تو این حال مهتاب بی معرفت هم تنهام گذاشته بود!...
با دیدن سپهرو مهتاب که بدو بدو به سمتم میامد اشکامو با پشت دست پاک کردم اما انگار تموم تنم فلج شده بود!
با نگرانی کنارم نشست!
با دوتا دستاش روی صورت خیسم کشید همزمان مهتاب چادر خاکیم و از روی زمین برداشت و تکوند!
سپهر پرسید
+: کجا رفت اون عوضی؟
نمیدونستم چی جوابشو بدم زدم زیر گریه!
که ادامه داد
+: آوا عزیزم! حالت خوبه؟ قرصات همراهته
قرصمو از تو جیب کوچیکه کیفم در اوردم و گذاشتم روی زبونم
مهتاب بطری آبی سمت سپهر گرفت که سپهر درش و باز کرد و گرفت یه سمت دهنم!
یه نفس سرکشیدم!
هنوز دست و پاهام میلرزیدن دستمو گرفت و کمکم کرد از جام پا شم
دستی به مقنعم کشیدم وتار موهامو به داخل مقنعه هدایت کردم!
سوار ماشینش شدم و تو راه با ماشین آرش رو به رو شدیم جلوش لایی کشید مهتاب به کلی ترسیده بود که سپهر برگشت سمت
#رمان '💚✨'
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_صد_و_نود_و_چهارم
صندلی عقب و روبهم گفت
+: چی گفت بهت اون عوضی؟
اونقدر عصبانی بود که میترسیدم دهن باز کنم برای بار دوم با صدای بلند تری پرسید
+: گفتم چی گفت بهت؟؟؟
زیر لب با گریه گفتم
-: گفت... گفت... یا قرار ازدواجمو باهات به هم بزنم یا بلایی سرم میاره که...
نتونستم خودمو کنترل کنم زدم زیر گریه و دیگه ادامه ندادم
عصبانیتش ده برابر شد از ماشین زد بیرون و دویید سمت ماشین آرش
از ماشین پیاده شد تو اولین فرصت یقه به یقه شدن با ترس از ماشین پیاده شدم مهتاب دستمو میکشید که از رفتنم ممانعت کنه اما دستشو پس زدمو پیاده شدم
دوییدم طرفشون اونقدر عصبی بود که آرش و روی زمین خوابوند و تاتونست کتکش میزد !
جلوشو گرفتم و با گریه مدام اسمشو صدا زدم وگفتم
+: تورو خدا بس کن! سپهر! ولش کن!!!!! کشتیش سپهر!! ولش کن!...
مردم دورشونو محاصره کردن چند نفر سعی داشتن از هم جداشون کنن
بلاخره یقه اشو رها کرد که گفتم
+: نمیخوام برات اتفاقی بیوفته ولش کن!
با تنفر نگاهی به آرش خونی مالی شده روی زمین انداخت و سوار ماشین شد جلو نشستم کنارش...
مهتاب به کلی رنگش پریده بود
که وسطای راه گفت پیاده میشه
بعد اینکه مهتاب پیاده شد
متوجه خونی که از بینیش جاری بود شدم دستمال کاغذی از تو کیفم در اوردم وبه سمتش گرفتم یه گوشه نگه داشت!
دستمال و به بینیش کشید سرمو انداختم پایین که گفت
-: منو ببخش که مراقبت نبودم!
سرشو انداخته بود پایین که جواب دادم
+: میدونم چقدر عصبانی هستی! اما تا تورو دارم از هیچی نمیترسم !
حرفی نزد وقتی از مسیر سمت خونه خودشون پیچید گفتم
+: منو برسون خونه!
-: میریم خونه ما...!
+ولی من میخوام برم خونه خودمون!!!
_: همین که گفتم آوا با منم بحث نکن ....
میدونستم نباید مخالفت کنم!
وارد
#رمان 💚
@MAHMOUM01
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
#تلنگرانه
✍حاجاقاپناهیانمیگہ:
خدادنبالبهونہاستتاببخشتت
اینفرصتوازدستندیم!
بلندشیمبریمبگیمببخشماروشایدامروز،
روزآخرۍباشہکہهستیم...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
رهایی از گناه
╭┅────────┅╮
@mahmoum01
╰┅────────┅╯
💥💥💥
✍🏻#حقالناس در آخرت
🍁روايت داريم حق الناس در برزخ انسان را اسير مي كند مثلا يك سوم فشار قبر متعلق به #غيبت است. در روايتی دیگر هست كه خداوند بر روي پل صراط كمينی قرار داده كه هر كس حق الناس بر گردن دارد، از آنجا به بعد حق عبور ندارد.
✨ رسول اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند: بيچاره ترين مردم كسی است كه با اعمال خوب وارد صحراي محشر شود مثلا در نماز ، حج و ... مشكلی نداشته باشد و جز اصحاب يمين قرار گيرد اما زماني كه قصد ورود به بهشت می كند گروهی از مردم مانع می شوند .
علت را جويا مي شود و می شنوند كه حقوق آنها را پايمال كرده است .
🍂در آن لحظه از فرشتگان كمك می طلبند و آنها می گويند:
حلاليت بگير , يعنی قسمتی از اعمال خوب خود را به آنها بده تا حلالت كنند وقتی اين كار را می كنند متوجه می شوند ديگر هيچ چيز ندارند و نامه را به دست چپ می دهند كه از نظر پيامبر بيچاره ترين بنده ها هستند.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
رهایی از گناه
╭┅────────┅╮
@mahmoum01
╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 بهشت و جهنم صحرای خالیست!!!
🎙#شهید_مطهری
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
رهایی از گناه
╭┅────────┅╮
@mahmoum01
╰┅────────┅╯
💥💥💥
🔥دیدن عذاب قبر توسط آیة الله بهاء الدّینی
🗣یکی از شاگردان آیة الله بهاء الدّینی می گوید :
" روزی به اتفاق آقا وارد قبرستانی شدیم. روش همیشگی ایشان این بود که در ابتدای قبرستان توقف می کردند و سوره فاتحه ای برای صاحبان قبور قرائت می کردند.
اما آن روز دیدم چند قدمی طی کردند و در آن طرف گورستان بر سر قبری ایستادند ، چند لحظه مکث کرده و فرمودند :
" همین جا می نشینیم "
چند دقیقه بر سر آن قبر نشستند. سپس با هم حرکت کردیم و از قبرستان خارج شدیم. پس از مدتی سوال کردم :
" آیا علت خاصی وجود داشت که بر سر آن قبر نشستید ؟"
فرمودند " صاحب قبر در عذاب سختی بود ، گفتم شاید تخفیفی برای او حاصل شود که البته بی تاثیر نبود "
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
رهایی از گناه
╭┅───────┅╮
@mahmoum01
╰┅───────┅╯