eitaa logo
『مـهموم』
149 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ |💔| 🌼 تاریخ تولد: ۱۳۶۷/۰۴/۲۰ محل تولد: سبزوار تاریخ شهادت: ۱۳۹/۰۷/۲۵ محل شهادت: حلب_سوریه وضعیت تأهل: متاهل_دارای‌یک‌فرزند محل مزارشهید: سبزوار 👇🌹🍃 ✍... اینک که به یاری خداوند و پیرو لبیک به رهبرعزیزمان قسمت شد که در مسیر الهی گام بردارم و به عنوان مدافع حرم بی بی حضرت زینب(س) قدم بردارم خوشحالم و به خود می بالم،هدف ما جلب رضایت خداوند، اولیا و انبیاء الهی است زیرا در این دنیا افراد و ملت هایی هستند که حرف حساب را به خوبی نمی فهمند و باید جور دیگری برخورد کنیم، ان شاء الله که مورد شفاعت بی بی حضرت زینب (س) قرار بگیریم. 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 تا متوجه شدم همه دست بردن به سمت نمکدون یه قاشق از غذارو خوردم خیلی بی نمک بود اصلا مزه نداشت منصور با خنده گفت +: راسته که میگن آشپز که دوتا بشه غذا یا شور میشه یا بی نمک! سپهر که خواست کارش رو توجیه کنه رو به منصور گفت -: نه حاجی اتفاقا. نمک واسه سلامتی ضرر داره ! همه زدن زیر خنده ! که زنعمو گفت +: دستتون درد نکنه ! خیلی هم خوب شده ! هرطور بود شور یا بی نمک غذارو خوردیم ! میز رو جمع کردیم و با زنعمو ظرفازو شستیم ! دستام رو خشک کردم رفتم سمت سهیلا و نی نی هاش گفتم.+: سهیلا اسم واسشون انتخاب کردین؟ با مهریونی لبخند زدو گفت -: نه عزیزم ! +: خب پس اسم دخترتو بزار آرام ! که به آوا بیاد! سپهر که پیش سهیلا نشسته بود گفت -: نه خیر بزار سپیده که به سپهر بیاد میدونستم باهام افتاده سر لج ! +: نه سپیده چیه ! آرام خیلی هم قشنگه یعنی آرامش! سپهر با خنده گفت -: اصلا هم قسنگ نیست ! من دایی شم هاااا! میگم سپیده قشنگ تره اسمش باید شبیه من باشه! +: خب منم خالَشممم ای خدا دیگه داشت میرفت رو مخم خواستم چیزی بگم که منصور گفت -: منم که این وسط چغندر ام! با این حرفش خندمون گرفت ! به بینی یکیشون نگاه کردم و گفتم +: ای خدا این بینیش شبیه خودته سهیلا! بینیش کوچولو مامانی بود! باز هم سپهر پرید وسط -: نه این کپیه داییشه!!! با اخم نگاهش کردم و گفتم +: نه اصلا هم شبیه تو نیست! -: چرا دیگه ببیندچشماشو ! چشمای بچه انقدر با نمک بسته بود که صورتش هنوز پف داشت میخواست حرص منو در بیاره! -: حلال زاده به داییش میبره! با شکایت رو به سهیلا گفتم +: سهیلا یه چیزی به این داداشت بگو هاااا ! سهیلا خندید که عمو چند تا کاغذ. لای قرآن گذاشت و گفت +: بیا دخترم تو بیا اینو باز ‎‎‌‌‎‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 𝐉𝐎𝐈𝐍‹◌✯@MAHMOUM01 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 در اینو باز کن چند تا اسم گذاشتم داخلش خوشحال شدم و پرسیدم +: ممنون عمو چه اسمایی گذاشتید؟ با لبخند گفت -: نرگس .فاطمه. زینب. زهرا. معصومه چشمامو بستم نگاه ها روی قرآن زوم بود یه بسم الله گفتمو در کتا رو باز کردم با دیدن اسم نرگس گفتم +: اع همون اسمی که زنعمو دوست داشت واسه نوه اش بزاره! زنعمو نرگس رو بوسیدو گفت +: مبارکت باشه عزیز دلم! نوبت رسید به اسم پسر عمو کاغذ هارو در اوردو چند تا اسم گذاشت لای قرآن قرآن رو به سمت سپهر گرفت و گفت +: بیا پسر اینم تو باز کن! سپهر پرسید -: واقعا؟ عمو بهش لبخند زد و گفت +: اسم های عباس رضا مهدی و جواد رو نوشتم اول قرآن رو بوسید و بعد درش رو باز کرد خیلی هیجان داشتم با دیدن اسم مهدی با ذوق گفتم +: سهیلا شدن نرگس و مهدی! چقدر قشنگه اسماشون! زنعمو مهدی رو بوسیدو به اون هم تبریک گفت... منصور با خنده گفت -: چقندر جمعتون رفت بخوابه آقا یا علی! پا شدو رفت سمت اتاق سپهر! عمو خنیدید و گفت +: به سلامت حاجی! چند ساعتی گذشت هوا اونروز بر عکس همیشه گرم بود. پیش سهلا و بچه هاش نشسته بودم و نگاهشون میکردم سپهر هم به اتاقش رفته بود عمو وسط پذیرایی روی مبل راحتی خوابش برده بود سکوت عجیبی خونه رو گرفته بود سهیلا هم تو چُرت بود! خسته بودم اما خواب به چشمام نمیومد! منصور دستی به چشماش کشیدومثل همیشه تسبیح به دست از اتاق سپهر زد بیرون زنعمو پرسید +: خوب خوابیدی منصور جان؟ -: بله ممنون مادر! +: سپهرم خوابه!؟ -: خوااابه خوابه توپم بیدارش نمیکنه! زنعمو لبخندی زدو گفت +: بیا بشین تا یه چای بریزم برات! نشست پیش سهیلا گفتم شاید بخوان حرفی باهم بزنن رفتم تو آشپزخونه نشستم پشت میز سرمو گذاشتم روش و چشمامو بستم بازم خوابم ‎‎‌‌ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌💚✨ ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 𝐉𝐎𝐈𝐍‹◌✯@MAHMOUM01 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شهیدی که بوی بهشت می‌دهد از وقتی این شهید را به بیمارستان آوردند بوی خوش اون همه فضا را پر کرده و امدادگران مایل به دفن او نیستند. مردم برای زیارتش به بیمارستان می آیند همه اجساد درون این چادر را دفن کردند به جز این شهید 🇮🇷 ✍@mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۰۵🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام کاظم علیه‌السلام: براى بازداشتن نفْس خود از خواهش‌هايش با آن مبارزه كن كه مبارزه با نفْس، همچون مبارزه با دشمنت، بر تو واجب است. 📚تحف‌العقول: ۳۹۹ امروز شنبه ۲۹ مهر ماه ۵ ربیع‌الثانی ۱۴۴۵ ۲۱ اکتبر۲۰۲۳ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا