eitaa logo
محرم دل
279 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
﷽ میخوای بدونی مطالبِ کانال مَحرمِ دل، راجع به چیه و کیا دارن داخلش محتوا بارگذاری می کنند؟ یه سر کوچولو بزن به این لینک 👇 https://eitaa.com/mahram_e_del/1096 🌸امید که قبول اُفتد🌸 راه ارتباط با ادمین ها: ⛭ @Mahramedel@mj62moradi ایجاد:۹۶/۱۰/۱۷
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشی اش را باز کرد. فالورهایش به ۵۰۰ نفر رسیده بودند. ۱۷۰ پیام در خصوصی داشت. زیر هر عکس در پیامهای زیادی قیمت کارها را خواستند. تعداد فالورهای پیجش بالاتر رفت. در پارک روی صندلی نشست. تک تک پیامها را جواب داد. سعید محمودی باز هم پیام داد. اصرار به خرید حضوری داشت. مسعود برای هر کدام قیمتی قرار داد. آدرس خریدارها را گرفت. کسانیکه شهرستان بودند را رد کرد:"ما ارسال نداریم." "آقا آدرس خونه ی دخترعموم رو میدم. تهرانه" محله ها را کنار هم چید. خیابان پاسداران، دولت، پیروزی، پرستار، خراسان، شوش، ری... برآورد هزینه کرد. حالش خوب بود. سود زیادی نکرده بود. دلش آرام بود. التهاب و دلشوره اش رفته بود. به خانه رفت. هوا کاملا تاریک بود. مادرش در حیاط منتظر بود. "معلومه کجایی؟ نمیگی دلم صد جا میره؟ دق مرگم میکنی بچه." مسعود به سمت زیرزمین رفت. با صدای بلند گفت:"با یکی بهتر از مروتی دارم کار می کنم." صبح زود قبل بیدار شدن مادرش، از خانه بیرون رفت. در کوچه ها چرخید. وسایل جدیدی پیدا کرد. تابلوهای مینیاتوری هم درست کرد. فالورهایش ۷۵۹ نفر شد. سفارش ها زیاد شده بود. گوشه ی دنجی در پارک نشست. چند معتاد دوره اش کردند. سیم ها را جمع کرد. چنگ زدند و از دستش گرفتند. از ترس فرار کرد. باید مکانی را پیدا می کرد. سفارش های امروز را حاضر نکرده بود. ساعت ۲ شب به خانه رفت تا همه خواب باشند. ادامه دارد... 🇵🇸🇮🇷 👇👇🇮🇷🇵🇸 https://eitaa.com/joinchat/3133669378C349d1c71fb