#خاطرات_شهید♥️
🌼 با شهید علی تمام زاده هماهنگ ڪردم یڪی از مدافعان حرم رو بفرسته به مراسم شهدای مدافع حرم افغانستانی ڪه بچه های هیئت محبین الحسنین پیشاهنگی ، سال تحویل امسال برگزار میڪنن .
🌼 شهید تمام زاده هم برای این جلسه شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم ) رو ڪه اومده بود مرخصی فرستاد .
🌼 گفتم حاج علی ویژگی این رزمنده ڪه فرستادی سخنرانی چیه؟
گفت: شب تاسوعا شهید میشه !
خودش هم میدونه !!!
🌼دقیقا شب تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش حضرت ابالفضل پیوست !
اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش عڪس بگیرید شهیده ! 8 ماه بعد فقط عڪس برا ما موند و اونا پرواز ڪردند .
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
@sayedebrahim
#خاطرات_شهید 💕
سید ابراهیم به عبادات اهمیت ویژه ای می دادند.👌
اگه توی راه یا جایی بودند و اذان می خوند بدون مکث مقدمات نماز رو فراهم می کردند ، یکی از ویژگی های ایشون خواندن دعای فرج در بین بچه های فاطمیون بود.🤲
برای سوریه رفتن به شهدا توسل کرد و حاجت روا شد..😊
می گفتن خیلی توی شب زجه زدم تا به این راه ( مدافع حرم شدن) رسیدم.😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌻
♥️@sayedebrahim♥️
#خاطرات_شهید .♥️.
یکی از اخلاق هایی که سید داشت این بود که از کلمه فرمانده خوشش نمی یومد و خودشو یک بسیجی ساده می دونست ، سیدابراهیم الگوی رفتاریش فرمانده های دفاع مقدس بخصوص سردار شهید محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود.
با نیروی زیر دستش طوری رفتار می کرد که فکر نکنه سید فرمانده است ، اهل شوخی بود ( این رو همه می دونن) و اصلا توی این قید و بندهای فرماندهی و... نبود و تنها چیزی رو که در بندش بود خدا بود.
یه شعر معروف همیشه می خوند
💠آنکس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
💠دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
من از نظر رفتاری نزدیک ترین کسی رو که به سید می تونم معرفی کنم شهیدمرتضی عطایی ابوعلیِ جانشین فرماندهی تیپ عمار/فاطمیون هست.
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
____💛_______
@sayedebrahim
#خاطرات_شهید 💕
سیدابراهیم دوستیش و علاقش به شهیدمرتضی عطایی خیلی زیاد بود
هر دو سخت کوش و با معنویت بودند ، از ویژگی این دو شهید میشه تلاش فراوانشون در قبل از ورود به سوریه یاد کرد که مثلا :
هر دو با اینکه شغل آزاد داشتند و به قول بعضیا وصل به بچه های بالا نبودند اما خودشونو سرباز رهبری و انقلاب می دونستند،
سید ابراهیم توی بسیج فرمانده بود و مربی حلقه های صالحین و توی تربیت نوجوانان تبحر خاصی داشت .
بنظر بنده دو تا از عواملی که باعث عاقبت به خیری و شهادت سیدابراهیم و ابوعلی شد همین خدماتی بود که در حد و اندازه خودشون قبل از جنگ در سوریه به هم وطنان خودشون کردند، چیزی که ما متاسفانه ازش غفلت می کنیم و دومی انتخاب یکدیگر به عنوان دوست و همراه که واقعا هر دو کوهی از محبت و صفای باطنی بودند و آخر هم هر دو همنشین امام حسین علیه السلام شدند.
➖➖➖➖➖➖➖
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
@sayedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ🎬
این همون مردیه که لرزه به تن دشمن مینداخت...
همون کسی که اسم گردان فاطمیون لشگر عمار میومد دشمن یکی دو خط عقب میکشید
حالا ببینین با بچه ها چجوری عاشقانه بازی میکند☺️
#خاطرات_شهید
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@sayedebrahim
#خاطرات_شهید 💕
یکی از خاطرات جالب مصطفی زلزلهی بم بود که یکی از جاهای ناشناختهی مصطفاست...
مصطفی سه روز، زمان زلزلهی بم، رفت بم.
از اونجا که اومد توی ۱۲ متری کهنز، واسه بمیها پول جمع کرد.😄
یک بار بهم گفت جشن عاطفههاست، بیا بریم پول جمع کنیم.
من گفتم: "مصطفی ولش کن"😕 ولی گفت: "بیا بریم."
ماه رمضان بود، رفتیم وسط ۱۲ متری یه بوق گذاشتیم، با زبون روزه کلی داد و فریاد کردیم. کلی هم پول جمع شد. 😅
دیگه اون شد برامون عرف؛
هر 6 ماه یک بار این کار رو انجام میدادیم برای فقیرا...😇
جشن_عاطفههای ما با کل ایران فرق میکرد.😁
مصطفی اصلا خجالت نمیکشید.😳
اون حدیثی که میگن آدم نباید یه جاهایی حیا کنه رو واقعا داشت.☺️
با هم میرفتیم نماز جمعه...
یه بار داشتیم برای نماز جمعه پول جمع میکردیم، ما چون واسه مسجد خودمون پول جمع میکردیم بلد بودیم، اما یکی دوتا از بچه ها بلد نبودن.
مصطفی رفت بهشون گفت: "اینجوری داد نمیزنن، اینجوری داد میزنن..."😉
و شروع کرد چند دقیقهای داد و فریاد کردن و برای نماز جمعه پول جمع کرد.
این که مصطفی جرات داشت این کار رو بکنه خیلی مهمه. شاید من اگر بودم این کار رو نمیکردم.😊👌
راوی ✍ دوستان شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊
┄┅═══*🌷🍃
@sayedebrahim
#خاطرات_شهید 💕
سید ابراهیـم میگفت دفعه اول ڪه به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد ڪنار من ولی من چیزیم نشد😞
گفتم شاید مشڪل مالی دارم خدا نخواسته شهید بشم. آمدم ایران🚶 و مباحث مالے خودم را حل ڪردم.
دفعه دوم ڪه رفتم سوریه، باز خمپاره خورد ڪنار من و به من چیزی نشد😒. گفتم شاید وابستگے به خانواده و بچه هاست ڪه نمیذاره شهید بشم. آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم.😔
و برای بار سوم ڪه به سوریه اعزام شدم در عملیاتی ترکش خوردم و مجروح شدم ولی شهید نشدم.😫
به ایران ڪه آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشڪلم را پرسیدم. ایشان گفتند: من ڪان لله كان الله له
تو برای خدا به جبهه نمے روی
برای شهادٺ می روی☝️ نیتت را درست ڪن خدا تو را قبول میکند.
.
پدرش مے گفت:
این دفعه آخر مصطفے عجیب بال و پردرآورده بود دیگر زمینے نبود؛ رفت و به آرزويش رسيد...🕊
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
🍃@sayedebrahim🍃
#خاطرات_شهید❣🌸
مصطفی از اول ،همون موقع که ما کلاس سوم دبیرستان بودیم روی افغانستانی ها خیلی حساس بود👌
همیشه میومد افغانستانی ها رو میبرد کهنز. بچه ها که مسخرشون میکردن عصبانی و ناراحت میشد. 😠میگفت اینا هم برادرای ما هستن🤫
مصطفی یه بار به من گفت چرا مداحا برای شهدا نمیخونن؟ 😒
بهش گفتم خب تو برو بخون . 😜
صداش بد بود ولی رو داشت.😅
اون شب رفت توی هیئت کربلا کربلا ما داریم می آییم رو خوند. ☺️
هیئت از خنده منفجر شد .🤣
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
@sayedebrahim
#خاطرات_شهید 🍃
راوی✍دوستان شهید 😊
من یادم نمیاد مصطفی حتی یک بار توی اردوها با کسی دعوا کنه.
به مردم خیلی احترام میذاشت.✅
تو مسیرها همیشه شعر و دعا میخوند و بچه ها با صداش حال میکردن.😌
شده بود که توی مسیر کوه، وقتی یه خانومی رو میدید که حجاب درستی نداشت در حد یک تذکر کوتاه کلامی، بهشون تذکر میداد.🧕
تو اردو براش بیشتر مهم این بود که بچه های مردم رو سالم برسونه به خانواده شون.😇
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
@sayedebrahim
﷽
#خاطرات_شهید 🍃🌸
آقا مصطفی فرمانده پایگاه نوجوانان بسیج مسجدمون بود ، هرکجا که میرفت ما رو هم با خودش میبرد ، راهیان نور ، مشهد ، شمال و....
ما رو دیگه به اسم نوجون های آقا مصطفی میشناختن، از بس که همیشه دورش می چرخیدیم 🤪
آقا مصطفی ۲۰ سالش شده بود
یک شب با بچه ها توی مسجد بودیم که یکی از بچه ها، بدو اومد و گفت:
اقا مصطفی رفته خواستگاری خونه فلانی 😃
ما پاشودیم و رفتیم درب خونه همسر ایشون ، گویا مراسم خواستگاری تموم شده و آقا مصطفی اینا رفتن خونه خودشون و ما دیر رسیدیم ☺️
بعدا، متوجه شدیم که این جلسه فقط یه جلسه اشنایی بوده و هنوز جوابی بین طرفین رد و بدل نشده بود 😅
ما توی کوچه نیم ساعتی منتظر بودیم تا جلسه خواستگاری تموم بشه و آقا مصطفی رو ببینیم 😎😎😎
و....
هرچه منتظر شدیم نیومدن!🤔
یکی از بچه ها زنگ خونه پدر زن آقا مصطفی رو زد گفت ؛ سلام اقا مصطفی این جاست!😆
اون بنده خدا شوکه شد🙄 و گفت یه لحظه صبر کنید ، اومد دم در خونه ولی همین که پدرخانوم آقا مصطفی رو دیدیم شروع کردیم به فرار کردن
خخخخ 🤣🤣
فرداش دیدیم آقامصطفی داره با خنده میاد
بعد بهمون گفت؛
آبرومو بردید ، بزارید حداقل من جواب بله رو بگیرم بعد برید درب خونشون سراغ منو بگیرید .😅
این خاطره رو همیشه خودش با خنده برای دیگران تعریف می کرد.😁😂
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️
💐✨💐✨💐✨💐
@sayedebrahim
#خاطرات_شهید ❤️
یک روز به مصطفی گفتم: " دوری از تو و نگرانی از یک طرف و بعضی زخم زبانها از طرف دیگر، خیلی عذابم می دهد.
حتی به بابا میگویند فکرنکنم کمتر از ماهی هفت میلیون به آنها بدهند."
مصطفی لبخند شیرینی زد و گفت: "مامان مهم نیست که چه کسی چه میگوید مهم این است که ما
بتوانیم از این موقعیتی که پیش آمده نهایت استفاده را کنیم و نگذاریم بدون بهره از روی این سفره که برای ساختن
آخرتمان پهن شده بلند شویم. "
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
┄┅═══••🌸
@sayedebrahim
🌸••═══┅┄
#خاطرات_شهید 🎤💔
آقا مصطفی همیشه سر به زیر بود که مبادا چشمش به نامحرم بیفتد.
یک روز مادرم اومد پیش من گفت این آقا مصطفی تو خیابون از بغلش که رد میشم حتی سلام هم نمی کنه ولی تو خونه دست و پای منو می بوسه. وقتی آقا مصطفی اومد خونه ازش پرسیدم چرا این کارو میکنی گفت:تو که می دونی من تو خیابون به کسی نگاه نمی کنم.
✍ همسر بزرگوار شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
╔═ ♥️ ══ ⚘ ═╗
@sayedebrahim
╚═ ⚘ ══ ♥️ ═╝